سوره کهف [18]
این سوره 110 آیه دارد و تمام آن- بجز آیه 28- در «مکّه» نازل شده است
محتواى سوره:
این سوره با حمد و ستایش خداوند آغاز مىشود، و با توحید و ایمان و عمل صالح پایان مىیابد.
محتواى این سوره همچون سایر سورههاى «مکى» بیشتر بیان مبدأ و معاد و بشارت و انذار است.
مسأله مهم دیگر این که مسلمانان تا آن روز که توانایى دارند به مبارزه ادامه دهند و در صورت عدم توانایى، همچون «اصحاب کهف» هجرت نمایند.
جالب این که در این سوره به سه داستان اشاره شده (داستان اصحاب کهف، داستان موسى و خضر و داستان ذو القرنین) که بر خلاف غالب داستانهاى قرآن در هیچ جاى دیگر از قرآن سخنى از اینها به میان نیامده است و این یکى از ویژگیهاى این سوره است.
فضیلت تلاوت سوره:
در حدیثى مىخوانیم که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: «آیا سورهاى را به شما معرفى کنم که هفتاد هزار فرشته به هنگام نزولش آن را بدرقه کردند و عظمتش آسمان و زمین را پر کرد؟
یاران عرض کردند: آرى فرمود: آن سوره کهف است هر کس آن را روز جمعه بخواند خداوند تا جمعه دیگر او را مىآمرزد (و طبق روایتى او را از گناه حفظ مىکند) ... و به او نورى مىبخشد که به آسمان مىتابد و از فتنه دجّال محفوظ خواهد ماند.» برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 24
و در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مىخوانیم: کسى که در هر شب جمعه سوره کهف را بخواند شهید از دنیا مىرود، و با شهدا مبعوث مىشود و در روز قیامت در صف شهدا قرار مىگیرد.
بارها گفتهایم عظمت سورههاى قرآن و آثار معنوى و برکات اخلاقیش به خاطر محتواى آن یعنى ایمان و عمل به آن است.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
(آیه 1)- آغاز با حمد و ستایش خدا: سوره کهف همچون بعضى دیگر از سورههاى قرآن با حمد و ستایش خداوند آغاز شده است، و از آنجا که حمد و ستایش بخاطر کار یا صفت مهم و شایستهاى است در اینجا ستایش را در برابر نزول قرآن که خالى از هر گونه اعوجاج و کژى است بیان کرده، مىگوید: «حمد خدائى را که این کتاب آسمانى را بر بنده (بر گزیده) اش نازل کرد، و هیچ گونه کژى در آن قرار نداد» (الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْکِتابَ وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً).
(آیه 2)- «در حالى که ثابت و مستقیم و نگاهبان (کتابهاى آسمانى دیگر) است» (قَیِّماً).
این کلمه که به عنوان وصفى براى قرآن آمده، هم تأکیدى است بر استقامت و اعتدال قرآن و خالى بودن از هر گونه ضد و نقیض، و هم اشارهاى است به جاودانى بودن این کتاب بزرگ آسمانى و هم الگو بودن براى حفظ اصالتها و اصلاح کژیها و پاسدارى از احکام خداوند و عدالت و فضیلت بشر.
این صفت «قیّم» در واقع اشتقاقى است از صفت قیومیت پروردگار که به مقتضاى آن خداوند حافظ و نگاهبان همه موجودات و اشیاء جهان است.
سپس مىافزاید: «تا (بد کاران را» از عذاب او بترساند» (لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِنْ لَدُنْهُ).
«و مؤمنانى را که (پیوسته) کارهاى شایسته انجام مىدهند بشارت دهد که پاداش نیکویى براى آنهاست» (وَ یُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً).
برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 25
(آیه 3)- همان بهشت برین «که جاودانه در آن خواهند ماند» (ماکِثِینَ فِیهِ أَبَداً).
(آیه 4)- سپس به یکى از انحرافات عمومى مخالفان، اعم از نصارى و یهود و مشرکان، اشاره کرده، مىگوید: «و (نیز) آنها را که گفتند: خداوند، فرزندى (براى خود) انتخاب کرده است، بیم دهد» (وَ یُنْذِرَ الَّذِینَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً).
هم مسیحیان را به خاطر اعتقاد به این که «مسیح» فرزند خداست، و هم یهود را به خاطر اعتقاد به فرزندى «عزیر» و هم مشرکان را به خاطر این که فرشتگان را دختران خدا مىپنداشتند هشدار دهد.
(آیه 5)- سپس به یک اصل اساسى براى ابطال این گونه ادعاهاى پوچ و بىاساس پرداخته، مىگوید: «نه آنها (هرگز) به این سخن یقین دارند، و نه پدرانشان!» (ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ).
اما «سخن بسیار بزرگى از دهانشان خارج مىشود» (کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ).
خدا و جسم بودن؟ خدا و فرزند داشتن؟ خدا و نیازهاى مادى؟ و بالاخره خدا و محدود بودن؟ چه سخنان وحشتناکى؟! ...
آرى! «آنها فقط دروغ مىگویند» (إِنْ یَقُولُونَ إِلَّا کَذِباً).
(آیه 6)- غصه مخور جهان میدان آزمایش است: از آنجا که در آیات گذشته سخن از رسالت و رهبرى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بود، در این آیه به یکى از مهمترین شرایط رهبرى که همان دلسوزى نسبت به امت است اشاره کرده، مىگوید: «گویى مىخواهى به خاطر اعمال آنان خود را از غم و اندوه هلاک کنى اگر به این گفتار ایمان نیاورند» (فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً).
(آیه 7)- این آیه ترسیمى از وضع این جهان به عنوان یک میدان آزمایش براى انسانها، و توضیحى براى خط سیر انسان در این مسیر است.
نخست مىگوید: «ما آنچه را روى زمین است زینت آن قرار دادیم» (إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لَها). برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 26
جهانى پر زرق و برق ساختیم که هر گوشهاى از آن دل را مىبرد، دیدگان را به خود مشغول مىدارد، و انگیزههاى مختلف را در درون آدمى بیدار مىکند، تا در کشاکش این انگیزهها و درخشش این زرق و برقها و چهرههاى دلانگیز و دلربا، انسان بر کرسى آزمایش قرار گیرد و میزان قدرت ایمان و نیروى اراده و معنویت و فضیلت خود را به نمایش بگذارد.
لذا بلافاصله اضافه مىکند: «تا آنها را بیازماییم کدامینشان بهتر عمل مىکنند»؟ (لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا).
این هشدارى است به همه انسانها و همه مسلمانها که در این میدان آزمایش الهى فریب زرق و برقها و کثرت عمل را نخورند بلکه بیشتر به حسن عمل بیندیشند.
(آیه 8)- سپس مىگوید: ولى این زرق و برقها پایدار نیست «و ما (سر انجام) قشر روى زمین را خاک بىگیاهى قرار مىدهیم»! (وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَیْها صَعِیداً جُرُزاً).
آرى! این منظره زیبا که در فصل بهار در دامان صحرا و کوهسار مىبینیم به همین حال باقى نمىماند، فصل خزان فرا مىرسد برگها پژمرده مىشوند، شاخهها عریان مىشوند، و آواى حیات به خاموشى مىگراید.
زندگى پر زرق و برق انسانها نیز همین گونه است. این نعمتهاى گوناگون، این پستها و مقامها و مانند آن نیز جاودانى نیستند، روزى فرا مىرسد که به جز یک قبرستان خشک و خاموش از این جامعهها چیزى باقى نمىماند و این درس عبرت بزرگى است.
(آیه 9)-
شأن نزول:
جمعى از سران قریش، دو نفر از یاران خود را براى تحقیق در باره دعوت پیامبر اسلام علیه السّلام به سوى دانشمندان یهود در مدینه فرستادند، تا ببینند آیا در کتب پیشین چیزى در این زمینه یافت مىشود؟
آنها به مدینه آمدند و با علماى یهود تماس گرفتند علماء یهود به آنها گفتند:
شما سه مسأله را از محمّد صلّى اللّه علیه و آله سؤال کنید، اگر همه را پاسخ کافى گفت پیامبرى است از سوى خدا و گر نه مرد کذّابى است که شما هر تصمیمى در باره او مىتوانید بگیرید.
نخست از او سؤال کنید: داستان آن گروهى از جوانان که در گذشته دور، از برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 27
قوم خود جدا شدند چه بود؟ زیرا آنها سر گذشت عجیبى داشتند! و نیز از او سؤال کنید: مردى که زمین را طواف کرد و به شرق و غرب جهان رسید که بود و داستانش چه بود؟
و نیز سؤال کنید: حقیقت روح چیست؟
آنها خدمت پیامبر رسیدند و سؤالات خود را مطرح کردند.
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: فردا به شما پاسخ خواهم گفت- ولى انشاء اللّه نفرمود- پانزده شبانه روز گذشت که وحى از ناحیه خدا بر پیامبر نازل نشد، این امر بر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله گران آمد، ولى سر انجام جبرئیل فرا رسید و سوره کهف را از سوى خداوند آورد که در آن داستان آن گروه از جوانان و همچنین آن مرد دنیا گرد بود، به علاوه آیه «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ ...» را نیز بر پیامبر نازل کرد.
تفسیر:
آغاز ماجراى اصحاب کهف: در آیات گذشته ترسیمى از زندگى این جهان، و چگونگى این میدان آزمایش انسانها و مسیر زندگى آنان، از نظر گذشت، از آنجا که قرآن مسائل کلى حساس را غالبا در ضمن مثال و یا مثالها و یا نمونههایى از تاریخ گذشته مجسّم مىسازد، در اینجا نیز نخست به بیان داستان اصحاب کهف پرداخته و از آنها به عنوان یک «الگو» و «اسوه» یاد مىکند.
گروهى از جوانان باهوش و با ایمان که در یک زندگى پر زرق و برق در میان انواع ناز و نعمت به سر مىبردند، براى حفظ عقیده خود و مبارزه با طاغوت عصر خویش به همه اینها پشت پا زدند، و به غارى از کوه که از همه چیز تهى بود پناه بردند، و از این راه استقامت و پایمردى خود را در راه ایمان نشان دادند.
نخست مىگوید: «آیا گمان کردى اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ما بودند»؟! (أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً).
ما آیات عجیبترى در آسمان و زمین داریم که هر یک از آنها نمونهاى است از عظمت و بزرگى آفرینش، و همچنین در این کتاب بزرگ آسمانى تو آیات عجیب فراوان است، و مسلما داستان اصحاب کهف از آنها شگفتانگیزتر نیست.
(آیه 10)- سپس مىگوید: «زمانى را به خاطر بیاور که آن جوانان به غار پناه برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 28
بردند» (إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ).
دستشان از همه جا کوتاه شده، رو به درگاه خدا آوردند: «و گفتند: پروردگارا! ما را از سوى خودت رحمتى عطا کن» (فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً).
«و راه نجاتى براى ما فراهم ساز» (وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً).
راهى که ما را از این تنگنا برهاند، به رضایت و خشنودى تو نزدیک سازد، راهى که در آن خیر و سعادت و انجام وظیفه بوده باشد.
(آیه 11)- ما دعاى آنها را به اجابت رساندیم «پس ما (پرده خواب را) در غار بر گوششان زدیم و سالها در خواب فرو رفتند» (فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً).
(آیه 12)- «سپس آنها را بر انگیختیم تا بدانیم (و این امر آشکار گردد که) کدام یک از آن دو گروه، مدت خواب خود را بهتر حساب کردهاند» (ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصى لِما لَبِثُوا أَمَداً).
(آیه 13)- سر گذشت مشروح اصحاب کهف: بعد از بیان اجمالى این داستان، قرآن مجید به شرح تفصیلى آن ضمن چهارده آیه پرداخته و سخن را در این زمینه چنین آغاز مىکند: «ما داستان آنها را بحق براى تو باز گو مىکنیم» (نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ).
«آنها جوانانى بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند و ما بر هدایتشان افزودیم» (إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً).
از آیات قرآن بطور اشاره و از تواریخ به صورت مشروح این حقیقت استفاده مىشود که اصحاب کهف در محیط و زمانى مىزیستند که بت پرستى و کفر، آنها را احاطه کرده بود و یک حکومت جبّار و ستمگر که معمولا حافظ و پاسدار شرک و کفر و جهل و غارتگرى و جنایت است بر سر آنها سایه شوم افکنده بود.
اما این گروه از جوانمردان که از هوش و صداقت کافى بر خوردار بودند به فساد این آیین پى بردند و تصمیم بر قیام گرفتند و در صورت عدم توانایى مهاجرت کردن از آن محیط آلوده.
برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 29
(آیه 14)- لذا قرآن به دنبال بحث گذشته مىگوید: «و دلهایشان را محکم ساختیم، در آن هنگام که قیام کردند و گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمین است» (وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
«هرگز غیر او معبودى را نمىخوانیم» (لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً).
که «اگر چنین کنیم سخنى به گزاف گفتهایم» (لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً).
در واقع این جوانمردان با ایمان براى اثبات توحید و نفى (آلهه) به دلیل روشنى دست زدند، و آن این که ما به وضوح مىبینیم که این آسمان و زمین پروردگارى دارد که وجود نظام آفرینش دلیل بر هستى اوست، ما هم بخشى از این مجموعه هستى مىباشیم، بنابراین پروردگار ما نیز همان پروردگار آسمانها و زمین است.
(آیه 15)- سپس به دلیل دیگرى نیز توسل جستند و آن این که: «این قوم ما معبودهایى جز خدا انتخاب کردهاند» (هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً).
آخر مگر اعتقاد بدون دلیل و برهان ممکن است «چرا آنان دلیل آشکارى براى الوهیت آنها نمىآورند؟» (لَوْ لا یَأْتُونَ عَلَیْهِمْ بِسُلْطانٍ بَیِّنٍ).
آیا پندار و خیال یا تقلید کور کورانه مىتواند دلیلى بر چنین اعتقادى باشد؟
این چه ظلم فاحش و انحراف بزرگى است.
«پس چه کسى ظالمتر است از آن کس که به خدا دروغ ببندد» (فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً).
این «افترا» هم ستمى است بر خویشتن، چرا که انسان سر نوشت خود را به دست عوامل بدبختى و سقوط سپرده، و هم ظلمى است بر جامعهاى که این نغمه را در آن سر مىدهد و به انحراف مىکشاند، و هم ظلمى است به ساحت قدس پروردگار و اهانتى است به مقام بزرگ او.
