در فضیلت این سوره
از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله پرسیدند: «کدامیک از سورههاى قرآن برتر است؟ فرمود: سوره بقره، عرض کردند کدام آیه از آیات سوره بقره افضل است؟ فرمود: «آیة الکرسى».
برگزیده تفسیر نمونه، ج1، ص: 36
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
(آیه 1)- تحقیق در باره حروف مقطعه قرآن: «الم» (الم). در آغاز 29 سوره از قرآن با حروف مقطعه برخورد مىکنیم. و این حروف همیشه جزء کلمات اسرار آمیز قرآن محسوب مىشده، و با گذشت زمان و تحقیقات جدید دانشمندان، تفسیرهاى تازهاى براى آن پیدا مىشود. و جالب اینکه در هیچ یک از تواریخ ندیدهایم که عرب جاهلى و مشرکان وجود حروف مقطعه را در آغاز بسیارى از سورههاى قرآن بر پیغمبر صلّى اللّه علیه و اله خرده بگیرند، و آن را وسیلهاى براى استهزاء و سخریه قرار دهند و این مىرساند که گویا آنها نیز از اسرار وجود حروف مقطعه کاملا بىخبر نبودهاند. به هر حال چند تفسیر که هماهنگ با آخرین تحقیقاتى است که در این زمینه به عمل آمده، و ما آنها را به تدریج در آغاز این سوره، و سورههاى «آل عمران» و «اعراف» بیان خواهیم کرد، اکنون به مهمترین آنها مىپردازیم:
این حروف اشاره به این است که این کتاب آسمانى با آن عظمت و اهمیتى که تمام سخنوران عرب و غیر عرب را متحیّر ساخته، و دانشمندان را از معارضه با آن عاجز نموده است، از نمونه همین حروفى است که در اختیار همگان قرار دارد در عین اینکه قرآن از همان حروف «الف باء» و کلمات معمولى ترکیب یافته به قدرى کلمات آن موزون است و معانى بزرگى دربردارد، که در اعماق دل و جان انسان نفوذ مىکند، روح را مملو از اعجاب و تحسین مىسازد، و افکار و عقول را در برابر خود وادار به تعظیم مىنماید.
درست همانطور که خداوند بزرگ از خاک، موجوداتى همچون انسان، با آن ساختمان شگفت انگیز، و انواع پرندگان زیبا، و جانداران متنوع، و گیاهان و گلهاى رنگارنگ، مىآفریند و ما از آن کاسه و کوزه و مانند آن مىسازیم، همچنین خداوند از حروف الفبا و کلمات معمولى، مطالب و معانى بلند را در قالب الفاظ زیبا و کلمات موزون ریخته و اسلوب خاصى در آن بکار برده، آرى همین حروف در اختیار انسانها نیز هست ولى توانائى ندارند که ترکیبها و جمله بندیهائى بسان قرآن ابداع کنند.
برگزیده تفسیر نمونه، ج1، ص: 37
عصر طلائى ادبیات عرب:
عصر جاهلیت یک عصر طلائى از نظر ادبیات بود، همان اعراب بادیهنشین، همان پا برهنهها با تمام محرومیتهاى اقتصادى و اجتماعى دلهائى سرشار از ذوق ادبى و سخن سنجى داشتند، عربها در زمان جاهلیت یک بازار بزرگ سال به نام «بازار عکاظ» داشتند که در عین حال یک «مجمع مهم ادبى» و کنگره سیاسى و قضائى نیز محسوب مىشد. در این بازار علاوه بر فعالیتهاى اقتصادى عالیترین نمونههاى نظم و نثر عربى از طرف شعراء و سخنسرایان توانا در این کنگره عرضه مىگردید، و بهترین آنها به عنوان «شعر سال» انتخاب مىشد، و البته موفقیت در این مسابقه بزرگ ادبى افتخار بزرگى براى سراینده آن شعر و قبیلهاش بود.
در چنین عصرى قرآن آنها را دعوت به مقابله به مثل کرد و همه از آوردن مانند آن اظهار عجز کردند، و در برابر آن زانو زدند، گواه زنده این تفسیر حدیثى است که از امام سجاد علیه السّلام رسیده آنجا که مىفرماید: «قریش و یهود به قرآن نسبت ناروا دادند گفتند: قرآن سحر است، آن را خودش ساخته و به خدا نسبت داده است، خداوند به آنها اعلام فرمود: «الم ذلک الکتاب» یعنى: اى محمّد! کتابى که بر تو فرو فرستادیم از همین حروف مقطعه (الف- لام- میم) و مانند آن است که همان حروف الفباى شما است.
