برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 615
آغاز جزء پانزدهم قرآن مجید
سوره اسراء [17]
این سوره در «مکّه» نازل شده و داراى 111 آیه است
قبل از ورود در تفسیر این سوره توجه به چند نکته لازم است:
1- نامهاى این سوره:
نام مشهور این سوره «بنى اسرائیل» است و نامهاى دیگرى نیز از قبیل «اسراء» و «سبحان» دارد.
اگر نام «بنى اسرائیل» بر آن گذارده شده به خاطر آن است که بخش قابل ملاحظهاى در آغاز و پایان این سوره پیرامون بنى اسرائیل است.
و اگر به آن «اسراء» گفته مىشود به خاطر نخستین آیه آن است که پیرامون اسراء (معراج) پیامبر صلّى اللّه علیه و آله سخن مىگوید، و «سبحان» نیز از نخستین کلمه این سوره گرفته شده است.
2- محتواى سوره:
این سوره بنابر مشهور در مکّه نازل شده و طبعا ویژگیهاى سورههاى مکّى در آن جمع است، و بطور کلى مىتوان گفت آیات این سوره بر چند محور زیر دور مىزند.
1- دلائل نبوت مخصوصا قرآن و نیز معراج.
2- بحثهائى مربوط به معاد، مسأله کیفر و پاداش و نامه اعمال و نتائج آن.
3- بخشى از تاریخ پرماجراى بنى اسرائیل.
4- مسأله آزادى اراده و اختیار. برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 616
5- مسأله حساب و کتاب در زندگى این جهان.
6- حق شناسى در همه سطوح، مخصوصا در باره خویشاوندان، و بخصوص پدر و مادر.
7- تحریم «اسراف و تبذیر» و «بخل» و «فرزندکشى» و «زنا» و «خوردن مال یتیمان» و «کم فروشى» و «تکبر» و «خونریزى».
8- بحثهایى در زمینه توحید و خداشناسى.
9- مبارزه با هرگونه لجاجت در برابر حق.
10- شخصیت انسان و فضیلت و برترى او بر مخلوقات دیگر.
11- تأثیر قرآن براى درمان هرگونه بیمارى اخلاقى و اجتماعى.
12- اعجاز قرآن و عدم توانایى مقابله با آن.
13- وسوسههاى شیطان و هشدار به همه مؤمنان.
14- بخشى از تعلیمات مختلف اخلاقى.
15- و سر انجام فرازهایى از تاریخ پیامبران به عنوان درسهاى عبرتى براى همه انسانها و شاهدى براى مسائل مزبور.
3- فضیلت تلاوت سوره:
در روایات اجر و پاداش فراوانى براى کسى که این سوره را بخواند نقل شده از جمله این که: در روایتى از امام صادق علیه السّلام چنین مىخوانیم: «کسى که سوره بنى اسرائیل را هر شب جمعه بخواند از دنیا نخواهد رفت تا این که قائم را درک کند و از یارانش خواهد بود».
کرارا گفتهایم این پاداشها و فضیلتها هرگز براى خواندن تنها نیست، بلکه خواندنى است که توأم با تفکر و اندیشه و سپس الهام گرفتن براى عمل بوده باشد.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
(آیه 1)- معراجگاه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله! نخستین آیه این سوره از مسأله «اسرا» یعنى، سفر شبانه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله از «مسجد الحرام» به «مسجد اقصى» (بیت المقدس) که مقدمهاى براى معراج بوده است سخن مىگوید، این سفر که در یک شب و مدت برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 617
کوتاهى صورت گرفت حد اقل در شرایط آن زمان از طرق عادى به هیچ وجه امکانپذیر نبود، و جنبه اعجاز آمیز و کاملا خارق العاده داشت.
نخست مىگوید: «منزّه است آن خداوندى که بندهاش را در یک شب از مسجد الحرام به مسجد اقصى- که گردا گردش را پربرکت ساختهایم- برد» (سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِی بارَکْنا حَوْلَهُ).
این سیر شبانه خارق العاده «به خاطر آن بود که بخشى از آیات عظمت خود را به او نشان دهیم» (لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا).
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله گرچه عظمت خدا را شناخته بود، اما سیر در آسمانها به روح پرعظمت او در پرتو مشاهده آن آیات بیّنات عظمت بیشترى داد تا آمادگى فزونترى براى هدایت انسانها پیدا کند.