(آیه 16)- این جوانمردان موحد تا آنجا که در توان داشتند براى زدودن زنگار شرک از دلها، و نشاندن نهال توحید در قلبها، تلاش و کوشش کردند، اما آنقدر غوغاى بت و بت پرستى در آن محیط بلند بود که نغمههاى توحیدى آنها در گلویشان گم شد. برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 30
ناچار براى نجات خویشتن و یافتن محیطى آمادهتر تصمیمى به «هجرت» گرفتند، و لذا در میان خود به مشورت پرداخته با یکدیگر چنین گفتند: «هنگامى که از این قوم بت پرست و آنچه را جز خدا مىپرستند کناره گیرى کردید (و حساب خود را از آنها جدا نمودید) به غار پناهنده شوید» (وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ).
«تا پروردگارتان رحمتش را بر شما بگستراند و راهى به سوى آرامش و آسایش و نجات از این مشکل به رویتان بگشاید» (یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقاً).
(آیه 17)- موقعیت دقیق اصحاب کهف: در این آیه و آیه بعد قرآن به ریزه کاریهاى مربوط به زندگى عجیب اصحاب کهف در آن غار پرداخته و به شش خصوصیت اشاره کرده است:
1- دهانه غار رو به شمال گشوده مىشد و چون قطعا در نیمکره شمالى زمین بوده است نور آفتاب به درون آن مستقیما نمىتابید چنانکه قرآن مىگوید:
«و (اگر در آنجا بودى) خورشید را مىدیدى که به هنگام طلوع به سمت راست غارشان متمایل مىگردد و به هنگام غروب به سمت چپ (وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ تَتَزاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ).
و به این ترتیب نور مستقیم آفتاب که تداوم آن ممکن است موجب پوسیدگى و فرسودگى شود به بدن آنها نمىتابید، ولى نور غیر مستقیم به قدر کافى وجود داشت.
2- «و آنها در محل وسیعى از (آن غار) قرار داشتند» (وَ هُمْ فِی فَجْوَةٍ مِنْهُ).
اشاره به این که دهانه غار که معمولا تنگ است جایگاه آنها نبود، بلکه قسمتهاى وسط غار را انتخاب کرده بودند که هم از چشم بینندگان دور بود، و هم از تابش مستقیم آفتاب.
در اینجا قرآن رشته سخن را قطع مىکند، و به یک نتیجه گیرى معنوى مىپردازد، چرا که ذکر همه این داستانها براى همین منظور است.
مىگوید: «این از آیات خداست، هر کس را خدا هدایت کند، هدایت یافته برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 31
واقعى اوست، و هر کس را گمراه نماید هرگز ولى و راهنمایى براى او نخواهى یافت» (ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً).
آرى! آنها که در راه خدا گام بگذارند و براى او به جهاد برخیزند در هر قدمى آنان را مشمول لطف خود مىسازد، نه فقط در اساس کار، که در جزئیات هم لطفش شامل حال آنهاست.
(آیه 18)- سوم: خواب آنها یک خواب عادى و معمولى نبود، اگر به آنها نگاه مىکردى، «خیال مىکردى آنها بیدارند، در حالى که در خواب فرو رفته بودند»! (وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ).
این حالت استثنایى شاید براى آن بوده که حیوانات موذى به آنان نزدیک نشوند چرا که از انسان بیدار مىترسند و یا به خاطر این که منظره رعبانگیزى پیدا کنند که هیچ انسانى جرئت ننماید به آنها نزدیک شود، و این خود یک سپر حفاظتى براى آنها بوده باشد.
4- براى این که بر اثر گذشت سالیان دراز از این خواب طولانى، اندام آنها نپوسد: «آنها را به سمت راست و چپ مىگرداندیم» تا بدنشان سالم بماند (وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ).
تا خون بدنشان در یکجا متمرکز نشود، و فشار و سنگینى در یک زمان طولانى روى عضلاتى که بر زمین قرار داشت اثر زیانبار نگذارد.
5- «و سگ آنها دستهاى خود را بر دهانه غار گشوده بود» و نگهبانى مىکرد (وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ).
6- منظره آنها چنان رعبانگیز بود که «اگر نگاهشان مىکردى از آنان مىگریختى و سر تا پاى تو از ترس و وحشت پر مىشد» (لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً).
(آیه 19)- بیدارى بعد از یک خواب طولانى! به خواست خدا در آیات آینده مىخوانیم که خواب اصحاب کهف آنقدر طولانى شد که به 309 سال بالغ گردید، و به این ترتیب خوابى بود شبیه به مرگ، و بیداریش همانند رستاخیز، لذا در برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 32
این آیه قرآن مىگوید: «و این گونه آنها را بر انگیختیم» (وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ).
یعنى همان گونه که قادر بودیم آنها را در چنین خواب طولانى فرو بریم آنها را به بیدارى باز گرداندیم.
ما آنها را از خواب بر انگیختیم: «تا از یکدیگر سؤال کنند، یکى از آنها پرسید:
فکر مىکنید چه مدت خوابیدهاید»؟ (لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ).
«آنها گفتند: یک روز یا بخشى از یک روز خوابیدهایم» (قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ).
ولى سر انجام چون نتوانستند دقیقا بدانند مدت خوابشان چقدر بوده «گفتند:
پروردگار شما از مدت خوابتان آگاهتر است» (قالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ).
ولى به هر حال سخت احساس گرسنگى و نیاز به غذا مىکردند چون ذخیرههاى بدن آنها تمام شده بود، لذا نخستین پیشنهادشان این بود: «سکه نقرهاى را که با خود دارید به دست یکى از نفرات خود بدهید و او را به شهر بفرستید، تا برود و ببیند کدامین فروشنده غذاى پاکترى دارد، به مقدار روزى و نیاز از آن براى شما بیاورد» (فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِینَةِ فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکى طَعاماً فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ).
«اما باید دقت کند و هیچ کس را از وضع شما آگاه نسازد» (وَ لْیَتَلَطَّفْ وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً).
(آیه 20)- «چرا که اگر آنها از وضع شما آگاه شوند و بر شما دست یابند یا سنگسارتان مىکنند یا به آیین خویش (آیین بت پرستى) باز مىگردانند» (إِنَّهُمْ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ).
«و در آن صورت هرگز روى نجات و رستگارى را نخواهید دید» (وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً).
(آیه 21)- پایان ماجراى اصحاب کهف: به زودى داستان هجرت این گروه از مردان با شخصیت در آن محیط، در همه جا پیچید، و شاه جبّار سخت برآشفت، لذا دستور داد مأموران مخصوص همه جا را به جستجوى آنها بپردازند، و اگر برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 33
ردّ پایى یافتند آنان را تا دستگیریشان تعقیب کنند، و به مجازات برسانند اما هر چه بیشتر جستند کمتر یافتند.
اکنون به سراغ مأمور خرید غذا برویم و ببینیم بر سر او چه آمد، او وارد شهر شد ولى دهانش از تعجب باز ماند، شکل ساختمانها بکلى دگرگون شده، قیافهها همه ناشناس، لباسها طرز جدیدى پیدا کرده، و حتّى طرز سخن گفتن و آداب و رسوم مردم عوض شده است، ویرانههاى دیروز تبدیل به قصرها و قصرهاى دیروز به ویرانهها مبدل گردیده! او هنوز فکر مىکند خوابشان در غار یک روز یا یک نیمه روز بوده است پس این همه دگرگونى چرا! تعجب او هنگامى به نهایت رسید که دست در جیب کرد تا بهاى غذایى را که خریده بود بپردازد، فروشنده چشمش به سکهاى افتاد که به 300 سال قبل و بیشتر تعلق داشت، و شاید نام «دقیانوس» شاه جبار آن زمان بر آن نقش بسته بود، هنگامى که توضیح خواست، او در جواب گفت تازگى این سکه را به دست آوردهام! و خود او نیز متوجه شد که او و یارانش در چه خواب عمیق و طولانى فرو رفته بودند.
این مسأله مثل بمب در شهر صدا کرد، و زبان به زبان در همه جا پیچید.
جمعى از آنها نمىتوانستند باور کنند که انسان بعد از مردن به زندگى باز مىگردد، اما ماجراى خواب اصحاب کهف دلیل دندان شکنى شد براى آنها که طرفدار معاد جسمانى بودند.
لذا قرآن در این آیه مىگوید: «و این چنین مردم را متوجه حال آنها کردیم، تا بدانند که وعده خداوند (در مورد رستاخیز) حق است» (وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ).
«و در پایان جهان و قیام قیامت شکى نیست» (وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فِیها).
این خواب و بیدارى از پارهاى جهات از مردن و باز گشتن به حیات، عجیبتر بود، زیرا صدها سال بر آنها گذشت و بدنشان نپوسید، در حالى که نه غذایى برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 34
خوردند و نه آبى نوشیدند.
آیا این دلیل بر قدرت خدا بر هر چیز و هر کار نیست؟ حیات بعد از مرگ با توجه به چنین صحنهاى مسلما امکان پذیر است.
مأمور خرید غذا به سرعت به غار باز گشت و دوستان خود را از ماجرا آگاه ساخت، همگى در تعجب عمیق فرو رفتند، تحمل این زندگى براى آنها سخت و ناگوار بود، از خدا خواستند که چشم از این جهان بپوشند و به جوار رحمت حق منتقل شوند و چنین شد.
آنها چشم از جهان پوشیدند و جسدهاى آنها در غار مانده بود که مردم به سراغشان آمدند.
در اینجا نزاع و کشمکش بین طرفداران مسأله معاد جسمانى و مخالفان آنها در گرفت، مخالفان سعى داشتند که مسأله خواب و بیدارى اصحاب کهف به زودى به دست فراموشى سپرده شود، و این دلیل دندان شکن را از دست موافقان بگیرند.
قرآن چنین مىگوید: «در آن هنگام که میان خود در باره کار خویش نزاع داشتند گروهى مىگفتند: بنایى بر آنان بسازید (تا براى همیشه از نظر پنهان شوند و از آنها سخن نگویید که) پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است!» (إِذْ یَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیاناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ).
«ولى آنها که از رازشان آگاهى یافتند (و آن را دلیلى بر رستاخیز دیدند) گفتند:
ما مسجدى در کنار (مدفن) آنها مىسازیم» تا خاطره آنان فراموش نشود (قالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً).
این آیه نشان مىدهد که ساختن معبد به احترام قبور بزرگان دین نه تنها حرام نیست، بلکه کار خوب و شایستهاى است.
(آیه 22)- این آیه به پارهاى از اختلافات اشاره مىکند که در میان مردم در مورد اصحاب کهف وجود دارد، از جمله: در باره تعداد آنها مىگوید: گروهى از مردم «خواهند گفت: آنها سه نفر بودند که چهارمینشان سگشان بود» (سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ). برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 35
«و (گروهى) مىگویند: پنج نفر بودند که ششمین آنها سگ آنها بود» (وَ یَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ).
همه اینها سخنانى بدون دلیل و «انداختن تیر در تاریکى است» (رَجْماً بِالْغَیْبِ).
«و (گروهى) مىگویند: آنها هفت نفر بودند و هشتمین آنها سگ آنها بود» (وَ یَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ).
«بگو: پروردگار من از تعداد آنها آگاهتر است» (قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ).
«جز گروه کمى تعداد آنها را نمىدانند» (ما یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ).
در پایان آیه اضافه مىکند: «پس در باره آنها جز با دلیل سخن مگو» (فَلا تُمارِ فِیهِمْ إِلَّا مِراءً ظاهِراً).
یعنى آن چنان با آنها منطقى و مستدل سخن بگو که برترى منطق تو آشکار گردد «و از هیچ کس در باره (تعداد اصحاب کهف) سؤال مکن» (وَ لا تَسْتَفْتِ فِیهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً).
(آیه 23)- این آیه یک دستور کلى به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مىدهد که: «و هرگز در مورد کارى نگو: من فردا آن را انجام مىدهم» (وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً).
(آیه 24)- «مگر این که خدا بخواهد» (إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ).
یعنى در رابطه با اخبار آینده و تصمیم بر انجام کارها، حتما جمله «انشاء اللّه» را اضافه کن، چرا که تو هرگز مستقل در تصمیم گیرى نیستى و اگر خدا نخواهد هیچ کس توانایى بر هیچ کار را ندارد.
دیگر این که خبر دادن قطعى براى انسان که قدرتش محدود است و احتمال ظهور موانع مختلف مىرود صحیح و منطقى نیست، و چه بسا دروغ از آب در آید، مگر این که با جمله «انشاء اللّه» همراه باشد.
سپس در تعقیب این جمله، قرآن مىگوید: «هنگامى که یاد خدا را فراموش کردى (بعد که متوجه شدى) پروردگارت را به خاطر بیاور» (وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ).
اشاره به این که اگر به خاطر فراموشى جمله انشاء اللّه را به سخنانى که از آینده برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 36
خبر مىدهى نیفزایى هر موقع به یادت آمد فورا جبران کن و بگو انشاء اللّه، که این کار گذشته را جبران خواهد کرد.
«و بگو: امیدوارم که پروردگارم مرا به راهى روشنتر از این هدایت کند» (وَ قُلْ عَسى أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً).
(آیه 25)- خواب اصحاب کهف: از قرائن موجود در آیات گذشته اجمالا به دست آمد که خواب اصحاب کهف یک خواب بسیار طولانى بود، این موضوع حس کنجکاوى هر شنوندهاى را بر مىانگیزد و مىخواهد دقیقا بداند آنها چند سال در این خواب طولانى بودهاند؟
این آیه شنونده را از تردید بیرون مىآورد و مىگوید: «آنها در غار خود سیصد سال درنگ کردند و نه سال نیز بر آن افزودند»! (وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً).
بنابراین مجموع مدت توقف و خواب آنها در غار سیصد و نه سال بود.
(آیه 26)- سپس براى این که به گفتگوهاى مختلف مردم در این باره پایان دهد مىگوید: «بگو: خداوند از مدت توقف آنها آگاهتر است» (قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا).
چرا که: «غیب آسمانها و زمین از آن اوست» (لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
کسى که از پنهان و آشکار، در مجموعه جهان هستى با خبر است چگونه ممکن است از مدت توقف اصحاب کهف آگاه نباشد.
«راستى او چه بینا و چه شنواست» (أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ).
به همین دلیل «آنها (ساکنان آسمانها و زمین) هیچ ولى و سرپرستى جز او ندارند» (ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ).
و در پایان آیه اضافه مىکند: «و او هیچ کس را در حکم خود شرکت نمىدهد» (وَ لا یُشْرِکُ فِی حُکْمِهِ أَحَداً). در حقیقت این تأکیدى است بر ولایت مطلقه خداوند.
(آیه 27)- در این آیه روى سخن را به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کرده، مىگوید: «آنچه را از کتاب پروردگارت به تو وحى شده تلاوت کن» (وَ اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ کِتابِ رَبِّکَ). و اعتنا به گفتههاى این و آن که آمیخته به دروغ و خرافات و مطالب بىاساس برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 37
است مکن، تکیهگاه بحث تو در این امور تنها باید وحى الهى باشد.