(آیه 2)- بعد از بیان حروف مقطعه، قرآن اشاره به عظمت این کتاب آسمانى کرده مىگوید: «این همان کتاب با عظمت است که هیچ گونه تردید در آن وجود ندارد» (ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ).
اینکه مىگوید هیچ گونه شکّ و تردید در آن وجود ندارد این یک ادعا نیست بلکه آنچنان آثار صدق و عظمت و انسجام و استحکام و عمق معانى و شیرینى و فصاحت لغات و تعبیرات در آن نمایان است که هر گونه وسوسه و شکّ را از خود دور مىکند. جالب اینکه گذشت زمان نه تنها طراوت آن را نمىکاهد بلکه هر قدر علم به سوى تکامل پیش مىرود درخشش این آیات بیشتر مىشود، سپس در ادامه مىافزاید: این کتاب «مایه هدایت پرهیزکاران است» (هُدىً لِلْمُتَّقِینَ).
برگزیده تفسیر نمونه، ج1، ص: 38
هدایت چیست؟.
کلمه «هدایت» در قرآن به دو معنى بازگشت مىکند:
1- «هدایت تکوینى»
و منظور از آن رهبرى موجودات به وسیله پروردگار زیر پوشش نظام آفرینش و قانونمندىهاى حساب شده جهان هستى است.
2- «هدایت تشریعى»
که به وسیله پیامبران و کتابهاى آسمانى انجام مىگیرد و انسانها با تعلیم و تربیت آنها در مسیر تکامل پیش مىروند.
چرا هدایت قرآن ویژه پرهیزکاران است؟
مسلما قرآن براى هدایت همه جهانیان نازل شده، ولى چرا در آیه فوق هدایت قرآن مخصوص پرهیزکاران معرفى گردیده؟ علت آن این است که تا مرحلهاى از تقوا در وجود انسان نباشد (مرحله تسلیم در مقابل حق و پذیرش آنچه هماهنگ با عقل و فطرت است) محال است انسان از هدایت کتابهاى آسمانى و دعوت انبیاء بهره بگیرد. «زمین شورهزار هرگز سنبل برنیارد، اگر چه هزاران مرتبه باران بر آن ببارد». سرزمین وجود انسانى نیز تا از لجاجت و عناد و تعصّب پاک نشود، بذر هدایت را نمىپذیرد، و لذا خداوند مىفرماید: «قرآن هادى و راهنماى متقیان است».
(آیه 3)- آثار تقوا در روح و جسم انسان! قرآن در آغاز این سوره، مردم را در ارتباط با برنامه و آئین اسلام به سه گروه متفاوت تقسیم مىکند: 1- «متقین» (پرهیزکاران) که اسلام را در تمام ابعادش پذیرا گشتهاند 2- «کافران» که در نقطه مقابل گروه اول قرار گرفته و به کفر خود معترفند. 3- «منافقان» که داراى دو چهرهاند، با مسلمانان ظاهرا مسلمان و با گروه مخالف، مخالف اسلامند، البته چهره اصلى آنها همان چهره کفر است، بدون شکّ زیان این گروه براى اسلام بیش از گروه دوم است و به همین سبب قرآن با آنها برخورد شدیدترى دارد.
در این آیه سخن از گروه اوّل است، ویژگیهاى آنها را از نظر ایمان و عمل در پنج عنوان مطرح مىکند، 1- ایمان به غیب: نخست مىگوید: «آنها کسانى هستند که ایمان به غیب دارند» (الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ).
«غیب و شهود» دو نقطه مقابل یکدیگرند، عالم شهود عالم محسوسات است، و جهان غیب، ماوراء حسّ، زیرا «غیب» در لغت بمعنى چیزى است که
برگزیده تفسیر نمونه، ج1، ص: 39
پوشیده و پنهان است و چون عالم ماوراء محسوسات از حسّ ما پوشیده است به آن غیب گفته مىشود، ایمان به غیب درست نخستین نقطهاى است که مؤمنان را از غیر آنها جدا مىسازد و پیروان ادیان آسمانى را در برابر منکران خدا و وحى و قیامت قرار مىدهد و به همین دلیل نخستین ویژگى پرهیزکاران ایمان به غیب ذکر شده است.