و در پایان اضافه مىکند: «خداوند شنوا و بیناست» «إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ).
اشاره به این که اگر خداوند پیامبرش را براى این افتخار برگزید بىدلیل نبود، زیرا او گفتار و کردارى آنچنان پاک و شایسته داشت که این لباس بر قامتش کاملا زیبا بود، خداوند گفتار پیامبرش را شنیده و کردار او را دیده و لیاقتش را براى این مقام پذیرفته بود «1».
(آیه 2)- از آنجا که نخستین آیه این سوره از سیر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله سخن مىگفت، و این گونه موضوعات غالبا از طرف مشرکان و مخالفان مورد انکار واقع مىشد که چگونه ممکن است پیامبرى از میان ما برخیزد که این همه افتخار داشته باشد لذا قرآن در اینجا اشاره به دعوت موسى و کتاب آسمانى او مىکند تا معلوم شود این
__________________________________________________
(1) مشهور و معروف در میان دانشمندان اسلام این است که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به هنگامى که در مکّه بود در یک شب از مسجد الحرام به مسجد اقصى در بیت المقدس به قدرت پروردگار آمد، و از آنجا به آسمانها صعود کرد، و آثار عظمت خدا را در پهنه آسمان مشاهده نمود و همان شب به مکّه بازگشت. و نیز مشهور و معروف آن است که این سیر زمینى و آسمانى را با جسم و روح توأما انجام داد.
در زمینه «معراج» مطالب دیگرى هست که به خواست خدا در ذیل سوره «نجم» خواهد آمد.
برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 618
برنامه رسالت چیز نوظهورى نیست، همچنین مخالفت لجوجانه و سرسختانه مشرکان نیز در تاریخ گذشته مخصوصا تاریخ بنى اسرائیل، سابقه دارد.
آیه مىگوید: «و ما به موسى کتاب (آسمانى) دادیم» (وَ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ).
«و آن را مایه هدایت بنى اسرائیل قرار دادیم» (وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِی إِسْرائِیلَ).
بدون شک منظور از «کتاب» در اینجا «تورات» است که خداوند براى هدایت بنى اسرائیل در اختیار موسى (ع) گذاشت.
سپس به هدف اساسى بعثت پیامبران از جمله موسى اشاره مىکند که به آنها گفتیم: «غیر مرا و کیل و تکیهگاه خود قرار ندهید» (أَلَّا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِی وَکِیلًا).
این یکى از شاخههاى اصلى توحید است، توحید در عمل که نشانه توحید در عقیده است، کسى که مؤثر واقعى را در جهان هستى تنها خدا مىداند به غیر او تکیه نخواهد کرد.
(آیه 3)- در این آیه براى این که عواطف بنى اسرائیل را در رابطه با شکرگزارى از نعمتهاى الهى مخصوصا نعمت معنوى و روحانى کتاب آسمانى برانگیزد آنها را مخاطب ساخته، مىگوید: «اى فرزندان کسانى که با نوح در کشتى حمل کردیم»! (ذُرِّیَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ).
فراموش نکنید که: «نوح بنده شکرگزارى بود» (إِنَّهُ کانَ عَبْداً شَکُوراً).
شما که فرزندان یاران نوح هستید چرا به همان برنامه نیاکان با ایمانتان اقتدا نکنید؟ چرا در راه کفران گام بگذارید؟!
(آیه 4)- سپس به ذکر گوشهاى از تاریخ پرماجراى بنى اسرائیل پرداخته، مىگوید: «و ما در کتاب (تورات) به بنى اسرائیل اعلام کردیم که شما در زمین، دو بار فساد خواهید کرد، و راه طغیان بزرگى را در پیش خواهید گرفت» (وَ قَضَیْنا إِلى بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرْضِ مَرَّتَیْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا کَبِیراً).
منظور از کلمه «الارض» به قرینه آیات بعد سرزمین مقدس فلسطین است که «مسجد الاقصى» در آن واقع شده است.