چرا که «هیچ چیز سخنان او را دگرگون نمىکند» و در گفتار و معلومات او تغییر و تبدیل راه ندارد (لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ).
کلام و علم او همچون علم و کلام بندگان نیست که هر روز بر اثر کشف و آگاهى تازهاى دستخوش تغییر و تبدیل شود.
روى همین جهات در پایان آیه مىفرماید: «و هرگز پناهگاهى جز او نمىیابى» (وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً).
جنبههاى آموزنده این داستان-
این ماجراى عجیب تاریخى که قرآن آن را خالى از هر گونه خرافه و مطالب بىاساس و ساختگى آورده است، مانند همه داستانهاى قرآن مملو از نکات سازنده تربیتى است.
الف) نخستین درس این داستان همان شکستن سد تقلید و جدا شدن از هم رنگى با محیط فاسد است. اصولا انسان باید «سازنده محیط» باشد نه «سازش کار با محیط» و به عکس آنچه سست عنصران فاقد شخصیت مىگویند:
«خواهى نشوى رسوا هم رنگ جماعت شو» افراد با ایمان و صاحبان افکار مستقل مىگویند: «همرنگ جماعت شدنت رسوایى است»! ب) «هجرت» از محیطهاى آلوده، درس دیگرى از این ماجراى عبرتانگیز است.
ج) «تقیه» به معنى سازندهاش درس دیگر این داستان است، و مىدانیم تقیّه چیزى جز این نیست که انسان موضع واقعى خود را در جایى که افشاگرى بىنتیجه است مکتوم دارد تا نیروى خود را براى موقع مبارزه و ضربه زدن بر دشمن حفظ کند.
د) عدم تفاوت در میان انسانها در مسیر اللّه و قرار گرفتن «وزیر» در کنار «چوپان» و حتى سگ پاسبانى که راه آنها را مىسپرد، درس دیگرى در این زمینه است، تا روشن شود امتیازات دنیاى مادّى، و مقامات مختلف آن کمترین تأثیرى در جدا کردن صفوف رهروان راه حق ندارد که راه حق راه توحید است و راه توحید راه یگانگى همه انسانهاست. برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 38
ه) امدادهاى شگفتآور الهى به هنگام بروز بحرانها نتیجه دیگرى است که به ما مىآموزد.
و) آنها در این داستان درس «پاکى تغذیه» حتى در سختترین شرایط را به ما آموختند، چرا که غذاى جسم انسان اثر عمیقى در روح و فکر و قلب او دارد، و آلوده شدن به غذاى حرام و ناپاک انسان را از راه خدا و تقوا دور مىسازد.
ز) لزوم تکیه بر مشیت خدا، و استمداد از لطف او، گفتن «انشاء اللّه» در خبرهایى که از آینده مىدهیم، درس دیگرى بود.
ح) لزوم بحث منطقى در برخورد با مخالفان درس آموزنده دیگر این داستان است.
ط) بالاخره مسأله امکان معاد جسمانى و بازگشت انسانها به زندگى مجدد به هنگام رستاخیز درس دیگرى است که این ماجرا به ما مىدهد.
به هر حال، هدف سرگرمى و داستان سرایى نیست، هدف ساختن انسانهاى مقاوم، با ایمان، آگاه و شجاع است، که یکى از طرق آن نشان دادن الگوهاى اصیل در طول تاریخ پر ماجراى بشرى است.
(آیه 28)-
شأن نزول:
جمعى از ثروتمندان مستکبر و اشراف از خود راضى عرب به حضور پیامبر صلّى اللّه علیه و آله رسیدند، و در حالى که اشاره به مردان با ایمانى همچون سلمان، ابو ذر، صهیب، و خباب و مانند آنها مىکردند، گفتند: اى محمّد! اگر تو در صدر مجلس بنشینى، و این گونه افراد را از خود دور سازى (و خلاصه مجلس تو مجلسى در خور اشراف و شخصیتها! بشود) ما نزد تو خواهیم آمد ولى چه کنیم که با وجود این گروه جاى ما نیست! در این هنگام آیه نازل شد و به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله دستور داد که هرگز تسلیم این سخنان فریبنده تو خالى نشود و همواره با افراد با ایمان و پاکدلى چون سلمانها و أبو ذرها باشد.
به آنان فرمود: حمد خدا را که نمردم تا این که او چنین دستورى به من داد که با امثال شما باشم، «آرى! زندگى با شما، و مرگ هم با شما خوش است»!
برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 39
تفسیر:
پاکدلان پا برهنه! از جمله درسهایى که داستان اصحاب کهف به ما آموخت این بود که معیار ارزش انسانها پست و مقام ظاهرى و ثروتشان نیست. این آیه در حقیقت همین مسأله مهم را تعقیب مىکند و به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله چنین دستور مىدهد: «با کسانى باش که پروردگار خود را صبح و عصر مىخوانند و تنها رضاى او را مىطلبند» (وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ).
سپس به عنوان تأکید ادامه مىدهد: «و هرگز به خاطر زیورهاى دنیا، چشمان خود را از آنها بر مگیر!» (وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا).
باز براى تأکید افزونتر اضافه مىکند: «و از کسانى که قلبشان را از یاد خود غافل ساختیم اطاعت مکن» (وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا).
«همانها که از هواى نفس پیروى کردند» (وَ اتَّبَعَ هَواهُ).
«و (همانها که همه) کارهایشان افراطى است» و خارج از رویّه و توأم با اسرافکارى (و کان امره فرطا). از آنجا که طبع آدمى در لذتهاى مادى همیشه رو به افزون طلبى است، در همه شاخههاى هوى و هوس، دائما رو به افراط گام بر مىدارد تا خود را هلاک و نابود سازد.
(آیه 29)- اهمیت موضوع فوق به قدرى است که قرآن در این آیه با صراحت به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله چنین مىگوید: «بگو: (این برنامه من است و) این حقیقتى است از سوى پروردگارتان، پس هر کس مىخواهد ایمان بیاورد (و این حقیقت را پذیرا شود) و هر کس مىخواهد کافر گردد» (وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ).
اما بدانید این ظلمان دنیا پرست که با زندگى مرفه و پر زرق و برق و زینتهایشان لبخند تمسخر به لباس پشمینه سلمانها و بوذرها مىزنند عاقبت شوم و تاریکى دارند چرا که: «ما براى این ستمگران آتشى فراهم کردهایم که سرا پردهاش آنها را از هر سو احاطه کرده است») (إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِینَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها).
آرى! آنها در این زندگى دنیا هر گاه تشنه مىشدند صدا مىزدند، و خدمتکاران انواع نوشابهها را در برابرشان حاضر مىکردند «ولى در جهنم هنگامى که تقاضاى برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 40
آب مىکنند آبى براى آنها مىآورند همچون فلز گداخته! که (اگر نزدیک صورت شود) صورتها را بریان مىکند»! (وَ إِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغاثُوا بِماءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ).
«چه بد نوشیدنى است»؟! (بِئْسَ الشَّرابُ).
«و (دوزخ) چه بد جایگاه و محل اجتماعى است»؟! (وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً).
در اینجا در سرا پردههایشان انواع مشروبات وجود دارد، همین که ساقى را صدا مىکنند جامهایى از شرابهاى رنگارنگ پیش روى آنها حاضر مىنمایند، در دوزخ نیز ساقى و آورنده نوشیدنى دارند، اما چه آبى؟ آبى همچون فلز گداخته! آبى به داغى اشک سوزان یتیمان و آه آتشین مستمندان! آرى هر چه آنجاست تجسمى است از آنچه اینجاست! (پناه بر خدا).
(آیه 30)- و از آنجا که روش قرآن یک روش آموزنده تطبیقى است پس از بیان اوصاف و کیفر دنیا پرستان خود خواه، به بیان حال مؤمنان راستین و پاداشهاى فوقالعاده ارزنده آنها مىپردازد نخست: بصورت مختصر مىگوید: «آنها که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، ما پاداش نیکو کاران را ضایع نخواهیم کرد» کم باشد یا زیاد، کلى باشد یا جزیى، از هر کس، در هر سن و سال، و در هر شرایط (إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا).
(آیه 31)- سپس پاداشهاى آنها را شرح داده، مىفرماید: «آنان کسانى هستند که بهشتهاى جاویدان از آن آنهاست» (أُولئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ).
باغهایى از بهشت «که نهرها از زیر درختان و قصرهایش جارى است» (تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ).
«آنها در آنجا با دستبندهایى از طلا آراستهاند» (یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ).
«و لباسهایى فاخر به رنگ سبز از حریر نازک و ضخیم در بر مىکنند» (وَ یَلْبَسُونَ ثِیاباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ).
«در حالى که بر تختها تکیه کردهاند» (مُتَّکِئِینَ فِیها عَلَى الْأَرائِکِ).
«چه پاداش خوبى است»؟ (نِعْمَ الثَّوابُ). برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 41
«و چه جمع نیکویى از دوستان» (وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً).
(آیه 32)- ترسیمى از موضع مستکبران در برابر مستضعفان: در آیات گذشته دیدیم که چگونه دنیا پرستان سعى دارند در همه چیز از آن مردان حق که تهى دستند فاصله بگیرند، و سر انجام کارشان را در جهان دیگر نیز خواندیم.
در اینجا با اشاره به سر گذشت دو دوست یا دو برادر که هر کدام الگویى براى یکى از این دو گروه بودهاند طرز تفکر و گفتار و کردار و موضع این دو گروه را مشخص مىکند.
نخست مىگوید: اى پیامبر! «براى آنها مثالى بزن: آن دو مرد، که براى یکى از آنان دو باغ از انواع انگورها قرار دادیم، و گردا گرد آن دو (باغ) را با درختان نخل پوشاندیم و در میانشان زراعت پر برکتى قرار دادیم» (وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَیْنِ جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُما زَرْعاً).
(آیه 33)- «هر دو باغ میوه آورده بود (میوههاى فراوان) و چیزى فرو گذار نکرده بود» (کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئاً).
از همه مهمتر آب که مایه حیات همه چیز مخصوصا باغ و زراعت است، به حد کافى در دسترس آنها بود چرا که: «میان آن دو (باغ) نهر بزرگى جارى ساخته بودیم» (وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً).
(آیه 34)- به این ترتیب «صاحب این باغ در آمد فراوانى داشت» (وَ کانَ لَهُ ثَمَرٌ).
ولى از آنجا که انسان کم ظرفیت و فاقد شخصیت هنگامى که همه چیز بر وفق مراد او بشود غرور او را مىگیرد، و طغیان و سر کشى آغاز مىکند که نخستین مرحلهاش مرحله برترى جویى و استکبار بر دیگران است «به همین جهت (صاحب این دو باغ) به دوستش- در حالى که با او گفتگو مىکرد- چنین گفت: من از نظر ثروت از تو برتر، و از نظر نفرات نیرومندترم» (فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالًا وَ أَعَزُّ نَفَراً).
(آیه 35)- کم کم این افکار- همان گونه که معمولى است- در او اوج گرفت، برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 42
و به جایى رسید که دنیا را جاودان و مال و ثروت و حشمتش را ابدى پنداشت:
«و در حالى که نسبت به خود ستمکار بود در باغ خویش گام نهاد، و (نگاهى به درختان سر سبز که شاخههایش از سنگینى میوه خم شده بود، و خوشههاى پر دانهاى که به هر طرف مایل گشته بود انداخت و به زمزمه نهرى که مىغرید و پیش مىرفت و درختان را مشروب مىکرد گوش فرا داد، و از روى غفلت و بىخبرى) گفت: من گمان نمىکنم هرگز این باغ نابود شود» (وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً).
(آیه 36)- باز هم از این فراتر رفت، و از آنجا که جاودانى بودن این جهان با قیام رستاخیز تضاد دارد به فکر انکار قیامت افتاد و گفت: «و باور نمىکنم قیامت بر پا گردد» (وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً).
اینها سخنانى است که گروهى براى دلخوش کردن خود به هم بافتهاند.
سپس اضافه کرد: گیرم که قیامتى در کار باشد، من با این همه شخصیت و مقام «اگر به سراغ پروردگارم باز گردانده شوم (و قیامتى در کار باشد) جایگاهى بهتر از اینجا خواهم یافت» (وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً).
او در این خیالات خام غوطهور بود و هر زمان سخنان نامربوط تازهاى بر نامربوطهاى گذشته مىافزود که رفیق با ایمانش به سخن در آمد و گفتنیها را که در آیات بعد مىخوانیم گفت.
(آیه 37)- این هم پاسخ مستضعفان! در اینجا ردّ بافتههاى بىاساس آن ثروتمند مغرور و از خود راضى را از زبان دوست مؤمنش مىشنویم: او که تا آن موقع دم فرو بسته بود و به سخنان این مرد سبک مغز گوش فرا مىداد تا هر چه در درون دارد برون ریزد، سپس یکجا پاسخ دهد، وارد گفتگو شد چنانکه آیه مىگوید: «دوست (با ایمان) وى- در حالى که با او گفتگو مىکرد- گفت: آیا به خدایى که تو را از خاک، و سپس از نطفه آفرید، و پس از آن تو را مرد کاملى قرار داد، کافر شدى» (قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَ کَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلًا).
برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 43
(آیه 38)- سپس این مرد با ایمان براى در هم شکستن کفر و غرور او گفت:
«ولى من کسى هستم که اللّه پروردگار من است» (لکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی).
«و من هیچ کس را شریک پروردگارم قرار نمىدهم» (وَ لا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً).
(آیه 39)- بعد از اشاره به مسأله توحید و شرک که مهمترین مسأله سر نوشت ساز است، مجددا او را مورد سرزنش قرار داده، مىگوید: «چرا هنگامى که وارد باغت شدى نگفتى این نعمتى است که خدا خواسته است» چرا همه اینها را از ناحیه خدا ندانستى و شکر نعمت او را بجا نیاوردى؟! (وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ).
چرا نگفتى «هیچ قوت (و نیرویى) جز از ناحیه خدا نیست» (لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ).
اینها امکانات و وسائلى است که خدا در اختیار تو قرار داده، تو از خود هیچ ندارى و بدون او هیچ هستى! سپس اضافه کرد: «اگر مىبینى من از نظر مال و فرزند از تو کمترم» مطلب مهمّى نیست (إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مالًا وَ وَلَداً).
(آیه 40)- «شاید پروردگارم بهتر از باغ تو، به من بدهد» (فَعَسى رَبِّی أَنْ یُؤْتِیَنِ خَیْراً مِنْ جَنَّتِکَ).
نه تنها بهتر از آن چه تو دارى به من بدهد بلکه: «و مجازات حساب شدهاى (صاعقه) از آسمان بر باغ تو فرو فرستد، به گونهاى که آن را به زمین بىگیاه لغزندهاى مبدّل کند» (وَ یُرْسِلَ عَلَیْها حُسْباناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعِیداً زَلَقاً).