«مؤمنان به غیب» عقیده دارند، سازنده این عالم آفرینش، علم و قدرتى بىانتها، و عظمت و إدراکى بىنهایت دارد، او ازلى و ابدى است، و مرگ به معنى فنا و نابودى نیست بلکه دریچهاى است به جهان وسیعتر و پهناورتر، در حالى که یک فرد مادّى معتقد است جهان هستى محدود است به آنچه ما مىبینیم و قوانین طبیعت بدون هیچ گونه نقشه و برنامهاى پدید آورنده این جهان است، و پس از مرگ همه چیز پایان مىگیرد.
آیا این دو انسان با هم قابل مقایسهاند؟! اولى نمىتواند از حق و عدالت و خیر خواهى و کمک به دیگران صرف نظر کند، و دومى دلیلى براى هیچ گونه از این امور نمىبیند، به همین دلیل در دنیاى مؤمنان راستین برادرى است و تفاهم، پاکى است و تعاون، امّا در دنیاى مادّیگرى استعمار است و استثمار، خونریزى است و غارت و چپاول و این سیر قهقهرائى را تمدّن و پیشرفت و ترقى نام مىنهند! و اگر مىبینیم قرآن نقطه شروع تقوى را در آیه فوق، ایمان به غیب دانسته دلیلش همین است.
«غیب» در این جا داراى مفهوم وسیع کلمه مىباشد و اگر در بعضى روایات غیب در آیه فوق تفسیر به امام غائب حضرت مهدى (عج) شده در حقیقت مىخواهد وسعت معنى ایمان به غیب را حتّى نسبت به امام غائب (عج) مجسّم کند بىآنکه به آن مصداق محدود باشد.
2- ارتباط با خدا: ویژگى دیگر پرهیزکاران آن است که: «نماز را برپا مىدارند» (وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ). «نماز» که رمز ارتباط با خداست، مؤمنانى را که به جهان ماوراء طبیعت راه یافتهاند در یک رابطه دائمى و همیشگى با آن مبدء بزرگ
برگزیده تفسیر نمونه، ج1، ص: 40
آفرینش نگه مىدارد، آنها تنها در برابر خدا سر تعظیم خم مىکنند، چنین انسانى احساس مىکند از تمام مخلوقات دیگر فراتر رفته، و ارزش آن را پیدا کرده که با خدا سخن بگوید، و این بزرگترین عامل تربیت او است.
3- ارتباط با انسانها: آنها علاوه بر ارتباط دائم با پروردگار رابطه نزدیک و مستمرى با خلق خدا دارند، و به همین دلیل سومین ویژگى آنها را قرآن چنین بیان مىکند: «و از تمام مواهبى که به آنها روزى دادهایم انفاق مىکنند» (وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ).
قابل توجه اینکه قرآن نمىگوید: من اموالهم ینفقون (از اموالشان انفاق مىکنند) بلکه مىگوید: «مِمَّا رَزَقْناهُمْ» (از آنچه به آنها روزى دادهایم) و به این ترتیب مسأله «انفاق» را آنچنان تعمیم مىدهد که تمام مواهب مادى و معنوى را در بر مىگیرد.
بنابراین مردم پرهیزگار آنها هستند که نه تنها از اموال خود، بلکه از علم و عقل و دانش و نیروهاى جسمانى و مقام و موقعیت اجتماعى خود، و خلاصه از تمام سرمایههاى خویش به آنها که نیاز دارند مىبخشند، بىآنکه انتظار پاداشى داشته باشند.
(آیه 4)- ویژگى چهارم پرهیزکاران ایمان به تمام پیامبران و برنامههاى الهى است، قرآن مىگوید: «آنها کسانى هستند که به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پیش از تو نازل گردیده ایمان دارند» (وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ).
ویژگى پنجم: ایمان به رستاخیز، صفتى است که در این سلسله از صفات براى پرهیزکاران بیان شده است «آنها به آخرت قطعا ایمان دارند» (وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ). آنها یقین دارند که انسان عبث و بىهدف آفریده نشده، آفرینش براى او خط سیرى تعیین کرده است که با مرگ هرگز پایان نمىگیرد، او اعتراف دارد که عدالت مطلق پروردگار در انتظار همگان است و چنان نیست که اعمال ما در این جهان، بىحساب و پاداش باشد. این اعتقاد به او آرامش مىبخشد، از فشارهائى که در طریق انجام مسئولیتها بر او وارد مىشود نه تنها رنج نمىبرد بلکه از آن استقبال
برگزیده تفسیر نمونه، ج1، ص: 41
مىکند و مطمئن است کوچکترین عمل نیک و بد پاداش و کیفر دارد، بعد از مرگ به جهانى وسیعتر که خالى از هر گونه ظلم و ستم است انتقال مىیابد و از رحمت وسیع و الطاف پروردگار بزرگ بهرهمند مىشود.