(آیه 5)- سپس به شرح این دو فساد بزرگ و حوادثى که بعد از آن به عنوان برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 619
مجازات الهى واقع شد پرداخته، چنین مىگوید: «هنگامى که نخستین وعده فرا رسد (و شما دست به فساد و خونریزى و ظلم و جنایت بزنید) ما گروهى از بندگان بسیار نیرومند (و رزمنده و جنگجوى) خود را به سراغ شما مىفرستیم» تا به کیفر اعمالتان شما را درهم بکوبند (فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ).
این قوم جنگجو آن چنان بر شما هجوم مىبرند که حتى براى یافتن نفراتتان «هر خانه و دیارى را جستجو مىکنند» (فَجاسُوا خِلالَ الدِّیارِ).
«و این یک وعده قطعى و تخلف ناپذیر خواهد بود» (وَ کانَ وَعْداً مَفْعُولًا).
(آیه 6)- «سپس (الطاف الهى بار دیگر به سراغ شما مىآید و) شما را بر آن (قوم مهاجم) چیره مىکنیم» (ثُمَّ رَدَدْنا لَکُمُ الْکَرَّةَ عَلَیْهِمْ).
«و شما را به وسیله اموال و ثروت سرشار و فرزندانى کمک خواهیم کرد» (وَ أَمْدَدْناکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ).
«و نفرات شما را بیشتر (از دشمن) قرار مىدهیم» (وَ جَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً).
(آیه 7)- این گونه الطاف الهى شامل حال شما مىشود شاید به خود آیید و به اصلاح خویشتن بپردازید دست از زشتیها بردارید و به نیکیها رو آرید، چرا که:
«اگر نیکى کنید به خود نیکى کردهاید و اگر بدى کنید بازهم به خود مىکنید» (إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها).
این یک سنت همیشگى است نیکیها و بدیها سر انجام به خود انسان باز مىگردد. ولى مع الاسف نه آن مجازات شما را بیدار مىکند و نه این نعمت و رحمت مجدد الهى، باز هم به طغیان مىپرازید و راه ظلم و ستم و تعدى و تجاوز را پیش مىگیرید و «فساد کبیر» در زمین ایجاد مىکنید و برترى جویى را از حد مىگذرانید.
سپس وعده دوم الهى فرا مىرسد: «و هنگامى که وعده دوم فرا رسد (باز گروهى جنگجو و پیکارگر بر شما چیره مىشوند، آن چنان بلایى به سرتان مىآورند که) آثار غم و اندوه از صورتهایتان ظاهر مىشود» (فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِیَسُوؤُا وُجُوهَکُمْ). برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 620
آنها حتى بزرگ معبدتان بیت المقدس را از دست شما مىگیرند «و داخل مسجد (الأقصى) مىشوند همانگونه که بار اول وارد شدند» (وَ لِیَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ کَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ).
آنها به این هم قناعت نمىکنند «و آنچه را زیر سلطه خود مىگیرند، درهم مىکوبند» (وَ لِیُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِیراً).
(آیه 8)- با این حال باز درهاى توبه و بازگشت شما به سوى خدا بسته نیست باز هم «امید است پروردگارتان به شما رحم کند» (عَسى رَبُّکُمْ أَنْ یَرْحَمَکُمْ).
«و هرگاه (به سوى ما) برگردید ما هم باز مىگردیم» (وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا).
و لطف و رحمت خود را به شما باز مىگردانیم، و اگر به فساد و برترى جویى گرایید باز هم شما را به کیفر شدید گرفتار خواهیم ساخت.
و تازه این مجازات دنیاست «و جهنم را براى کافران زندان سختى قرار دادیم» (وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ حَصِیراً).
دو فساد بزرگ تاریخى بنى اسرائیل: در آیات فوق، سخن از دو انحراف اجتماعى بنى اسرائیل که منجر به فساد و برترى جویى مىگردد به میان آمده است، که به دنبال هر یک از این دو، خداوند مردانى نیرومند و پیکارجو را بر آنها مسلط ساخته تا آنها را سخت مجازات کنند و به کیفر اعمالشان برسانند.
آنچه از تاریخ بنى اسرائیل استفاده مىشود این است که نخستین کسى که بر آنها هجوم آورد و «بیت المقدس» را ویران کرد، بخت نصّر پادشاه بابل بود، و هفتاد سال بیت المقدس به همان حال باقى ماند، تا یهود قیام کردند و آن را نوسازى نمودند، دومین کسى که بر آنها هجوم برد قیصر روم اسپیانوس بود که وزیرش «طرطوز» را مأمور این کار کرد، او به تخریب بیت المقدس و تضعیف و قتل بنى اسرائیل کمر بست، و این حدود یکصد سال قبل از میلاد بود.