(آیه 41)- یا به زمین فرمان دهد تکانى بخورد «و این چشمه و نهر جوشان در اعماق آن فرو برود، آن چنان که هرگز قدرت جستجوى آن را نداشته باشى» (أَوْ یُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً فَلَنْ تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَباً).
در واقع آن مرد با ایمان و موحّد رفیق مغرور خود را هشدار داد که بر این نعمتها دل نبندد چرا که هیچ کدام قابل اعتماد نیست.
(آیه 42)- و این هم پایان کارشان: سر انجام گفتگوى این دو نفر پایان گرفت بىآنکه مرد موحد توانسته باشد در اعماق جان آن ثروتمند مغرور و بىایمان نفوذ برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 44
کند، و با همین روحیه و طرز فکر به خانه خود باز گشت غافل از این که فرمان الهى دائر به نابودى باغها و زراعتهاى سر سبزش صادر شده است، و باید کیفر غرور و شرک خود را در همین جهان ببیند و سرنوشتش درس عبرتى براى دیگران شود.
عذاب الهى نازل شد، به صورت صاعقهاى مرگبار، و یا توفانى کوبنده و وحشتناک، و یا زلزلهاى ویرانگر و هولانگیز، هر چه بود در لحظاتى کوتاه این باغهاى پر طراوت، و درختان سر به فلک کشیده، و زراعت به ثمر نشسته را در هم کوبید و ویران کرد و عذاب الهى به فرمان خدا از هر سو محصولات آن مرد را احاطه کرد «و تمام میوههاى آن نابود شد» (وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ).
صبحگاهان که صاحب باغ به منظور سر کشى و بهره گیرى از محصولات باغ به سوى آن حرکت کرد، همین که نزدیک شد با منظره وحشتناکى رو برو گشت، آب در دهانش خشکید، و آنچه از کبر و غرور بر دل و مغز او سنگینى مىکرد یکباره فرو ریخت! گویى از یک خواب عمیق و طولانى بیدار شده است: «او مرتبا دستها را به هم مىمالید و در فکر هزینههاى سنگینى بود که (در یک عمر از هر طرف فراهم نموده و) در آن خرج کرده بود، در حالى که همه بر باد رفته و بر پایهها فرو ریخته بود» (فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَلى ما أَنْفَقَ فِیها وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلى عُرُوشِها).
درست در این هنگام بود که از گفتهها و اندیشههاى پوچ و باطل خود پشیمان گشت «و مىگفت: اى کاش احدى را شریک پروردگارم نمىدانستم» و اى کاش هرگز راه شرک را نمىپوییدم (وَ یَقُولُ یا لَیْتَنِی لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّی أَحَداً).
(آیه 43)- اسفانگیزتر این که او در برابر این همه مصیبت و بلا، تنهاى تنها بود «کسانى را جز خدا نداشت که او را (در برابر این بلاى عظیم و خسارت بزرگ) یارى دهند» (وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ فِئَةٌ یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ) و دوستانى که به عشق بهره گیرى مادى دور او جمع شده بودند همگى او را رها کردند.
و از آنجا که تمام سرمایه او همین بود چیز دیگرى نداشت که به جاى آن بنشاند، «و نمىتوانست از خویشتن یارى گیرد» (وَ ما کانَ مُنْتَصِراً). برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 45
ولى هر چه بود دیر شده بود، و این گونه بیدارى اضطرارى که به هنگام نزول بلاهاى سنگین، حتى براى فرعونها و نمرودها پیدا مىشود، بىارزش است، و به همین دلیل نتیجهاى به حال او نداشت.
(آیه 44)- «و در این هنگام (بود که این حقیقت بار دیگر به ثبوت پیوست که) ولایت و سر پرستى و قدرت از آن خداست خداوندى که عین حق است» (هُنالِکَ الْوَلایَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ).
آرى! در اینجا کاملا روشن گشت که همه نعمتها از اوست و هر چه اراده او باشد همان مىشود، و جز به اتکاء لطف او کارى ساخته نیست.
آرى! «اوست که برترین ثواب و بهترین عاقبت را (براى مطیعان) دارد» (هُوَ خَیْرٌ ثَواباً وَ خَیْرٌ عُقْباً).
پس اگر انسان مىخواهد به کسى دل ببندد و بر چیزى تکیه کند و امید به پاداش کسى داشته باشد چه بهتر که تکیهگاهش خدا و دلبستگى، و امیدش به لطف و احسان پروردگار باشد.
(آیه 45)- آغاز و پایان زندگى دنیا در یک تابلو زنده: در آیات گذشته سخن از ناپایدارى نعمتهاى جهان ماده بود، و از آنجا که درک این واقعیت براى یک عمر طولانى به مدت شصت یا هشتاد سال براى افراد عادى کار آسانى نیست، قرآن در ضمن یک مثال بسیار زنده و گویا این صحنه را کاملا مجسم مىکند، تا غافلان مغرور با مشاهده آن- که در عمرشان بارها و بارها تکرار شده و مىشود- از این غرور و غفلت بیدار شوند، مىگوید: اى پیامبر! «زندگى دنیا را براى آنان به آبى تشبیه کن که از آسمان فرو مىفرستیم» (وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ).
این قطرههاى حیات بخش بر کوه و صحرا مىریزد «و به وسیله آن گیاهان زمین (سر سبز مىشود و) در هم فرو مىرود» (فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ).
پوست سخت و پر مقاومت دانه در برابر نرمش باران نرم مىشود، و به جوانه گیاه اجازه عبور مىدهد، سر انجام جوانه نو رس از دل خاک سر بر مىدارد. آفتاب برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 46
مىدرخشد نسیم مىوزد، مواد غذایى زمین کمک مىکند، و این جوانه نو رس با نیرو گرفتن از همه این عوامل حیات به رشد و نموّ خود ادامه مىدهند آن چنانکه بعد از مدت کوتاهى گیاهان زمین سر بر سر هم مىگذارند و در هم فرو مىروند.
صفحه کوه و صحرا یک پارچه جنبش و حیات مىشود، شکوفهها و گلها و میوهها یکى بعد از دیگرى زینت بخش شاخهها مىشوند، گویى همه مىخندند، فریاد شادى مىکشند، به وجد و رقص در آمدهاند.
ولى این صحنه دلانگیز دیرى نمىپاید، بادهاى خزان شروع مىشود و گرد و غبار مرگ بر سر آنها مىپاشد هوا به سردى مىگراید، آبها کم مىشود «و بعد از مدتى (آن گیاه خرم و سرسبز) مىخشکد» (فَأَصْبَحَ هَشِیماً).
آن برگهایى که در فصل بهار آن چنان شاخهها را چسبیده بودند که قدرت هیچ توفانى نمىتوانست آنها را جدا کند آن قدر سست و بىجان مىشوند که «بادها آن را به هر سو پراکنده مىکند» (تَذْرُوهُ الرِّیاحُ).
«آرى خداوند بر هر چیزى توانا بوده و هست» (وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ مُقْتَدِراً).
(آیه 46)- این آیه موقعیت مال و ثروت و نیروى انسانى را که دو رکن اصلى حیات دنیاست در این میان مشخص کرده، مىگوید: «اموال و فرزندان زینت حیات دنیا هستند» (الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا).
شکوفهها و گلهایى مىباشند که بر شاخههاى این درخت آشکار مىشوند، زود گذرند، کم دوامند و اگر از طریق قرار گرفتن در مسیر «اللّه» رنگ جاودانگى نگیرند بسیار بىاعتبارند.
در حقیقت در این آیه انگشت روى دو قسمت از مهمترین سرمایههاى زندگى دنیا گذارده شده است که بقیّه به آن وابسته است، «نیروى اقتصادى» و «نیروى انسانى».
سپس اضافه مىکند: «باقیات صالحات (یعنى ارزشهاى پایدار و شایسته) نزد پروردگارت ثوابش بهتر و امید بخشتر است» (وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 47
رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلًا).
مفهوم «باقیات صالحات» آن چنان وسیع و گسترده است که هر فکر و ایده و گفتار و کردار صالح و شایستهاى که طبعا باقى مىماند و اثرات و برکاتش در اختیار افراد و جوامع قرار مىگیرد شامل مىشود.
(آیه 47)- واى بر ما این چه کتابى است! از آنجا که در آیات گذشته سخن از انسان خود خواه و مغرورى به میان آمد که به خاطر غرورش معاد و رستاخیز را انکار کرد به دنبال آن، در اینجا مشروحى از چگونگى قیامت را در سه مرحله مطرح مىکند: مرحله قبل از رستاخیز انسانها، و مرحله رستاخیز، و قسمتى از مرحله بعد.
نخست مىگوید: به خاطر بیاورید «روزى را که (نظام جهان هستى به عنوان مقدمهاى براى نظام نوین در هم فرو مىریزد) کوهها را به حرکت در مىآوریم، و (همه موانع سطح زمین از میان مىرود، به گونهاى که) زمین را صاف و همه چیز را در آن نمایان مىبینى» (وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ وَ تَرَى الْأَرْضَ بارِزَةً).
این قسمت از آیات به حوادثى که در آستانه رستاخیز رخ مىدهد اشاره مىکند، این حوادث بسیار زیاد است که مخصوصا در سورههاى کوتاه آخر قرآن فراوان به چشم مىخورد، و به عنوان «اشراط السّاعة» (نشانههاى قیامت) نامیده مىشود.
بعد اضافه مىکند: «ما همه آنها را در این هنگام محشور مىکنیم به گونهاى که حتى یک نفر را ترک نخواهیم گفت» (وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً).
جمله فوق تأکیدى است بر این حقیقت که «معاد» یک حکم عمومى و همگانى است و هیچ کس از آن مستثنى نخواهد بود.
(آیه 48)- این آیه در باره چگونگى رستاخیز انسانها مىگوید: «آنها همه در یک صف به پروردگارت عرضه مىشوند»َ عُرِضُوا عَلى رَبِّکَ صَفًّا)
.
این تعبیر ممکن است اشاره به آن باشد که هر گروهى از مردم که عقیده واحد یا عمل مشابهى دارند در یک صف قرار مىگیرند، و یا این که همگى بدون هیچ گونه تفاوت و امتیاز در یک صف قرار خواهند گرفت. برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 48
و به آنها گفته مىشود: «شما همگى نزد ما آمدید، همان گونه که در آغاز شما را آفریدیم»َقَدْ جِئْتُمُونا کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ)
.
نه خبرى از اموال و ثروتهاست، نه امتیازات و مقامات مادى، و نه یار و یاور، درست همان گونه که در آغاز آفرینش بودید، به همان حالت اول! «اما شما گمان گردید که ما موعدى برایتان قرار نخواهیم داد»َلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَکُمْ مَوْعِداً)
.
و این هنگامى بود که غرور امکانات مادى شما را فرا مىگرفت و تمایل به جاودانگى دنیا شما را از فکر آخرت که در فطرت هر انسانى نهفته است غافل مىکرد.
(آیه 49)- سپس به مراحل دیگر از این رستاخیز بزرگ پرداخته، مىگوید:
«و کتاب [کتابى که نامه اعمال همه انسانهاست] در آنجا گذارده مىشود» (وَ وُضِعَ الْکِتابُ).
«پس گنهکاران را مىبینى که از آنچه در آن است ترسان و هراسانند» (فَتَرَى الْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمَّا فِیهِ).
در این هنگام فریاد بر مىآورند «و مىگویند: اى واى بر ما! این چه کتابى است که هیچ عمل کوچک و بزرگى را فرو نگذاشته مگر این که آن را به شمار آورده است» (وَ یَقُولُونَ یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصاها).
علاوه بر این سند کتبى اصولا «همه اعمال خود را حاضر مىبینند»! (وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً). خوبیها و بدیها، ظلمها و عدلها، هرزگیها و خیانتها، همه و همه در برابر آنها تجسّم مىیابد! در واقع آنها گرفتار اعمال خودشان هستند: «و پروردگارت به هیچ کس ستم نمىکند» (وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً).
آنچه دامن آنها را مىگیرد کارهایى است که در این جهان انجام دادهاند بنا بر این از چه کسى مىتوانند گله کنند جز از خودشان.
راستى ایمان به چنین دادگاهى چقدر در تربیت انسان و کنترل شهوات او برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 49
مؤثر است؟ و چقدر آگاهى و بیدارى و توجه به مسؤولیتها به انسان مىبخشد؟
آیا ممکن است انسان به چنین صحنهاى ایمان قاطع داشته باشد باز هم گناه کند؟!
(آیه 50)- شیاطین را اولیاى خود قرار ندهید! در آیات مختلف قرآن کرارا از داستان آفرینش آدم و سجده فرشتگان براى او و سر پیچى ابلیس، سخن به میان آمده است، ولى همان گونه که قبلا هم اشاره کردهایم این تکرارها همواره نکتههایى دارد و در هر مورد نکتهاى در نظر بوده است.
و از آنجا که در بحثهاى گذشته چگونگى موضعگیرى ثروتمندان مستکبر و مغرور، در مقابل تهى دستان مستضعف، و عاقبت کار آنها تجسم یافته بود، در اینجا از مسأله ابلیس و سر پیچى او از سجده بر آدم سخن به میان مىآورد تا بدانیم از آغاز، غرور سر چشمه کفر و طغیان بوده است.
به علاوه این داستان مشخص مىکند که انحرافات از وسوسههاى شیطانى سر چشمه مىگیرد.
نخست مىگوید: به یاد آرید «زمانى را که به فرشتگان گفتیم: براى آدم سجده کنید، آنها همگى سجده کردند جز ابلیس» (وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ).
این استثناء ممکن است این توهّم را به وجود آورد که ابلیس از جنس فرشتگان بود، در حالى که فرشتگان معصومند، پس چگونه او راه طغیان و کفر را پوئید؟! لذا بلافاصله اضافه مىکند: «او از جن بود، سپس از فرمان پروردگارش خارج شد» (کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ).
او از فرشتگان نبود، ولى به خاطر بندگى و اطاعت و قرب به پروردگار در صف فرشتگان جاى گرفت، و حتى شاید معلم آنان بود، اما به خاطر کبر و غرور راندهترین و منفورترین موجود در درگاه خدا شد.
سپس مىگوید: «آیا با این حال او و فرزندانش را به جاى من اولیاى خود انتخاب مىکنید»؟! (أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِی). برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 50
«در حالى که آنها دشمن شما هستند» (وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ). دشمنانى سر سخت و قسم خورده که تصمیم به گمراهى و بد بختى همه شما گرفتهاند.
فرمانبردارى از شیطان و فرزندانش به جاى اطاعت خدا «چه جایگزین بدى است براى ستمکاران»! (بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا).