ایمان به رستاخیز اثر عمیقى در تربیت انسانها دارد، به آنها شهامت و شجاعت مىبخشد زیرا بر اساس آن، اوج افتخار در زندگى این جهان، «شهادت» در راه یک هدف مقدس الهى است که آغازى است براى یک زندگى ابدى و جاودانى. و ایمان به قیامت انسان را در برابر گناه کنترل مىکند، و به هر نسبت که ایمان قویتر باشد گناه کمتر است.
(آیه 5)- این آیه، اشارهاى است به نتیجه و پایان کار مؤمنانى که صفات پنجگانه فوق را در خود جمع کردهاند، مىگوید: «اینها بر مسیر هدایت پروردگارشان هستند» (أُولئِکَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ). «و اینها رستگارانند» (أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ). در حقیقت هدایت آنها و همچنین رستگاریشان از سوى خدا تضمین شده است. جالب اینکه مىگوید: «عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ» اشاره به اینکه هدایت الهى همچون مرکب راهوارى است که آنها بر آن سوارند، و به کمک این مرکب به سوى رستگارى و سعادت پیش مىروند.
حقیقت تقوا چیست؟
«تقوا» در اصل بمعنى نگهدارى یا خویشتن دارى است و به تعبیر دیگر یک نیروى کنترل درونى است که انسان را در برابر طغیان شهوات حفظ مىکند، و در واقع نقش ترمز نیرومندى را دارد که ماشین وجود انسان را در پرتگاهها حفظ و از تندرویهاى خطرناک، باز مىدارد. و معیار فضیلت و افتخار انسان و مقیاس سنجش شخصیت او در اسلام محسوب مىشود تا آنجا که جمله «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» به صورت یک شعار جاودانى اسلام در آمده است.
ضمنا باید توجه داشت که تقوا داراى شاخهها و شعبى است، تقواى مالى و اقتصادى، تقواى جنسى، و اجتماعى، و تقواى سیاسى و مانند اینها.
(آیه 6)- گروه دوم، کافران لجوج و سرسخت! این گروه درست در نقطه مقابل متقین و پرهیزکاران قرار دارند و صفات آنها در این آیه و آیه بعد بطور فشرده
برگزیده تفسیر نمونه، ج1، ص: 42
بیان شده است. در این آیه مىگوید «آنها که کافر شدند (و در کفر و بىایمانى سخت و لجوجند) براى آنها تفاوت نمىکند که آنان را از عذاب الهى بترسانى یا نترسانى ایمان نخواهند آورد» (إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ). این دسته چنان در گمراهى خود سرسختند که هر چند حق بر آنان روشن شود حاضر به پذیرش نیستند و اصولا آمادگى روحى براى پیروى از حق و تسلیم شدن در برابر آن را ندارند.
(آیه 7)- این آیه اشاره به دلیل این تعصب و لجاجت مىکند و مىگوید: آنها چنان در کفر و عناد فرو رفتهاند که حسّ تشخیص را از دست دادهاند «خدا بر دلها و گوشهایشان مهر نهاده و بر چشمهاشان پرده افکنده شده» (خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ) به همین دلیل نتیجه کارشان این شده است که «براى آنها عذاب بزرگى است» (وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ). مسلما انسان تا به این مرحله نرسیده باشد قابل هدایت است، هر چند گمراه باشد، امّا به هنگامى که حس تشخیص را بر اثر اعمال زشت خود از دست داد دیگر راه نجاتى براى او نیست، چرا که ابزار شناخت ندارد و طبیعى است که عذاب عظیم در انتظار او باشد.
نکته ها:
- آیا سلب قدرت تشخیص، دلیل بر جبر نیست؟
اگر طبق آیه فوق خداوند بر دلها و گوشهاى این گروه مهر نهاده، و بر چشمهایشان پرده افکنده، آنها مجبورند در کفر باقى بمانند، آیا این جبر نیست؟ پاسخ این سؤال را خود قرآن در اینجا و آیات دیگر داده است و آن اینکه: اصرار و لجاجت آنها در برابر حق، تکبر و ادامه به ظلم و ستم و بیدادگرى و کفر و پیروى از هوسهاى سرکش سبب مىشود که پردهاى بر حسّ تشخیص آنها بیفتد، که در واقع این حالت عکس العمل و بازتاب اعمال خود انسان است نه چیز دیگر.