بنابراین ممکن است دو حادثهاى که قرآن به آن اشاره مىکند همان باشد که در تاریخ بنى اسرائیل نیز آمده است.
(آیه 9)- مستقیمترین راه خوشبختى! در آیات گذشته سخن از بنى اسرائیل برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 621
و کتاب آسمانیشان تورات و تخلفشان از این برنامه الهى و کیفرهایشان در این رابطه در میان بود.
از این بحث به «قرآن مجید» کتاب آسمانى مسلمین که آخرین حلقه کتب آسمانى است منتقل شده، مىگوید: «این قرآن مردم را به آیینى که مستقیمترین و پابرجاترین آیینهاست هدایت مىکند» (إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ).
یعنى «قرآن به طریقهاى که مستقیمترین و صافترین و پابرجاترین طرق است دعوت مىکند».
صافتر و مستقیمتر، از نظر عقائدى که عرضه مىکند. صافتر و مستقیمتر، از این نظر که میان ظاهر و باطن، عقیده و عمل، تفکر و برنامه، همگونى ایجاد کرده و همه را به سوى «اللّه» دعوت مىکند.
صافتر و مستقیمتر، از نظر قوانین اجتماعى و اقتصادى و نظامات سیاسى که بر جامعه انسانى حکم فرما مىسازد.
و بالاخره صافتر و مستقیمتر از نظر نظام حکومتى که برپا دارنده عدل است و درهم کوبنده ستم و ستمگران.
سپس از آنجا که موضع گیریهاى مردم در برابر این برنامه مستقیم الهى مختلف است، به دو نوع موضع گیرى مشخص و نتائج آن اشاره کرده، مىفرماید:
«و این قرآن به مؤمنانى که اعمال صالح انجام مىدهند مژده مىدهد که براى آنان پاداش بزرگى است» (وَ یُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً کَبِیراً).
(آیه 10)- «و (به) آنها که ایمان به آخرت و دادگاه بزرگش ندارند (و طبعا عمل صالحى نیز انجام نمىدهند نیز بشارت مىدهد که) عذاب دردناکى براى آنها آماده کردهایم» (وَ أَنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً).
تعبیر به «بشارت» در مورد مؤمنان دلیلش روشن است، ولى در مورد افراد بىایمان و طغیانگر در حقیقت یک نوع استهزاء است.
(آیه 11)- در این آیه به تناسب بحث گذشته به یکى از علل مهم بىایمانى که عدم مطالعه کافى در امور است اشاره کرده، چنین مىفرماید: «و انسان برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 622
همان گونه که نیکیها را طلب مىکند (به خاطر دستپاچگى و عدم مطالعه کافى) به طلب بدیها برمىخیزد» (وَ یَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ).
«چرا که انسان ذاتا عجول است» (وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا).
در حقیقت «عجول» بودن انسان براى کسب منافع بیشتر و شتابزدگى او در تحصیل «خیر» و منفعت سبب مىشود که تمام جوانب مسائل را مورد بررسى قرار ندهد، و چه بسیار که با این عجله، نتواند خیر واقعى خود را تشخیص دهد، بلکه هوى و هوسهاى سرکش چهره حقیقت را در نظرش دگرگون سازد و به دنبال شرّ برود.
و در این حال همان گونه که انسان، از خدا تقاضاى نیکى مىکند، بر اثر سوء تشخیص خود، بدیها را از او تقاضا مىکند، و همان گونه که براى نیکى تلاش مىکند، به دنبال شر و بدى مىرود، و این بلاى بزرگى است براى نوع انسانها و مانع عجیبى است در طریق سعادت، و موجب ندامت و خسران! در حدیثى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نقل شده که فرمود: «مردم را عجله هلاک مىکند، اگر مردم با تأمل کارها را انجام مىدادند کسى هلاک نمىشد».
البته در روایات اسلامى بابى در زمینه «تعجیل (و سرعت) در کار خیر داریم» از جمله در حدیثى از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مىخوانیم: «خداوند کار نیکى را دوست دارد که در آن شتاب شود».