کدام عاقل دشمن را که از روز نخست، کمر به نابودیش بسته، و بر این دشمنى سوگند یاد کرده، به عنوان ولىّ و رهبر و راهنما و تکیهگاه مىپذیرد؟!
(آیه 51)- این آیه دلیل دیگرى بر ابطال این پندار غلط اقامه کرده، مىگوید:
«من هرگز آنها [ابلیس و فرزندانش] را به هنگام آفرینش آسمانها و زمین، و نه به هنگام آفرینش خودشان حاضر نساختم» (ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ). تا از آنها در آفرینش جهان کمک بگیریم یا از اسرار خلقت آگاه و مطلع شوند.
بنا بر این کسى که هیچ گونه دخالتى در آفرینش جهان و حتى نوع خود نداشته و از اسرار و رموز خلقت به هیچ وجه آگاه نیست چگونه قابل ولایت یا پرستش است و در پایان اضافه مىکند: «و من هیچگاه گمراه کنندگان را دستیار خود قرار نمىدهم» (وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً).
یعنى آفرینش بر پایه راستى و درستى و هدایت است، موجودى که برنامهاش اضلال و افساد است در اداره این نظام، جائى نمىتواند داشته باشد.
(آیه 52)- این آیه مجددا هشدار مىدهد که به خاطر بیاورید «روزى را که (خداوند) مىگوید: همتایانى را که براى من مىپنداشتید صدا بزنید» تا به کمک شما بشتابند (وَ یَوْمَ یَقُولُ نادُوا شُرَکائِیَ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ).
یک عمر از آنها دم مىزدید، و در آستانشان سجده مىنمودید، اکنون که امواج عذاب و کیفر اطراف شما را احاطه کرده فریاد بزنید لااقل ساعتى به کمکتان بشتابند.
آنها که گویا هنوز رسوبات افکار این دنیا را در مغز دارند فریاد مىزنند و «آنها را مىخوانند، ولى (این معبودهاى پندارى حتى) پاسخ به نداى آنها نمىدهند» تا برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 51
چه رسد به این که به کمکشان بشتابند (فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ).
«و در میان این دو گروه کانون هلاکتى قرار دادیم» (وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ مَوْبِقاً).
(آیه 53)- و این آیه سر انجام کار پیروان شیطان و مشرکان را چنین بیان مىکند: «و (در آن روز) گنهکاران آتش (دوزخ) را مىبینند» (وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ). و آتشى که هرگز آن را باور نکرده بودند در برابر چشمان آنها آشکار مىشود.
در اینجا به اشتباهات گذشته خود پى مىبرند: «و یقین مىکنند که با آن در مىآمیزند» (فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها).
«و (نیز به یقین مىفهمند که) هیچ گونه راه گریزى از آن نخواهند یافت» (وَ لَمْ یَجِدُوا عَنْها مَصْرِفاً).
نه معبودهاى ساختگیشان به فریادشان مىرسند، نه شفاعت شفیعان در باره آنها مؤثر است، و نه با کذب و دروغ و یا توسل به «زر» و «زور» مىتوانند از چنگال آتش دوزخ، آتشى که اعمالشان آن را شعلهور ساخته رهایى یابند.
(آیه 54)- گویى تنها منتظر مجازاتند! در اینجا یک نوع نتیجه گیرى از مجموع بحثهاى گذشته و نیز اشارهاى به بحثهاى آینده مىکند.
نخست مىگوید: «و در این قرآن براى مردم هر گونه مثلى را بیان کردیم» (وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ).
از تاریخ تکان دهنده گذشتگان و از حوادث دردناک زندگى آنها و خاطرههاى تلخ و شیرین تاریخ، در گوش مردم فرو خواندیم و آن قدر مسائل را زیر و رو کردیم تا دلهایى که آماده پذیرش است پذیراى حق گردد، و بر سایرین نیز اتمام حجت شود، و جایى براى ابهام باقى نماند.
ولى با این حال گروهى طغیانگر و سرکش هرگز ایمان نیاوردند، چرا که «انسان بیش از هر چیز به مجادله مىپردازد» (وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلًا).
(آیه 55)- این آیه مىگوید با این همه مثالهاى گوناگون و بیانات تکان دهنده و منطقهاى متفاوت که باید در هر انسان آمادهاى نفوذ کند باز گروه کثیرى ایمان نیاوردند: «و چیزى مردم را باز نداشت از این که- وقتى هدایت به سراغشان آمد- برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 52
ایمان بیاورند و از پروردگارشان طلب آمرزش کنند، جز این که (خیره سرى کردند، گویى مىخواستند) سرنوشت پیشینیان براى آنان بیاید») (وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى وَ یَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِینَ).
«یا عذاب الهى در برابرشان قرار گیرد» و با چشم خود آن را ببینند (أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ قُبُلًا).
در حقیقت، این آیه اشاره به آن است که این گروه لجوج و مغرور با میل و اراده خود هرگز ایمان نخواهند آورد، تنها در دو حالت ایمان مىآورند:
نخست زمانى که عذابهاى دردناکى که اقوام پیشین را در بر گرفت آنها را فرو گیرد، دوم آنکه عذاب الهى را با چشم خود مشاهده کنند، که این ایمان اضطرارى البته بىارزش خواهد بود.
(آیه 56)- سپس براى دلدارى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در برابر سماجت و لجاجت مخالفان مىفرماید: وظیفه تو تنها بشارت و انذار است «ما پیامبران را جز به عنوان بشارت دهنده و انذار کننده نمىفرستیم» (وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ).
سپس اضافه مىکند این مسأله تازهاى نیست که این گونه افراد به مخالفت و استهزاء بر خیزند، بلکه: «کافران همواره مجادله به باطل مىکنند، تا (به گمان خود) حق را به وسیله آن از میان بردارند و آیات ما و مجازاتهایى را که به آنان وعده داده شده است، به باد مسخره گرفتند» (وَ یُجادِلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَ اتَّخَذُوا آیاتِی وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً).
در حقیقت این آیه شبیه آیه 42 تا 45 سوره حج است که مىگوید: «اگر آنها تو را تکذیب کنند پیش از تو نیز قوم نوح و عاد و ثمود ... پیامبرانشان را تکذیب کردند».
(آیه 57)- در مجازات الهى عجله نمىشود: از آنجا که در آیات پیشین سخن از گروهى از کافران تاریک دل و متعصّب در میان بود، در اینجا همان بحث را تعقیب مىکند.
نخست مىگوید، «چه کسى ستمکارتر است از آنها که به هنگام تذکّر آیات برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 53
پروردگارشان از آن روى مىگردانند و کارهاى گذشته خود را به دست فراموشى مىسپارند» (وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِیَ ما قَدَّمَتْ یَداهُ).
تعبیر به «تذکر» (یاد آورى) گویا اشاره به این است که تعلیمات انبیاء از قبیل یاد آورى حقایقى است که بطور فطرى در اعماق روح انسان وجود دارد و کار پیامبران پرده برداشتن از روى آن است.
جالب این که در این آیه از سه طریق به این کور دلان درس بیدارى مىدهد:
نخست این که: این حقایق با فطرت و وجدان و جان شما کاملا آشناست، دیگر این که از سوى پروردگار خودتان آمده و سوم این که: فراموش نکنید شما خطاهایى انجام دادهاید که برنامه انبیاء براى شستشوى آنهاست.
ولى این عده با همه اینها هرگز ایمان نمىآورند، «چرا که ما بر دلهایشان پرده افکندهایم تا نفهمند! و در گوشهایشان سنگینى قرار دادهایم» تا صداى حق را نشنوند (إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً).
«و لذا اگر آنها را به سوى هدایت بخوانى هرگز هدایت را پذیرا نخواهند شد» (وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً).
(آیه 58)- و از آنجا که برنامه تربیتى خداوند نسبت به بندگان چنین است که تا آخرین مرحله به آنها فرصت مىدهد و هرگز مانند جباران روزگار فورا اقدام به مجازات نمىکند- بلکه «رحمت واسعه» او همیشه ایجاب مىکند که حد اکثر فرصت را به گناهکاران بدهد- در این آیه مىگوید: «پروردگار تو آمرزنده و صاحب رحمت است» (وَ رَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ).
«اگر مىخواست آنها را به اعمالشان مجازات کند هر چه زودتر عذاب را بر آنها مىفرستاد» (لَوْ یُؤاخِذُهُمْ بِما کَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ).
«ولى براى آنها موعدى است که با فرا رسیدن آن راه فرارى نخواهند داشت» (بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ یَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلًا).
غفران او ایجاب مىکند که توبه کاران را بیامرزد و رحمت او اقتضا مىکند که در عذاب غیر آنها نیز تعجیل نکند شاید به صفوف توبه کاران بپیوندند ولى برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 54
عدالت او هم اقتضا مىکند وقتى طغیان و سرکشى به آخرین درجه رسید حسابشان را صاف کند.
(آیه 59)- و سر انجام براى آخرین تذکر و هشدار در این سلسله آیات، سر نوشت تلخ و دردناک ستمکاران پیشین را یاد آورى کرده، مىگوید: «و اینها شهرها و آبادیهایى است که (ویرانههاى آنها در برابر چشم شما قرار دارد، و) ما آنها را به هنگامى که مرتکب ظلم و ستم شدند هلاک کردیم، و (در عین حال در عذابشان تعجیل ننمودیم، بلکه) موعدى براى هلاکشان قرار دادیم» (وَ تِلْکَ الْقُرى أَهْلَکْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِداً).
(آیه 60)- سرگذشت شگفتانگیز خضر و موسى: جمعى از قریش خدمت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله رسیدند و از عالمى که موسى علیه السّلام مأمور به پیروى از او شد سؤال کردند، این آیه و چهار آیه بعد از آن نازل شد.
اصولا سه ماجرا در این سوره آمده که هر سه از یک نظر هماهنگ است:
ماجراى اصحاب کهف که قبل از این گفته شد، داستان موسى و خضر، و داستان «ذو القرنین» که بعد از این مىآید.
این هر سه ماجرا ما را از افق زندگى محدودمان بیرون مىبرد و نشان مىدهد که نه عالم محدود به آن است که ما مىبینیم، و نه چهره اصلى حوادث همیشه آن است که ما در برخورد اول در مىیابیم.
در ماجراى موسى و خضر، یا به تعبیر دیگر عالم و دانشمند زمانش، به صحنه شگفتانگیزى بر خورد مىکنیم که نشان مىدهد: حتى یک پیغمبر اولوا العزم که آگاهترین افراد محیط خویش است باز دامنه علم و دانشش در بعضى از جهات محدود است و به سراغ معلمى مىرود که به او درس بیاموزد.
آیه مىگوید: «بخاطر بیاور هنگامى را که موسى به دوست خود گفت: من دست از جستجو بر نمىدارم تا به محل تلاقى دو دریا برسم هر چند مدت طولانى به راه خود ادامه دهم» (وَ إِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً). برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 55
منظور از «فتیه» در اینجا «یوشع بن نون» مرد رشید و شجاع و با ایمان بنى اسرائیل است، «مجمع البحرین» به معنى محل پیوند دو دریاست و منظور محل اتصال خلیج «عقبه» با خلیج «سوئز» است که این دو خلیج به دریاى احمر متصل مىشوند.
(آیه 61)- «به هر حال هنگامى که به محل تلاقى آن دو دریا رسیدند ماهى خود را (که براى تغذیه همراه داشتند) فراموش کردند» (فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَیْنِهِما نَسِیا حُوتَهُما).
اما عجب این که: «ماهى راه خود را در دریا پیش گرفت» و روان شد (فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً).
این ماهى که ظاهرا به عنوان غذا تهیه کرده بودند ماهى تازهاى بوده که زنده شد و در آب پرید و حرکت کرد.
زیرا هستند ماهیانى که بعد از خارج شدن از آب مدت قابل ملاحظهاى به صورت نیمه جان باقى مىمانند و اگر در این مدت در آب بیفتند حیات عادى خود را از سر مىگیرند.
(آیه 62)- «هنگامى که (موسى و همسفرش) از آنجا گذشتند (طول سفر و خستگى راه، گرسنگى را بر آنها چیره کرد، موسى به خاطرش آمد که غذایى به همراه آوردهاند) به یار همسفرش گفت: غذاى ما را بیاور که از این سفر، خسته شدهایم» (فَلَمَّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً).
(آیه 63)- در این هنگام همسفرش به او «گفت: به خاطر دارى هنگامى که ما (براى استراحت) به کنار آن صخره پناه بردیم من (در آنجا) فراموش کردم جریان ماهى را باز گو کنم- و این فقط شیطان بود که آن را از خاطر من برد- و ماهى راهش را به طرز شگفتانگیزى در دریا پیش گرفت» (قالَ أَ رَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِیهُ إِلَّا الشَّیْطانُ أَنْ أَذْکُرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً).
(آیه 64)- و از آنجا که این موضوع، به صورت نشانهاى براى موسى در رابطه با پیدا کردن آن عالم بزرگ بود: «موسى گفت: این همان چیزى است که ما برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 56
مىخواستیم» و به دنبال آن مىگردیم (قالَ ذلِکَ ما کُنَّا نَبْغِ).
«و در این هنگام آنها از همان راه باز گشتند در حالى که پى جوئى مىکردند» (فَارْتَدَّا عَلى آثارِهِما قَصَصاً).
در اینجا یک سؤال پیش مىآید که مگر پیامبرى همچون موسى ممکن است گرفتار نسیان و فراموشى شود که قرآن مىگوید: «نَسِیا حُوتَهُما» (ماهىشان را فراموش کردند).
پاسخ این است که مانعى ندارد در مسائلى که هیچ ارتباطى به احکام الهى و امور تبلیغى نداشته باشد یعنى در مسائل عادى در زندگى روزمره گرفتار نسیان شود و این نه از یک پیامبر بعید است، و نه با مقام عصمت منافات دارد.
(آیه 65)- دیدار معلم بزرگ: هنگامى که موسى و یار همسفرش به جاى اول، یعنى در کنار صخره و نزدیک «مجمع البحرین» باز گشتند گمشده خود را یافتند «ناگهان بندهاى از بندگان ما را یافتند که او را مشمول رحمت خود ساخته، و علم و دانش فراوانى از نزد خود تعلیمش کرده بودیم» (فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً).
(آیه 66)- در این هنگام «موسى (با نهایت ادب و به صورت استفهام) به آن مرد عالم گفت: آیا از تو پیروى کنم تا از آنچه به تو تعلیم داده شده، و مایه رشد و صلاح است به من بیاموزى»؟ (قالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً).
(آیه 67)- ولى با کمال تعجب آن مرد عالم به موسى «گفت: تو هرگز توانایى ندارى با من شکیبایى کنى» (قالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً).