2- مهر نهادن بر دلها!
در آیات فوق و بسیارى دیگر از آیات قرآن براى بیان سلب حسّ تشخیص و درک واقعى از افراد، تعبیر به «ختم» شده است، و احیانا تعبیر به «طبع» و «رین». این معنى از آنجا گرفته شده است که در میان مردم رسم بر این بوده هنگامى که اشیائى را در کیسهها یا ظرفهاى مخصوصى قرار مىدادند، و یا
برگزیده تفسیر نمونه، ج1، ص: 43
نامههاى مهمى را در پاکت مىگذاردند، براى آنکه کسى سر آن را نگشاید و دست به آن نزند آن را مىبستند و گره مىکردند و بر گره مهر مىنهادند، امروز نیز معمول است کیسههاى پستى را لاک و مهر مىکنند. در لغت عرب براى این معنى کلمه «ختم» به کار مىرود، البّته این تعبیر در باره افراد بىایمان و لجوجى است که بر اثر گناهان بسیار در برابر عوامل هدایت نفوذ ناپذیر شدهاند، و لجاجت و عناد در برابر مردان حق در دل آنان چنان رسوخ کرده که درست همانند همان بسته و کیسه سر به مهر هستند که دیگر هیچ گونه تصرّفى در آن نمىتوان کرد، و به اصطلاح قلب آنها لاک و مهر شده است. «طبع» نیز در لغت به همین معنى آمده است امّا «رین» به معنى زنگار یا غبار یا لایه کثیفى است که بر اشیاء گرانقیمت مىنشیند این تعبیر در قرآن نیز براى کسانى که بر اثر خیرهسرى و گناه زیاد قلبشان نفوذ ناپذیر شده بکار رفته است. و مهم آن است که انسان مراقب باشد اگر خداى ناکرده گناهى از او سر مىزند در فاصله نزدیک آن را با آب توبه و عمل صالح بشوید، تا مبادا به صورت رنگ ثابتى براى قلب در آید و بر آن مهر نهد.
3- مقصود از «قلب» در قرآن:
«قلب» در قرآن به معانى گوناگونى آمده است. از جمله: 1- به معنى عقل و درک چنانکه در آیه 37 سوره «ق» مىخوانیم:
إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ: «در این مطالب تذکر و یادآورى است براى آنان که نیروى عقل و درک داشته باشند». 2- به معنى روح و جان چنانکه در سوره احزاب آیه 10 آمده است: «هنگامى که چشمها از وحشت فرو مانده و جانها به لب رسیده بود» 3- به معنى مرکز عواطف، آیه 12 سوره انفال شاهد این معنى است:
«بزودى در دل کافران ترس ایجاد مىکنم».
توضیح اینکه: در وجود انسان دو مرکز نیرومند به چشم مىخورد: 1- مرکز ادراکات که همان «مغز و دستگاه اعصاب است» 2- مرکز عواطف که عبارت است از همان قلب صنوبرى که در بخش چپ سینه قرار دارد و مسائل عاطفى در مرحله اول روى همین مرکز اثر مىگذارد، ما بالوجدان هنگامى که با مصیبتى رو برو مىشویم فشار آن را روى همین قلب صنوبرى احساس مىکنیم، و همچنان وقتى که
برگزیده تفسیر نمونه، ج1، ص: 44
به مطلب سرورانگیزى بر مىخوریم فرح و انبساط را در همین مرکز احساس مىکنیم، نتیجه اینکه اگر در قرآن مسائل عاطفى به قلب (همین عضو مخصوص) و مسائل عقلى به قلب (به معنى عقل یا مغز) نسبت داده شده، دلیل آن همان است که گفته شد و سخنى به گزاف نرفته است.