به هر حال عجله مذموم آن است که به هنگام بررسى و مطالعه در جوانب کار و شناخت صورت گیرد، اما سرعت و عجله ممدوح آن است که بعد از تصمیم گیرى لازم، در اجرا درنگ نشود، و لذا در روایات مىخوانیم: «در کار خیر، عجله کنید» یعنى بعد از آن که خیر بودن کارى ثابت شد دیگر جاى مسامحه نیست.
(آیه 12)- در این آیه از آفرینش شب و روز و منافع و برکات این دو و وجود حساب و کتاب در عالم سخن مىگوید تا هم دلیلى باشد بر توحید و شناخت خدا و بحث گذشته معاد را تکمیل کند و هم شاهدى باشد بر لزوم دقت در عواقب کارها و عدم شتابزدگى مىفرماید: «ما شب و روز را دو نشانه (توحید و عظمت خود) قرار دادیم» (وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ آیَتَیْنِ). برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 623
«سپس نشانه شب را محو کرده، و نشانه روز را روشنى بخش (به جاى آن) قرار دادیم» (فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً).
و از این کار دو هدف داشتیم، نخست این که « (در پرتو آن) فضل پروردگارتان را بطلبید» و به تلاش زندگى برخیزید (لِتَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّکُمْ).
هدف دیگر این که: «عدد سالها و حساب (کارهاى زمان بندى شده خود) را بدانید» (وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ).
تمام جهان هستى بر محور حساب و اعداد مىگردد و هیچ یک از نظامات این عالم بدون حساب نیست، طبیعى است انسان که جزئى از این مجموعه است نمىتواند بىحساب و کتاب زندگى کند.
«و ما هر چیز را مشخص و روشن ساختیم» (وَ کُلَّ شَیْءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِیلًا).
(آیه 13)- از آنجا که در آیات گذشته سخن از مسائل مربوط به «معاد» و «حساب» در میان بود، در اینجا به مسأله «حساب اعمال انسانها» و چگونگى آن در روز قیامت پرداخته، مىگوید: «و هر انسانى اعمالش را به گردنش آویختهایم»! (وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ).
«طائر» به معنى پرنده است، ولى در اینجا اشاره به چیزى است که در میان عرب معمول بوده که به وسیله پرندگان، فال نیک و بد مىزدند. مثلا اگر پرندهاى از طرف راست آنها حرکت مىکرد آن را به فال نیک مىگرفتند، و اگر از طرف چپ حرکت مىکرد آن را به فال بد مىگرفتند.
قرآن در حقیقت مىگوید: فال نیک و بد، و طالع سعد و نحس، چیزى جز اعمال شما نیست که به گردنتان آویخته است و نتائج آن در دنیا و آخرت از شما جدا نمىشود! قرآن سپس اضافه مىکند: «و ما روز قیامت کتابى براى او بیرون مىآوریم که آن را در برابر خود گشوده مىبیند» (وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً).
روشن است که منظور از «کتاب» چیزى جز کارنامه عمل انسان نیست، همان برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 624
کارنامهاى که در این دنیا وجود دارد و اعمال او در آن ثبت مىشود، منتها در اینجا پوشیده و مکتوم است و در آنجا گشوده و باز.
(آیه 14)- در این هنگام به او گفته مىشود: «نامه اعمالت را خودت بخوان»! (اقْرَأْ کِتابَکَ).
«کافى است که خودت امروز حسابگر خویش باشى»! (کَفى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً). یعنى آنقدر مسائل روشن و آشکار است و شواهد و مدارک زنده که جاى گفتگو نیست. و به این ترتیب چیزى نیست که بتوان آن را حاشا کرد.
در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مىخوانیم: «در آن روز انسان آنچه را انجام داده و در نامه عمل او ثبت است همه را به خاطر مىآورد گویى همان ساعت آن را انجام داده است! لذا فریاد مجرمان بلند مىشود و مىگویند: این چه نامهاى است که هیچ صغیر و کبیرهاى را فروگذار نکرده است»؟
(آیه 15)- این آیه، چهار حکم اساسى و اصولى را در رابطه با مسأله حساب و جزاى اعمال بیان مىکند.