(آیه 68)- و بلا فاصله دلیل آن را بیان کرد و گفت: «تو چگونه مىتوانى در برابر چیزى که از رموزش آگاه نیستى شکیبا باشى»؟ (وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً).
این مرد عالم به ابوابى از علوم احاطه داشته که مربوط به اسرار باطن و عمق حوادث و پدیدهها بوده، در حالى که موسى نه مأمور به باطن بود و نه از آن آگاهى برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 57
چندانى داشت. در چنین موردى آن کس که ظاهر را مىبیند عنان صبر و اختیار را از کف مىدهد، و به اعتراض و گاهى به پرخاش بر مىخیزد.
(آیه 69)- موسى از شنیدن این سخن شاید نگران شد و از این بیم داشت که فیض محضر این عالم بزرگ از او قطع شود، لذا به او تعهد سپرد که در برابر همه رویدادها صبر کند و «گفت: بخواست خدا مرا شکیبا خواهى یافت و قول مىدهم که در هیچ کارى با تو مخالفت نکنم» (قالَ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصِی لَکَ أَمْراً).
باز موسى در این عبارت نهایت ادب خود را آشکار مىسازد، تکیه برخواست خدا مىکند، به آن مرد عالم نمىگوید من صابرم بلکه مىگوید انشاء اللّه مرا صابر خواهى یافت.
(آیه 70)- ولى از آنجا که شکیبایى در برابر حوادث ظاهرا زنندهاى که انسان از اسرارش آگاه نیست کار آسانى نمىباشد بار دیگر آن مرد عالم از موسى تعهد گرفت و به او اخطار کرد و «گفت: پس اگر مىخواهى به دنبال من بیایى (سکوت محض باش) از هیچ چیز سؤال مکن تا خودم به موقع آن را براى تو باز گو کنم»! (قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلا تَسْئَلْنِی عَنْ شَیْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً).
موسى این تعهد مجدد را سپرد و در معیت این استاد به راه افتاد.
(آیه 71)- معلم الهى و این اعمال زننده؟! «آن دو (موسى و مرد عالم الهى) به راه افتادند تا آنکه سوار کشتى شدند» (فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا رَکِبا فِی السَّفِینَةِ).
هنگامى که آن دو سوار کشتى شدند خضر «کشتى را سوراخ کرد»! (خَرَقَها).
از آنجا که موسى از یک سو پیامبر بزرگ الهى بود و باید حافظ جان و مال مردم باشد، و امر به معروف و نهى از منکر کند، و از سوى دیگر وجدان انسانى او اجازه نمىداد در برابر چنین کار خلافى سکوت اختیار کند تعهدى را که با خضر داشت به دست فراموشى سپرد، و زبان به اعتراض گشود و «گفت: آیا آن را سوراخ کردى که اهلش را غرق کنى؟ راستى چه کار بدى انجام دادى»! (قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً).
برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 58
(آیه 72)- در این هنگام مرد عالم الهى با متانت خاص خود نظرى به موسى افکند و «گفت: نگفتم تو هرگز نمىتوانى با من شکیبایى کن»؟! (قالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً).
(آیه 73)- موسى که از عجله و شتابزدگى خود که طبعا به خاطر اهمیت حادثه بود پشیمان گشت و به یاد تعهد خود افتاد در مقام عذر خواهى بر آمده رو به استاد کرد و چنین «گفت: مرا در برابر فراموشکارى که داشتم مؤاخذه مکن و بر من به خاطر این کار سخت مگیر» (قالَ لا تُؤاخِذْنِی بِما نَسِیتُ وَ لا تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْراً) یعنى اشتباهى بود و هر چه بود گذشت تو با بزرگوارى خود صرف نظر فرما.
(آیه 74)- سفر دریایى آنها تمام شد از کشتى پیاده شدند، «و به راه خود ادامه دادند، در اثناء راه به کودکى رسیدند ولى (آن مرد عالم بىمقدمه) اقدام به قتل آن کودک کرد»! (فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِیا غُلاماً فَقَتَلَهُ).
در اینجا بار دیگر موسى از کوره در رفت، منظره وحشتناک کشتن یک کودک بىگناه، آن هم بدون هیچ مجوز گویى غبارى از اندوه و نارضائى چشمان او را پوشانید، آن چنان که بار دیگر تعهد خود را فراموش کرد، زبان به اعتراض گشود، و «گفت: آیا انسان بىگناه و پاکى را بىآنکه قتلى کرده باشد کشتى؟!» (قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ).
«به راستى که چه کار منکر و زشتى انجام دادى» (لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً).
آغاز جزء شانزدهم قرآن مجید
ادامه سوره کهف
(آیه 75)- باز آن عالم بزرگوار با همان خونسردى مخصوص به خود جمله سابق را تکرار کرد «گفت: آیا به تو نگفتم تو هرگز توانایى ندارى با من صبر کنى» (قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً).
(آیه 76)- موسى (ع) به یاد پیمان خود افتاد، توجهى توأم با شرمسارى، چرا که دو بار پیمان خود را- هر چند از روى فراموشى- شکسته بود، و کمکم احساس مىکرد که گفته استاد ممکن است راست باشد و کارهاى او براى موسى در برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 59
آغاز غیر قابل تحمل است، لذا بار دیگر زبان به عذر خواهى گشود و چنین «گفت:
(این بار نیز از من صرف نظر کن، و فراموشى مرا نادیده بگیر، اما) اگر بعد از این از تو تقاضاى توضیحى در کارهایت کردم (و بر تو ایراد گرفتم) دیگر با من مصاحبت نکن چرا که تو از ناحیه من دیگر معذور خواهى بود» (قالَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْراً).
این جمله حکایت از نهایت انصاف و درونگرى موسى مىکند، و نشان مىدهد که او در برابر یک واقعیت، هر چند تلخ، تسلیم بود.
(آیه 77)- بعد از این گفتگو و تعهد مجدد «موسى با استاد به راه افتاد، تا به قریهاى رسیدند و از اهالى آن قریه غذا خواستند، ولى آنها از میهمان کردن این دو مسافر خوددارى کردند» (فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَیا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما).
منظور از «قریه» در اینجا شهر «ناصره» یا بندر «ایله» است.
و در هر صورت از آنچه بر سر موسى و استادش در این قریه آمد مىفهمیم که اهالى آن خسیس و دون همت بودهاند، لذا در روایتى از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مىخوانیم که در باره آنها فرمود: «آنها مردم لئیم و پستى بودند».
سپس قرآن اضافه مىکند: «با این حال آنها در آن آبادى دیوارى یافتند که مىخواست فرود آید، آن مرد عالم دست به کار شد تا آن را بر پا دارد» و مانع ویرانیش شود (فَوَجَدا فِیها جِداراً یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ فَأَقامَهُ).
موسى- که مشاهده کرد خضر در برابر این بىحرمتى به تعمیر دیوارى که در حال سقوط است پرداخته مثل این که مىخواهد مزد کار بد آنها را به آنها بدهد، و فکر مىکرد حد اقل خوب بود استاد این کار را در برابر اجرتى انجام مىداد تا وسیله غذایى فراهم گردد- تعهد خود را بار دیگر بکلى فراموش کرد، و زبان به اعتراض گشود اما اعتراضى ملایمتر و خفیفتر از گذشته، و «گفت: مىخواستى در مقابل این کار اجرتى بگیرى»! (قالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً).
در واقع موسى فکر مىکرد این عمل دور از عدالت است که انسان در برابر برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 60
مردمى که این قدر فرومایه باشند این چنین فدا کارى کند.
(آیه 78)- اینجا بود که مرد عالم، آخرین سخن را به موسى گفت، زیرا از مجموع حوادث گذشته یقین کرد که موسى، تاب تحمل در برابر اعمال او را ندارد «فرمود: اینک وقت جدایى من و توست! اما به زودى سرّ آنچه را که نتوانستى بر آن صبر کنى براى تو باز گو مىکنم» (قالَ هذا فِراقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً).
خبر فراق همچون پتکى بود که بر قلب موسى وارد شد، فراق از استادى که سینهاش مخزن اسرار بود. آرى! جدا شدن از چنین رهبرى سخت دردناک است، اما واقعیت تلخى بود که به هر حال موسى باید آن را پذیرا شود.
(آیه 79)- اسرار درونى این حوادث! بعد از آن که فراق و جدایى موسى و خضر مسلّم شد، لازم بود این استاد الهى اسرار کارهاى خود را که موسى تاب تحمل آن را نداشت بازگو کند، و در واقع بهره موسى از مصاحبت او فهم راز این سه حادثه عجیب بود که مىتوانست کلیدى باشد براى مسائل بسیار، و پاسخى براى پرسشهاى گوناگون.
نخست از داستان کشتى شروع کرد و گفت: «اما کشتى به گروهى مستمند تعلق داشت که با آن در دریا کار مىکردند، من خواستم آن را معیوب کنم زیرا (مىدانستم) در پشت سر آنها پادشاهى ستمگر است که هر کشتى سالمى را از روى غصب مىگیرد» (أَمَّا السَّفِینَةُ فَکانَتْ لِمَساکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَها وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْباً).
و به این ترتیب در پشت چهره ظاهرى زننده سوراخ کردن کشتى، هدف مهمى که همان نجات آن از چنگال یک پادشاه غاصب بوده است، وجود داشته، چرا که او هرگز کشتیهاى آسیب دیده را مناسب کار خود نمىدید و از آن چشم مىپوشید، خلاصه این کار در مسیر حفظ گروهى مستمند بود و باید انجام مىشد.
(آیه 80)- سپس به بیان راز حادثه دوم یعنى قتل نوجوان پرداخته چنین مىگوید: «و اما آن نوجوان پدر و مادرش با ایمان بودند، و بیم داشتیم که آنان را برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 61
به طغیان و کفر وا دارد» (وَ أَمَّا الْغُلامُ فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما طُغْیاناً وَ کُفْراً).
به هر حال آن مرد عالم، اقدام به کشتن این نوجوان کرد و حادثه ناگوارى را که در آینده براى یک پدر و مادر با ایمان در فرض حیات او رخ مىداد دلیل آن گرفت.
(آیه 81)- و بعد اضافه کرد: «ما چنین کردیم که پروردگارشان فرزندى پاکتر و پر محبتتر به جاى او به آنها عطا فرماید» (فَأَرَدْنا أَنْ یُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَیْراً مِنْهُ زَکاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً).
(آیه 82)- در این آیه مرد عالم پرده از روى راز سومین کار خود یعنى تعمیر دیوار بر مىدارد و چنین مىگوید: «اما دیوار متعلق به دو نوجوان یتیم در شهر بود، و زیر آن گنجى متعلق به آنها وجود داشت و پدر آنها مرد صالحى بود» (وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً).
«پس پروردگار تو مىخواست آنها به سر حد بلوغ برسند، و گنجشان را استخراج کنند» (فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ یَسْتَخْرِجا کَنزَهُما).
«این رحمتى بود از ناحیه پروردگار تو» (رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ).
و من مأمور بودم به خاطر نیکو کارى پدر و مادر این دو یتیم آن دیوار را بسازم، مبادا سقوط کند و گنج ظاهر شود و به خطر بیفتد.
در پایان براى رفع هر گونه شک و شبهه از موسى، و براى این که به یقین بداند همه این کارها بر طبق نقشه و مأموریت خاصى بوده است اضافه کرد: «و من این کار را به دستور خودم انجام ندادم» بلکه فرمان خدا و دستور پروردگار بود (وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی).
آرى! «این بود سرّ کارهایى که توانایى شکیبایى در برابر آنها را نداشتى» (ذلِکَ تَأْوِیلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً).
درسهاى داستان خضر و موسى
الف) پیدا کردن رهبر دانشمند و استفاده از پرتو علم او به قدرى اهمیت دارد که حتى پیامبر اولوا العزمى همچون موسى این همه راه به دنبال او مىرود برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 62
و این سر مشقى است براى همه انسانها در هر حد و پایهاى از علم و در هر شرائط و سن و سال.
ب) جوهره علم الهى از عبودیت و بندگى خدا سر چشمه مىگیرد.
ج) همواره علم را براى عمل باید آموخت چنانکه موسى به دوست عالمش مىگوید: «... مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» (دانشى به من بیاموز که راهگشاى من به سوى هدف و مقصد باشد) یعنى من دانش را تنها براى خودش نمىخواهم بلکه براى رسیدن به هدف مىطلبم.
د) در کارها نباید عجله کرد چرا که بسیارى از امور نیاز به فرصت مناسب دارد.
ه) چهره ظاهر و چهره باطن اشیا و حوادث، مسأله مهم دیگرى است که این داستان به ما مىآموزد، ما نباید در مورد رویدادهاى ناخوشایند که در زندگیمان پیدا مىشود عجولانه قضاوت کنیم، چه بسیارند حوادثى که ما آن را ناخوش داریم اما بعدا معلوم مىشود که از الطاف خفیه الهى بوده است.
این همان است که قرآن در آیه 122 سوره بقره به آن اشاره کرده است.
و) اعتراف به واقعیتها و موضعگیرى هماهنگ با آنها- هنگامى که موسى سه بار بطور ناخواسته گرفتار پیمان شکنى در برابر دوست عالمش شد در برابر این واقعیت تلخ، لجاجت به خرج نداد، و منصفانه حق را به آن مرد عالم داد، صمیمانه از او جدا شد و برنامه کار خویش را پیش گرفت.
انسان نباید تا آخر عمر مشغول آزمایش خویش باشد و زندگى را به آزمایشگاهى براى آیندهاى که هرگز نمىآید تبدیل کند، هنگامى که چند بار مطلبى را آزمود باید به نتیجه آن گردن نهد.
ز) آثار ایمان پدران براى فرزندان: خضر به خاطر یک پدر صالح و درستکار، حمایت از فرزندانش را در آن قسمتى که مىتوانست بر عهده گرفت، یعنى فرزند در پرتو ایمان و امانت پدر مىتواند سعادتمند شود و نتیجه نیک آن عائد فرزند او هم بشود.
ح) کوتاهى عمر به خاطر آزار پدر و مادر: جایى که فرزندى به خاطر آن که برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 63
در آینده پدر و مادر خویش را آزار مىدهد و در برابر آنها طغیان و کفران مىکند و یا آنها را از راه الهى به در مىبرد مستحق مرگ باشد چگونه است حال فرزندى که هم اکنون مشغول به این گناه است، آنها در پیشگاه خدا چه وضعى دارند.