(آیه 8)- گروه سوم (منافقان). اسلام در یک مقطع خاص تاریخى خود با گروهى رو برو شد که نه اخلاص و شهامت براى ایمان آوردن داشتند و نه قدرت و جرأت بر مخالفت صریح، این گروه که قرآن از آنها به عنوان «منافقین» «1» یاد مىکند و ما در فارسى از آن تعبیر به «دورو» یا «دو چهره» مىکنیم، در صفوف مسلمانان واقعى نفوذ کرده بودند، و از آنجا که ظاهر اسلامى داشتند، غالبا شناخت آنها مشکل بود ولى قرآن نشانههاى دقیق و زندهاى براى آنها بیان مىکند که خط باطنى آنها را مشخص مىسازد و الگوئى در این زمینه به دست مسلمانان براى همه قرون و اعصار مىدهد. نخست تفسیرى از خود نفاق دارد مىگوید: «بعضى از مردم هستند که مىگویند به خدا و روز قیامت ایمان آوردهایم در حالى که ایمان ندارند» (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِینَ).
(آیه 9)- آنها این عمل را یک نوع زرنگى و به اصطلاح تاکتیک جالب، حساب مىکنند: «آنها با این عمل مىخواهند خدا و مؤمنان را بفریبند» (یُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا). «در حالى که تنها خودشان را فریب مىدهند، امّا نمىفهمند» (وَ ما یَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُونَ).
(آیه 10)- سپس قرآن به این واقعیت اشاره مىکند که نفاق در واقع یک نوع بیمارى است مىگوید: «در دلهاى آنها بیمارى خاصى است» (فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ). امّا از آنجا که در نظام آفرینش، هر کس در مسیرى قرار گرفت و وسائل آن را فراهم ساخت در همان مسیر، رو به جلو مىرود قرآن اضافه مىکند: «خداوند هم بر بیمارى آنها مىافزاید» (فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً).
__________________________________________________
(1) «منافق» از ماده «نفق» به معنى کانالها و نقبهائى است که زیر زمین مىزنند تا براى استتار یا فرار از آن استفاده کنند.
برگزیده تفسیر نمونه، ج1، ص: 45
و از آنجا که سرمایه اصلى منافقان دروغ است، تا بتوانند تناقضها را که در زندگیشان دیده مىشود با آن توجیه کنند، در پایان آیه مىفرماید: «براى آنها عذاب الیمى است بخاطر دروغهائى که مىگفتند» (وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ).
(آیه 11)- سپس به ویژگیهاى آنها اشاره مىکند که نخستین آنها داعیه اصلاح طلبى است در حالى که مفسد واقعى همانها هستند: «هنگامى که به آنها گفته شود در روى زمین فساد نکنید مىگویند: ما فقط اصلاحکنندهایم»! (وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ). ما برنامهاى جز اصلاح در تمام زندگى خود نداشتهایم و نداریم!
(آیه 12)- قرآن اضافه مىکند: «بدانید اینها همان مفسدانند و برنامهاى جز فساد ندارند ولى خودشان هم نمىفهمند»! (أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لکِنْ لا یَشْعُرُونَ). بلکه اصرار و پافشارى آنها در راه نفاق و خو گرفتن با این برنامههاى زشت و ننگین سبب شده که تدریجا گمان کنند این برنامهها مفید و سازنده و اصلاح طلبانه است.
(آیه 13)- نشانه دیگر اینکه: آنها خود را عاقل و هوشیار و مؤمنان را سفیه و سادهلوح و خوش باور مىپندارند، آن چنانکه قرآن مىگوید: «هنگامى که به آنها گفته مىشود ایمان بیاورید آنگونه که تودههاى مردم ایمان آوردهاند، مىگویند: آیا ما همچون این سفیهان ایمان بیاوریم»؟! (وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ کَما آمَنَ السُّفَهاءُ). و به این ترتیب افراد پاکدل و حق طلب و حقیقت جو را که با مشاهده آثار حقانیت در دعوت پیامبر صلّى اللّه علیه و اله و محتواى تعلیمات او، سر تعظیم فرو آوردهاند به سفاهت متهم مىکنند لذا قرآن در پاسخ آنها مىگوید: «بدانید سفیهان واقعى اینها هستند امّا نمىدانند» (أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لکِنْ لا یَعْلَمُونَ).
آیا این سفاهت نیست که انسان خط زندگى خود را مشخص نکند و در میان هر گروهى به رنگ آن گروه درآید، استعداد و نیروى خود را در طریق شیطنت و توطئه و تخریب به کار گیرد، و در عین حال خود را عاقل بشمرد؟!
(آیه 14)- سومین نشانه آنها آن است که هر روز به رنگى در مىآیند و در
برگزیده تفسیر نمونه، ج1، ص: 46
میان هر جمعیتى با آنها هم صدا مىشوند، آنچنانکه قرآن مىگوید: «هنگامى که افراد با ایمان را ملاقات کنند مىگویند ایمان آوردیم» (وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا).