1- نخست مىگوید: «هر کسى هدایت شود براى خود هدایت یافته» و نیجهاش عائد خود او مىشود (مَنِ اهْتَدى فَإِنَّما یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ).
2- «و آن کس که گمراه گردد، به زیان خود گمراه شده است» و عواقب شومش دامن خودش را مىگیرد (وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها).
3- «و هیچ کس بار گناه دیگرى را به دوش نمىکشد» و کسى را به جرم دیگرى مجازات نمىکنند (وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى).
البته این قانون کلى که «هیچ کس بار گناه دیگرى را به دوش نمىکشد» هیچ گونه منافاتى با آنچه در آیه سوره نحل گذشت که مىگوید: «گمراه کنندگان بار مسؤولیت کسانى را که گمراه کردهاند نیز بر دوش مىکشند» ندارد. زیرا آنها به خاطر اقدام به گمراه ساختن دیگران، فاعل آن گناه محسوب مىشوند، و در حقیقت این بار گناهان خودشان است که بر دوش دارند.
4- سر انجام چهارمین حکم را به این صورت بیان مىکند که: «و ما (هیچ برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 625
شخص و قومى را) مجازات نخواهیم کرد مگر آنکه پیامبرى مبعوث کرده باشیم» تا وظائفشان را کاملا تشریح و اتمام حجت کند (وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا).
(آیه 16)- مراحل چهارگانه مجازات الهى: در تعقیب آیه قبل که خاطر نشان مىکرد «هرگز فرد یا گروهى را بدون بعث رسولان و بیان دستورات خود مجازات نمىکنیم» در این آیه همین اصل اساسى به صورت دیگرى تعقیب شده است، مىگوید: «و هنگامى که بخواهیم شهر و دیارى را هلاک کنیم، نخست اوامر خود را براى مترفین (و ثروتمندان مست شهوت) آنجا بیان مىداریم، سپس هنگامى که به مخالفت برخاستند و استحقاق مجازات یافتند آنها را به شدت درهم مىکوبیم» و هلاک مىکنیم (وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِیراً)
.
بنابراین خداوند هرگز قبل از اتمام حجت و بیان دستوراتش کسى را مؤاخذه و مجازات نمىکند، بلکه نخست به بیان فرمانهایش مىپردازد، اگر مردم از در اطاعت وارد شدند و آنها را پذیرا گشتند چه بهتر که سعادت دنیا و آخرتشان در آن است، و اگر به فسق و مخالفت برخاستند و همه را زیر پا گذاشتند اینجاست که فرمان عذاب در باره آنها تحقق مىپذیرد و به دنبال آن هلاکت است.
از آیه استفاده مىشود که سر چشمه غالب مفاسد اجتماعى ثروتمندان از خدا بىخبرى هستند که در ناز و نعمت و عیش و هوس غرقند.
(آیه 17)- این آیه به نمونههایى از مسأله فوق به صورت یک اصل کلى اشاره کرده، مىگوید: «و چه بسیار مردمى که در قرون بعد از نوح زندگى مىکردند (و طبق همین سنت) هلاک و نابودشان کردیم» (وَ کَمْ أَهْلَکْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ).
سپس اضافه مىکند: چنان نیست که ظلم و ستم و گناه فرد یا جمعیتى از دیده تیزبین علم خدا مخفى بماند، «همین مقدار کافى است که خدا از گناهان بندگانش آگاه و نسبت به آن بیناست» (وَ کَفى بِرَبِّکَ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً).
این که مخصوصا روى «قرون بعد از نوح» تکیه شده، ممکن است به خاطر برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 626
آن باشد که زندگى انسانها قبل از نوح بسیار ساده بود و این همه اختلافات مخصوصا تقسیم جوامع به «مترف» و «مستضعف» کمتر وجود داشت و به همین دلیل کمتر گرفتار مجازاتهاى الهى شدند.
(آیه 18)- خطوط زندگى طالبان دنیا و آخرت: از آنجا که در آیات گذشته، سخن از مخالفت گردنکشان در برابر اوامر الهى و سپس هلاکت آنها بود در اینجا به علت واقعى این تمرّد و عصیان که همان حب دنیاست اشاره کرده، مىگوید:
«کسانى که تنها هدفشان همین زندگى زود گذر دنیاى مادى باشد، ما آن مقدار را که بخواهیم به هر کس صلاح بدانیم در همین زندگى زود گذر مىدهیم سپس جهنّم را براى او قرار خواهیم داد که در آتش سوزانش مىسوزد در حالى که مورد سرزنش و دورى از رحمت خداست» (مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً).