ط) مردم دشمن آنند که نمىدانند! بسیار مىشود که کسى در باره ما نیکى مىکند اما چون از باطن کار خبر نداریم آن را دشمنى مىپنداریم، و آشفته مىشویم، مخصوصا در برابر آنچه نمىدانیم کم صبر و بىحوصله هستیم. اما داستان فوق به ما مىگوید نباید در قضاوت شتاب کرد، باید ابعاد مختلف هر موضوعى را بررسى نمود.
ى) ادب شاگرد و استاد: در گفتگوهایى که میان موسى و آن مرد عالم الهى رد و بدل شد نکتههاى جالبى پیرامون ادب شاگرد و استاد به چشم مىخورد، از جمله:
1- موسى خود را به عنوان تابع خضر معرفى مىکند «أَتَّبِعُکَ».
2- در مقام تواضع، علم استاد را بسیار معرفى مىکند و خود را طالب فرا گرفتن گوشهاى از علم او «مِمَّا عُلِّمْتَ»- دقت کنید.
(آیه 83)- سر گذشت عجیب ذو القرنین! در آغاز بحث در باره اصحاب کهف گفتیم که گروهى از قریش به این فکر افتادند که پیامبر اسلام را به اصطلاح آزمایش کنند، پس از مشاوره با یهود مدینه سه مسأله طرح کردند.
اکنون نوبت داستان ذو القرنین است:
داستان ذو القرنین در باره کسى است که افکار فلاسفه و محققان را از دیر زمان تاکنون به خود مشغول داشته، و براى شناخت او تلاش فراوان کردهاند.
ما نخست به تفسیر آیات مربوط به ذو القرنین مىپردازیم، سپس براى شناخت شخص او وارد بحث مىشویم.
نخست مىگوید: «از تو در باره ذو القرنین سؤال مىکنند» (وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ).
«بگو: به زودى گوشهاى از سر گذشت او را براى شما باز گو مىکنم» (قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً). برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 64
آغاز این آیه نشان مىدهد که داستان ذو القرنین در میان مردم قبلا مطرح بوده منتها اختلافات یا ابهاماتى آن را فرا گرفته بود، به همین دلیل از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله توضیحات لازم را در این زمینه خواستند.
(آیه 84)- سپس اضافه مىکند: «ما در روى زمین او را تمکین دادیم» (إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ). و قدرت و ثبات و نیرو و حکومت بخشیدیم.
«و اسباب هر چیز را در اختیارش نهادیم» (وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ سَبَباً).
عقل و درایت کافى، مدیریت صحیح، قدرت و قوت، لشکر و نیروى انسانى و امکانات مادى خلاصه آنچه از وسائل معنوى و مادى براى پیشرفت و رسیدن به هدفها لازم بود در اختیار او نهادیم.
(آیه 85)- «او هم از این وسائل استفاده کرد» (فَأَتْبَعَ سَبَباً).
(آیه 86)- «تا به غروبگاه آفتاب رسید» (حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ).
«در آنجا احساس کرد که خورشید در چشمه یا دریاى تیره و گل آلودى فرو مىرود» (وَجَدَها تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ). «و در آنجا گروهى از انسانها را یافت» (وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً). که مجموعهاى از انسانهاى نیک و بد بودند.
«به ذو القرنین گفتیم: آیا مىخواهى آنها را مجازات کنى و یا طریقه نیکویى را در میان آنها انتخاب نمایى» (قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً).
(آیه 87)- ذو القرنین «گفت: اما کسانى که ستم کردهاند به زودى آنها را مجازات خواهیم کرد» (قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ).
«سپس به سوى پروردگارش باز مىگردد و خداوند او را عذاب شدیدى خواهد نمود» (ثُمَّ یُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْراً).
این ظالمان و ستمگران هم مجازات این دنیا را مىچشند و هم عذاب آخرت را.
(آیه 88)- «و اما کسى که ایمان آورد، و عمل صالح انجام دهد، پاداشى نیکوتر خواهد داشت» (وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى). برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 65
«و ما دستور آسانى به او خواهیم داد» (وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا یُسْراً).
هم با گفتار نیک با او بر خورد خواهیم کرد، و هم تکالیف سخت و سنگین بر دوش او نخواهیم گذارد، و خراج و مالیات سنگین نیز از او نخواهیم گرفت.
(آیه 89)- «ذو القرنین» سفر خود را به غرب پایان داد سپس عزم شرق کرد آن گونه که قرآن مىگوید: «سپس از اسباب و وسائلى که در اختیار داشت مجددا بهره گرفت» (ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً).
(آیه 90)- «و همچنان به راه خود ادامه داد تا به خاستگاه خورشید رسید» (حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ).
«در آنجا مشاهده کرد که خورشید بر جمعیتى طلوع مىکند که جز آفتاب براى آنها پوششى قرار نداده بودیم» (وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً).
این جمعیت در مرحلهاى بسیار پایین از زندگى انسانى بودند، تا آنجا که برهنه زندگى مىکردند، و یا پوشش بسیار کمى که بدن آنها را از آفتاب نمىپوشانید، داشتند.
(آیه 91)- آرى! «این چنین بود کار ذو القرنین، و ما به خوبى مىدانیم او چه امکاناتى براى (پیشبرد اهداف خود) در اختیار داشت» (کَذلِکَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَیْهِ خُبْراً).
(آیه 92)- سدّ ذو القرنین چگونه ساخته شد؟ در اینجا به یکى دیگر از سفرهاى ذو القرنین اشاره کرده، مىگوید: «بعد از این ماجرا باز از اسباب مهمى که در اختیار داشت بهره گرفت» (ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً).
(آیه 93)- «همچنان راه خود را ادامه داد تا به میان دو کوه رسید، و در آنجا گروهى غیر از آن دو گروه سابق یافت که هیچ سخنى را نمىفهمیدند» (حَتَّى إِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا).
اشاره به این که او به یک منطقه کوهستانى رسید و در آنجا جمعیتى مشاهده کرد که از نظر تمدن در سطح بسیار پائینى بودند، چرا که یکى از روشنترین نشانههاى تمدن انسانى، همان سخن گفتن اوست.
برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 66
(آیه 94)- در این هنگام آن جمعیت که از ناحیه دشمنان خونخوار و سر سختى به نام یأجوج و مأجوج در عذاب بودند، مقدم ذو القرنین را که داراى قدرت و امکانات عظیمى بود، غنیمت شمردند، دست به دامن او زدند و «گفتند:
اى ذو القرنین! یأجوج و مأجوج در این سر زمین فساد مىکنند، آیا ممکن است ما هزینهاى در اختیار تو بگذاریم که میان ما و آنها سدّى ایجاد کنى» (قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا).
این گفتار آنها، با این که حد اقل زبان ذو القرنین را نمىفهمیدند ممکن است از طریق علامت و اشاره بوده باشد.
(آیه 95)- اما ذو القرنین در پاسخ آنها «گفت: آنچه پروردگارم در اختیار من گذارده (از آنچه شما پیشنهاد مىکنید) بهتر است» و نیازى به کمک مالى شما ندارم» (قالَ ما مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ).
«مرا با نیرویى یارى کنید، تا میان شما و آنها (قوم مفسد)، سد نیرومندى ایجاد کنم» (فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً).
(آیه 96)- سپس چنین دستور داد: «قطعات بزرگ آهن براى من بیاورید» (آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ).
هنگامى که قطعات آهن آماده شد، دستور چیدن آنها را بر روى یکدیگر صادر کرد «تا کاملا میان دو کوه را پوشاند» (حَتَّى إِذا ساوى بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ).
سومین دستور ذو القرنین این بود که به آنها «گفت: (مواد آتشزا هیزم و مانند آن بیاورید و آن را در دو طرف این سدّ قرار دهید، و با وسائلى که در اختیار دارید) در آن آتش بدمید تا قطعات آهن را، سرخ و گداخته کرد» (قالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً).
در حقیقت او مىخواست، از این طریق قطعات آهن را به یکدیگر پیوند دهد و سدّ یکپارچهاى بسازد، و با این طرح عجیب، همان کارى را که امروز به وسیله جوشکارى انجام مىدهند انجام داد. برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 67
سر انجام آخرین دستور را چنین صادر کرد: «گفت: مس ذوب شده براى من بیاورید تا بر روى این سدّ بریزم» (قالَ آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً).
و به این ترتیب مجموعه آن سدّ آهنین را با لایهاى از مس پوشانید و آن را از نفوذ هوا و پوسیدن حفظ کرد!
(آیه 97)- سر انجام چنان سدّ محکمى ساخت «که آنها [طایفه یأجوج و مأجوج] قادر نبودند از آن بالا روند، و نمىتوانستند نقبى در آن ایجاد کنند» (فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً).
(آیه 98)- در اینجا ذو القرنین با این که کار بسیار مهمى انجام داده بود، و طبق روش مستکبران مىبایست به آن مباهات کند و بر خود ببالد، و یا منتى بر سر آن گروه بگذارد، اما چون مرد خدا بود، با نهایت ادب چنین «اظهار داشت: که این از رحمت پروردگار من است» (قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی).
اگر علم و آگاهى دارم و به وسیله آن مىتوانم چنین گام مهمى بر دارم از ناحیه خداست و اگر قدرت و نفوذ سخن دارم آن هم از ناحیه اوست.
سپس این جمله را اضافه کرد که گمان نکنید این یک سدّ جاودانى و ابدى است نه «هنگامى که وعده پروردگارم فرا رسد آن را در هم مىکوبد» و به یک سر زمین صاف و هموار مبدل مىسازد! (فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ).
«و این وعده پروردگارم حق است» (وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا).
ذو القرنین در این گفتارش به مسأله فناء دنیا و در هم ریختن سازمان آن در آستانه رستاخیز اشاره مىکند.
نکات آموزنده این داستان تاریخى:
در این داستان نکات آموزنده فراوانى است که در واقع هدف اصلى قرآن را تشکیل مىدهد.
1- نخستین درسى که به ما مىآموزد این است که در جهان هیچ کارى بدون توسل به اسباب امکان ندارد، لذا خدا براى پیشرفت کار ذو القرنین «اسباب» پیشرفت و پیروزى را به او داد.
2- هیچ حکومتى نمىتواند بدون تشویق خادمان و مجازات خطا کاران به برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 68
پیروزى برسد، این همان اصلى است که ذو القرنین از آن به خوبى استفاده کرد و على علیه السّلام در فرمان معروفش به «مالک اشتر» که یک دستور العمل جامع کشور دارى است مىفرماید: «هیچ گاه نباید نیکو کار و بد کار در نظر تو یکسان باشند، زیرا این امر سبب مىشود که نیکو کاران به کار خود بىرغبت شوند و بد کاران جسور و بىپروا».
3- تکلیف شاق هرگز مناسب یک حکومت عدل الهى نیست، و به همین دلیل ذو القرنین بعد از آن که تصریح کرد من ظالمان را مجازات خواهم کرد و صالحان را پاداش نیکو خواهم داد، اضافه نمود: «من برنامه سهل و آسانى به آنها پیشنهاد خواهم کرد» تا توانایى انجام آن را از روى میل و رغبت و شوق داشته باشند.
4- یک حکومت فرا گیر نمىتواند نسبت به تفاوت و تنوع زندگى مردم و شرائط مختلف آنها بىاعتنا باشد.
5- ذو القرنین حتى جمعیتى را که به گفته قرآن سخنى نمىفهمیدند (لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا). از نظر دور نداشت، و با هر وسیله ممکن بود به درد دل آنها گوش فرا داد و نیازشان را بر طرف ساخت.
6- امنیت، نخستین و مهمترین شرط یک زندگى سالم اجتماعى است، به همین جهت «ذو القرنین» براى فراهم کردن آن پر زحمتترین کارها را بر عهده گرفت.
7- درس دیگرى که از این ماجراى تاریخى مىتوان آموخت این است که صاحبان اصلى درد، باید در انجام کار خود شریک باشند که «آه صاحب درد را باشد اثر» اصولا کارى که با شرکت صاحبان اصلى درد پیش مىرود هم به بروز استعدادهاى آنها کمک مىکند و هم نتیجه حاصل شده را ارج مىنهند و در حفظ آن مىکوشند چرا که در ساختن آن تحمل رنج فراوان کردهاند.
ضمنا به خوبى روشن مىشود که حتى یک ملت عقب افتاده هنگامى که از طرح و مدیریت صحیحى بر خوردار شود مىتواند دست به چنان کار مهم و محیر العقولى بزند.
8- یک رهبر الهى باید بىاعتنا به مال و مادیات باشد، و به آنچه خدا در برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 69
اختیارش گذارده قناعت کند.
در قرآن مجید کرارا در داستان انبیاء مىخوانیم: که آنها یکى از اساسىترین سخنهایشان این بود که ما در برابر دعوت خود هرگز اجر و پاداش و مالى از شما مطالبه نمىکنیم.
9- محکم کارى از هر نظر درس دیگر این داستان است.
11- انسان هر قدر قوى و نیرومند و متمکن و صاحب قدرت شود و از عهده انجام کارهاى بزرگ بر آید باز هرگز نباید به خود ببالد و مغرور گردد این هم درس دیگرى است که ذو القرنین به همگان تعلیم مىدهد.
12- همه چیز زائل شدنى است و محکمترین بناهاى این جهان سر انجام خلل خواهد یافت، هر چند از آهن و پولاد یک پارچه باشد. این آخرین درس در این ماجرا درسى است براى همه آنها که عملا دنیا را جاودانى مىدانند، آن چنان در جمع مال و کسب مقام، بىقید و شرط و حریصانه مىکوشند که گوئى هرگز مرگ و فنائى وجود ندارد.
یأجوج و مأجوج کیانند؟
در قرآن مجید در دو سوره از یأجوج و مأجوج سخن به میان آمده، یکى در آیات مورد بحث و دیگر در سوره انبیاء آیه 96.
آیات قرآن به خوبى گواهى مىدهد که این دو نام متعلق به دو قبیله وحشى خونخوار بوده است که مزاحمت شدیدى براى ساکنان اطراف مرکز سکونت خود داشتهاند. و مردم قفقاز به هنگام سفر «کورش» به آن منطقه تقاضاى جلو گیرى از آنها را از وى نمودند، و او نیز اقدام به کشیدن سدّ معروف ذو القرنین نمود.
(آیه 99)- منزلگاه افراد بىایمان: به تناسب بحثى که در گذشته از سدّ ذو القرنین و در هم کوبیدن آن در آستانه رستاخیز به میان آمد، در اینجا به مسائل مربوط به قیام قیامت ادامه داده چنین مىگوید: «و در آن روز (که جهان پایان مىگیرد) ما آنها را چنان رها مىکنیم که در هم موج مىزنند» (وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فِی بَعْضٍ).
تعبیر به «یَمُوجُ» یا به خاطر فزونى و کثرت انسانها در آن صحنه است و یا به برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 70
خاطر اضطراب و لرزهاى است که به اندام انسانها در آن روز مىافتد، گوئى همچون امواج آب پیکر آنها مىلرزد.