ما از شما هستیم و پیرو یک مکتبیم، از جان و دل اسلام را پذیرا گشتیم و با شما هیچ فرقى نداریم! «امّا هنگامى که با دوستان شیطان صفت خود به خلوتگاه مىروند مىگویند ما با شمائیم»! (وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَیاطِینِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَکُمْ). «و اگر مىبینید ما در برابر مؤمنان اظهار ایمان مىکنیم ما مسخرهشان مىکنیم»! (إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ).
(آیه 15)- سپس قرآن با یک لحن کوبنده و قاطع مىگوید: «خدا آنها را مسخره مىکند» (اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ). «و خدا آنها را در طغیانشان نگه مىدارد تا به کلى سرگردان شوند» (وَ یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ).
(آیه 16)- این آیه، سرنوشت نهائى آنها را که سرنوشتى است بسیار غم انگیز و شوم و تاریک چنین بیان مىکند: «آنها کسانى هستند که در تجارتخانه این جهان، هدایت را با گمراهى معاوضه کردهاند» (أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى). و به همین دلیل «تجارت آنها سودى نداشته» بلکه سرمایه را نیز از کف دادهاند (فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ). «و هرگز روى هدایت را ندیدهاند» (وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ).
خلاصه دوگانگى شخصیت و تضاد برون و درون که صفت بارز منافقان است پدیدههاى گوناگونى در عمل و گفتار و رفتار فردى و اجتماعى آنها دارد که به خوبى مىتوان آن را شناخت.
وسعت معنى نفاق-
گرچه نفاق به مفهوم خاصش، صفت افراد بىایمانى است که ظاهرا در صف مسلمانانند، امّا باطنا دل در گرو کفر دارند، ولى نفاق معنى وسیعى دارد که هر گونه دوگانگى ظاهر و باطن، گفتار و عمل را شامل مىشود هر چند در افراد مؤمن باشد که ما از آن به عنوان «رگههاى نفاق» نام مىبریم مثلا در حدیثى مىخوانیم: سه صفت است که در هر کس باشد منافق است هر چند روزه بگیرد و نماز بخواند و خود را مسلمان بداند: کسى که در امانت خیانت مىکند، و کسى که برگزیده تفسیر نمونه، ج1، ص: 47
به هنگام سخن گفتن دروغ مىگوید، و کسى که وعده مىدهد و خلف وعده مىکند». مسلما این گونه افراد رگههائى از نفاق در وجود آنها هست، مخصوصا در باره ریاکاران از امام صادق علیه السّلام مىخوانیم که فرمود: «ریا و ظاهر سازى، درخت (شوم و تلخى) است که میوهاى جز شرک خفى ندارد و اصل و ریشه آن نفاق است».
فریب دادن وجدان-
آیه فوق، اشاره روشنى به مسأله فریب وجدان دارد و اینکه بسیار مىشود که انسان منحرف و آلوده، براى رهائى از سرزنش و مجازات وجدان، کم کم براى خود این باور را به وجود مىآورد که این عمل من نه تنها زشت و انحرافى نیست بلکه اصلاح است و مبارزه با فساد (إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ). تا با فریب وجدان آسوده خاطر به اعمال خلاف خود ادامه دهد.
(آیه 17)- دو مثال جالب براى ترسیم حال منافقان.
1- در مثال اول مىگوید: «آنها مانند کسى هستند که آتشى (در شب ظلمانى) افروخته» تا در پرتو نور آن راه را از بیراهه بشناسد و به منزل مقصود برسد» (مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً) «ولى همین که این شعله آتش اطراف آنها را روشن ساخت، خداوند آن را خاموش مىسازد، و در ظلمات رهاشان مىکند، به گونهاى که چیزى را نبینند» (فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُونَ).
آنها فکر مىکردند با این آتش مختصر و نور آن مىتوانند با ظلمتها به پیکار برخیزند، امّا ناگهان بادى سخت بر مىخیزد و یا باران درشتى فرو مىریزد، و یا بر اثر پایان گرفتن مواد آتش افروز، آتش به سردى و خاموشى مىگراید و بار دیگر در تاریکى وحشتزا سرگردان مىشوند. این نور مختصر، یا اشاره به فروغ وجدان و فطرت توحیدى است و یا اشاره به ایمان نخستین آنهاست که بعدا بر اثر تقلیدهاى کورکورانه و تعصبهاى غلط و لجاجتها و عداوتها پردههاى ظلمانى و تاریک بر آن مىافتد.