سپس اضافه مىکند: «و در صور [شیپور] دمیده مىشود، و ما همه را (حیات نوین مىبخشیم و) جمع مىکنیم» (وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً).
بدون شک همه انسانها در آن صحنه، جمع خواهند بود، و احدى از این قانون مستثنا نیست.
از مجموع آیات قرآن به خوبى استفاده مىشود که در پایان جهان و آغاز جهان دیگر، دو تحول عظیم انقلابى در عالم رخ مىدهد: نخستین تحول، فناى موجودات و انسانها در یک برنامه ضربتى است، و دومین برنامه که معلوم نیست چه اندازه با برنامه نخست فاصله دارد، بر انگیخته شدن مردگان آن هم با یک برنامه ضربتى دیگر است، که از این دو برنامه در قرآن به عنوان «نفخ صور» (دمیدن در شیپور) تعبیر شده است.
(آیه 100)- سپس به شرح حال کافران مىپردازد، هم عاقبت اعمالشان و هم صفاتى را که موجب آن سرنوشت مىگردد بیان کرده، و چنین مىگوید: «ما جهنم را در آن روز به کافران عرضه مىداریم» (وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْکافِرِینَ عَرْضاً).
جهنم با عذابهاى رنگارنگ و مجازاتهاى مختلف دردناکش در برابر آنها کاملا ظاهر و آشکار مىشود که همین مشاهده و ظهورش در برابر آنان خود عذابى است دردناک و جانکاه، تا چه رسد به این که گرفتار آن شوند.
(آیه 101)- کافران کیانند و چرا گرفتار چنان سر نوشتى مىشوند؟ در یک جمله کوتاه آنها را چنین معرفى مىکند: «همانها که پردهاى چشمانشان را از یاد من پوشانده بود» (الَّذِینَ کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فِی غِطاءٍ عَنْ ذِکْرِی).
«و (همانها که گوش داشتند اما) قدرت شنوایى نداشتند» (وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً).
در حقیقت آنها مهمترین وسیله حقجوئى و درک واقعیات و آنچه عامل سعادت و شقاوت انسان مىشود را از کار انداخته بودند. برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 71
آرى! چهره حق آشکار است، و همه چیز این جهان با انسان سخن مىگوید تنها یک چشم بینا و یک گوش شنوا لازم است و بس.
(آیه 102)- این آیه به یک نقطه انحراف فکرى آنها که پایه اصلى انحرافات دیگرشان بوده است اشاره کرده، مىگوید: «آیا کافران پنداشتند مىتوانند بندگانم را به جاى من ولىّ و سرپرست خود انتخاب کنند» (أَ فَحَسِبَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنْ یَتَّخِذُوا عِبادِی مِنْ دُونِی أَوْلِیاءَ).
آیا این بندگانى که معبود واقع شدند همچون مسیح و فرشتگان هر قدر مقامشان والا باشد از خود چیزى دارند که بتوانند از دیگران حمایت کنند؟ یا به عکس، خود آنها هم هر چه داشتند از ناحیه خدا بود، حتى خودشان نیز نیازمند به هدایت او بودند این حقیقتى است که آنها فراموشش کردند و در شرک فرو رفتند.
در پایان آیه براى تأکید بیشتر مىفرماید: «ما جهنم را براى پذیرایى کافران آماده کردهایم» (إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ نُزُلًا).
(آیه 103)- زیانکارترین مردم: این آیه و آیات آینده تا پایان سوره در عین این که توضیحى است براى صفات افراد بىایمان، یک نوع جمع بندى است براى تمام بحثهایى که در این سوره گذشت مخصوصا بحثهاى مربوط به داستان اصحاب کهف و موسى و خضر و ذو القرنین و تلاشهاى آنها در برابر مخالفانشان.
نخست به معرفى زیانکارترین انسانها و بد بختترین افراد بشر مىپردازد، اما براى تحریک حس کنجکاوى شنوندگان در چنین مسأله مهمى آن را در شکل یک سؤال مطرح مىکند و به پیامبر دستور مىدهد: «بگو: آیا به شما خبر دهم زیانکارترین مردم کیست»؟! (قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا).
(آیه 104)- بلافاصله خود پاسخ مىگوید تا شنونده مدت زیادى در سر گردانى نماند: زیانکارترین مردم «کسانى هستند که کوششهایشان در زندگى دنیا گم و نابود شده با این حال گمان مىکنند کار نیک انجام مىدهند»! (الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً).
مسلما مفهوم خسران تنها این نیست که انسان منافعى را از دست بدهد بلکه برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 72
خسران واقعى آن است که اصل سرمایه را نیز از کف دهد، چه سرمایهاى برتر و بالاتر از عقل و هوش و نیروهاى خدا داد و عمر و جوانى و سلامت است؟ همینها که محصولش اعمال انسان است و عمل ما تبلورى است از نیروها و قدرتهاى ما.
هنگامى که این نیروها تبدیل به اعمال ویرانگر یا بیهودهاى شود گوئى همه آنها گم و نابود شدهاند.
اما زیان واقعى و خسران مضاعف آنجاست که انسان سرمایههاى مادى و معنوى خویش را در یک مسیر غلط و انحرافى از دست دهد و گمان کند کار خوبى کرده است، نه از این کوششها نتیجهاى برده، نه از زیانش درسى آموخته، و نه از تکرار این کار در امان است.
(آیه 105)- سپس به معرفى صفات و معتقدات این گروه زیانکار مىپردازد و چند صفت که ریشه تمام بد بختیهاى آنهاست، بیان مىدارد.
نخست مىگوید: «آنها کسانى هستند که به آیات پروردگارشان کافر شدند» (أُولئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ).
آیاتى که چشم و گوش را بینا و شنوا مىکند، آیاتى که پردههاى غرور را در هم مىدرد، و چهره واقعیت را در برابر انسان مجسّم مىسازد، و بالاخره آیاتى که نور است و روشنایى، و آدمى را از ظلمات اوهام و پندارها بیرون آورده به سر زمین حقایق رهنمون مىگردد.
دیگر این که آنها بعد از فراموش کردن خدا به معاد «و لقاى او کافر شدند» (وَ لِقائِهِ).
«لقاء الله» یعنى انسان در قیامت آثار خدا را بیشتر و بهتر از هر زمان دیگر مشاهده مىکند، او را با چشم دل آشکارا مىبیند، و ایمان او نسبت به خدا یک ایمان شهودى مىشود.
آرى! تا ایمان به «معاد» در کنار ایمان به «مبدأ» قرار نگیرد و انسان احساس نکند که قدرتى مراقب اعمال اوست روى اعمال خود حساب صحیحى نخواهد کرد، و اصلاح نخواهد شد. برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 73
سپس اضافه مىکند: «به خاطر همین کفر به مبدأ و معاد «اعمالشان حبط و نابود شد» (فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ). درست همانند خاکسترى در برابر یک توفان عظیم.
و چون آنها عملى که قابل سنجش و ارزش باشد ندارند، «لذا روز قیامت میزانى براى آنان برپا نخواهیم کرد» (فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً).
چرا که توزین و سنجش مربوط به جایى است که چیزى در بساط باشد، آنها که چیزى در بساط ندارند چگونه توزین و سنجش داشته باشند؟! لذا در روایت معروفى از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مىخوانیم: «روز قیامت مردان فربه بزرگ جثهاى را در دادگاه خدا حاضر مىکنند که وزنشان حتى به اندازه بال مگسى نیست». چرا که در این جهان اعمالشان، افکارشان و شخصیتشان همه تو خالى و پوک بود.
(آیه 106)- سپس ضمن بیان کیفر آنها سومین عامل انحراف و بد بختى و زیانشان را بیان کرده، مىگوید: «کیفر آنها جهنم است به خاطر آن که کافر شدند و آیات من و پیامبرانم را به باد استهزاء و سخریه گرفتند» (ذلِکَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما کَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آیاتِی وَ رُسُلِی هُزُواً).
و به این ترتیب آنها سه اصل اساسى معتقدات دینى (مبدأ و معاد و رسالت انبیاء) را انکار کرده و یا بالاتر از انکار آن را به باد مسخره گرفتند.
(آیه 107)- مشخصات کفار و زیانکارترین مردم و همچنین سر انجام کارشان به خوبى دانسته شد، اکنون به سراغ مؤمنان و سرنوشتشان مىرویم تا با قرینه مقابله، وضع هر دو طرف کاملا مشخص گردد، قرآن در این زمینه مىگوید: «کسانى که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند باغهاى فردوس منزلگاهشان است» (إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا).
«الْفِرْدَوْسِ» باغى است که همه نعمتها و تمام مواهب لازم در آن جمع باشد، و به این ترتیب «فردوس» بهترین و برترین باغهاى بهشت است.
(آیه 108)- و از آنجا که کمال یک نعمت در صورتى خواهد بود که دست زوال به دامن آن دراز نشود بلا فاصله اضافه مىکند: «آنها جاودانه در این باغهاى برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 74
بهشت خواهند ماند» (خالِدِینَ فِیها).
و با این که طبع مشکل پسند و تحول طلب انسان دائما تقاضاى دگرگونى و تنوع و تحول مىکند ساکنان فردوس «هرگز تقاضاى نقل مکان و تحول از آن نخواهند کرد» (لا یَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا). براى این که هر چه مىخواهند در آنجا هست حتى تنوع و تکامل.
آیه 109- شأن نزول: یهود هنگامى که این سخن الهى را از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله شنیدند که: «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا شما جز بهره کمى از دانش ندارید» «1» گفتند:
چگونه چنین چیزى مىتواند صحیح باشد؟ در حالى که به ما تورات داده شده است و هر کس تورات به او داده شده، صاحب خیر کثیر است. آیه نازل شد (و ترسیمى از علم بىنهایت خدا و ناچیز بودن علم ما در برابر عمل او نمود).
تفسیر: آنها که امید لقاى خدا را دارند! این آیه و آیه بعد در ارتباط با کل مباحث این سوره است، گویى قرآن مىخواهد بگوید که آگاهى بر سر گذشت اصحاب کهف، و موسى و خضر، و ذو القرنین در برابر علم بىپایان خدا مطلب مهمى نیست.
روى سخن را به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کرده، مىگوید: «بگو: اگر دریاها براى نوشتن کلمات پروردگارم مرکب شود، دریاها پایان مىیابد پیش از آن که کلمات پروردگارم پایان گیرد، هر چند همانند آن را به آن اضافه کنیم» (قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً).
در حقیقت قرآن در این آیه توجه به این واقعیت مىدهد که گمان مبرید عالم هستى محدود به آن است که شما مىبینید یا مىدانید یا احساس مىکنید، بلکه آن قدر عظمت و گسترش دارد که اگر دریاها مرکب شوند و بخواهند نام آن و صفات و ویژگیهاى آنها را بنویسند دریاها پایان مىیابند پیش از آن که موجودات جهان هستى را احصا کرده باشند.
قابل توجه این که: آیه فوق در عین این که گسترش بىانتهاى جهان هستى را
__________________________________________________
(1) سوره اسراء (17)، آیه 85.
برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 75
در گذشته و حال و آینده مجسم مىسازد، ترسیمى از علم نامحدود خداوند نیز هست، چرا که مىدانیم خدا به همه آنچه در پهنه هستى بوده و خواهد بود احاطه علمى دارد، بلکه علم او از وجود این موجودات جدا نخواهد بود- دقت کنید.
پس به تعبیر دیگر مىتوان گفت: اگر تمام اقیانوسهاى روى زمین مرکب و جوهر شوند و همه درختان قلم گردند هرگز قادر نیستند آنچه در علم خداوند است رقم بزنند.
(آیه 110)- این آیه که آخرین آیه سوره کهف است مجموعهاى است از اصول اساسى اعتقادات دینى، «توحید» و «معاد» و «رسالت پیامبر» صلّى اللّه علیه و آله و در واقع همان چیزى است که آغاز سوره کهف نیز با آن بوده است.
و از آنجا که مسأله نبوت در طول تاریخش با انواع غلو و مبالغه همراه بوده است آن را چنین بیان مىکند: «بگو: من فقط بشرى همچون شما هستم (یگانه امتیازم این است) که بر من وحى مىشود» (قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَیَّ).
و با این تعبیر بر تمام امتیازات پندارى شرک آلودى که پیامبران را از مرحله بشریت به مرحله الوهیت بالا مىبرد قلم سرخ مىکشد.
سپس از میان تمام مسائلى که وحى مىشود، انگشت روى مسأله توحید مىگذارد و مىگوید: بر من وحى مىشود «که معبود شما فقط یکى است» (أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ).
در اینجا تنها به مسأله توحید اشاره شده است، زیرا توحید تنها یک اصل از اصول دین نیست بلکه خمیر مایه همه اصول و فروع اسلام است.
اگر در یک مثال ساده تعلیمات دین را از اصول و فروع به دانههاى گوهرى تشبیه کنیم باید توحید را به آن ریسمانى تشبیه کرد که این دانهها را به هم پیوند مىدهد و از مجموع آن گردنبند پر ارزش و زیبایى مىسازد.
به همین دلیل در احادیث مىخوانیم که: جمله «لا اله الّا اللّه» قلعه محکم پروردگار است و هر کس در آن وارد شود از عذاب و کیفر الهى در امان است.
سومین جمله این آیه اشاره به مسأله رستاخیز مىکند و آن را با حرف «فاء» به برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 76
مسأله توحید پیوند مىزند، و مىگوید: «بنا بر این هر کس امید لقاى پروردگارش را دارد باید عمل صالح انجام دهد» (فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً).
لقاى پروردگار که همان مشاهده باطنى ذات پاک او با چشم دل و بصیرت درون است گر چه در این دنیا هم براى مؤمنان راستین امکانپذیر است اما در قیامت به خاطر مشاهده آثار بیشتر و روشنتر جنبه همگانى و عمومى پیدا مىکند.
در آخرین جمله حقیقت عمل صالح را در یک بیان کوتاه چنین باز گو مىکند:
«و نباید کسى را در عبادت پروردگارش شریک سازد» (وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً).
به تعبیر روشنتر تا حقیقت خلوص و اخلاص، در عمل نیاید رنگ عمل صالح به خود نخواهد گرفت. در حقیقت عمل صالحى که از انگیزه الهى و اخلاص، سر چشمه گرفته و با آن آمیخته شده است گذر نامه لقاى پروردگار است! عمل خالص تا آن حدّ در اسلام مورد اهمیت است که در حدیثى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مىخوانیم: «کسى که چهل روز اعمال خود را خالصانه انجام دهد، خداوند چشمههاى حکمت و دانش را از قلبش بر زبانش مىگشاید».
«پایان سوره کهف»