(آیه 18)- سپس اضافه مىکند: «آنها کر هستند و گنگ و نابینا، و چون هیچ یک از وسائل اصلى درک حقایق را ندارند از راهشان باز نمىگردند» (صُمٌّ بُکْمٌ برگزیده تفسیر نمونه، ج1، ص: 48
عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ)
. به هر حال این تشبیه در حقیقت، یک واقعیت را در زمینه نفاق روشن مىسازد، و آن اینکه نفاق و دوروئى براى مدت طولانى نمىتواند مؤثر واقع شود و این امر همچون شعله ضعیف و کم دوامى که در یک بیابان تاریک و ظلمانى در معرض وزش طوفانهاست دیرى نمىپاید، و سر انجام چهره واقعى آنها آشکار مىگردد.
(آیه 19)- در مثال دوم قرآن صحنه زندگى آنها را به شکل دیگرى ترسیم مىنماید: شبى است تاریک و ظلمانى پرخوف و خطر، باران به شدت مىبارد، از کرانههاى افق برق پر نورى مىجهد، صداى غرش وحشتزا و مهیب رعد، نزدیک است پردههاى گوش را پاره کند، انسانى بىپناه در دل این دشت وسیع و ظلمانى، حیران و سرگردان مانده است، باران پرپشت، بدان او را مرطوب ساخته، نه پناهگاه مورد اطمینانى وجود دارد که به آن پناه برد و نه ظلمت اجازه مىدهد گامى به سوى مقصد بردارد. قرآن در یک عبارت کوتاه، حال چنین مسافر سرگردانى را بازگو مىکند: «یا همانند بارانى که در شب تاریک، توأم با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذرانى) ببارد» (أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّماءِ فِیهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ).
سپس اضافه مىکند: «آنها از ترس مرگ انگشتها را در گوش خود مىگذارند تا صداى وحشت انگیز صاعقهها را نشنوند» (یَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ). و در پایان آیه مىفرماید: «و خداوند به کافران احاطه دارد» و آنها هر کجا بروند در قبضه قدرت او هستند (وَ اللَّهُ مُحِیطٌ بِالْکافِرِینَ).
(آیه 20)- برقها پىدرپى بر صفحه آسمان تاریک جستن مىکند: «نور برق آنچنان خیره کننده است که نزدیک است چشمهاى آنها را برباید» (یَکادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ).
«هر زمان که برق مىزند و صفحه بیابان تاریک، روشن مىشود، چند گامى در پرتو آن راه مىروند، ولى بلافاصله ظلمت بر آنها مسلط مىشود و آنها در جاى خود متوقف مىگردند» (کُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قامُوا).
آنها هر لحظه خطر را در برابر خود احساس مىکنند، چرا که در دل این بیابان برگزیده تفسیر نمونه، ج1، ص: 49
نه کوهى به چشم مىخورد، و نه درختى تا از خطر رعد و برق و صاعقه جلوگیرى کند، هر آن ممکن است هدف صاعقهاى قرار گیرند و در یک لحظه خاکستر شوند! حتّى این خطر وجود دارد که غرش رعد، گوش آنها را پاره و نور خیرهکننده برق چشمشان را نابینا کند، آرى «اگر خدا بخواهد گوش و چشم آنها را از میان مىبرد چرا که خدا به هر چیزى توانا است» (وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ).
افسوس که به پناهگاه مطمئن ایمان پناه نبردهاند تا از شرّ صاعقههاى مرگبار مجازات الهى و جهاد مسلحانه مسلمین نجات یابند.
لزوم شناخت منافقین در هر جامعه:
اگر چه شأن نزول این آیات، منافقان عصر پیامبر صلّى اللّه علیه و اله است اما با توجه به اینکه خط نفاق در هر عصر و زمانى، در برابر خط انقلابهاى راستین وجود داشته و دارد به منافقان همه اعصار و قرون گسترش مىیابد، و ما با چشم خود تمام این نشانهها را یک به یک و مو به مو در مورد منافقان عصر خویش مىیابیم، سرگردانى آنها، وحشت و اضطرابشان و خلاصه بىپناهى و بدبختى و سیه روزى و رسوائى آنها را درست همانند همان مسافرى که قرآن به روشنترین وجهى حال او را ترسیم کرده است مشاهده مىکنیم.