قابل توجه اینکه نمىگوید هر کس به دنبال دنیا برود، به هرچه بخواهد مىرسد، بلکه دو قید براى آن قائل مىشود، اول این که تنها بخشى از آنچه را مىخواهد به آن مىرسد، همان مقدارى که ما بخواهیم «ما نَشاءُ».
دیگر این که: همه افراد به همین مقدار نیز نمىرسند، بلکه تنها گروهى از آنها به بخشى از متاع دنیا خواهند رسید، آنها که ما بخواهیم «لِمَنْ نُرِیدُ».
و به این ترتیب نه همه دنیاپرستان به دنیا مىرسند و نه آنها که مىرسند به همه آنچه مىخواهند مىرسند، زندگى روزمره نیز این دو محدودیت را به وضوح به ما نشان مىدهد، چه بسیارند کسانى که شب و روز مىدوند و به جایى نمىرسند، و چه بسیار کسانى که آرزوهاى دور و دراز در این دنیا دارند که تنها بخش کوچکى از آن را به دست مىآورند.
قابل توجه این که کیفر این گروه، ضمن این که آتش جهنم شمرده شده است، با دو تعبیر «مَذْمُوماً» و «مَدْحُوراً» تأکید گردیده، که اولى به معنى مورد سرزنش و نکوهش قرار گرفتن و دومى به معنى دور ماندن از رحمت خداست.
در حقیقت آتش دوزخ، کیفر جسمانى آنهاست، و مذموم و مدحور بودن برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 627
کیفر روحانى آنها، چرا که معاد هم جسمانى است و هم روحانى و کیفر و پاداش آن نیز در هر دو جنبه است.
(آیه 19)- سپس به شرح حال گروه دوم مىپردازد، با قرینه مقابله، آنچنانکه روش قرآن است، مطلب آشکارتر شود، مىفرماید: «اما کسى که آخرت را بطلبد و سعى و کوشش خود را در این راه به کار بندد، در حالى که ایمان داشته باشد، این سعى و تلاش او مورد قبول الهى خواهد بود» (وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ کانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُوراً).
بنابراین براى رسیدن به سعادت جاویدان سه امر اساسى شرط است:
1- اراده انسان آن هم ارادهاى که تعلق به حیات ابدى گیرد، و به لذات زود گذر و نعمتهاى ناپایدار و هدفهاى صرفا مادى تعلق نگیرد.
2- این اراده به صورت ضعیف و ناتوان در محیط فکر و اندیشه و روح نباشد بلکه تمام ذرات وجود انسان را به حرکت وادارد و آخرین سعى و تلاش خود را در این راه به کار بندد.
3- همه اینها توأم با «ایمان» باشد، ایمانى ثابت و استوار، چرا که تصمیم و تلاش هنگامى به ثمر مىرسد که از انگیزه صحیحى، سر چشمه گیرد و آن انگیزه چیزى جز ایمان به خدا نمىتواند باشد.
(آیه 20)- در اینجا ممکن است این توهّم پیش آید که نعمتهاى دنیا، تنها سهم دنیا پرستان خواهد شد و آخرت طلبان از آن محروم مىگردند، آیه به این توهّم پاسخ مىگوید که: «ما هر یک از این گروه و آن گروه را از اعطاى پروردگارت مىدهیم و امداد مىکنیم» (کُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ).
«چرا که بخشش پروردگارت از هیچ کس ممنوع نیست» و گبر و ترسا و مؤمن و مسلم همه از خان نعمتش وظیفه مىخورند (وَ ما کانَ عَطاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً).
(آیه 21)- این آیه یک اصل اساسى را در همین رابطه بازگو مىکند و آن اینکه: همان گونه که تفاوت تلاشها در این دنیا باعث تفاوت در بهره گیریهاست، در کارهاى آخرت نیز همین اصل کاملا حاکم است، با این تفاوت که این دنیا محدود برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 628
است و تفاوتهایش هم محدود، ولى آخرت نامحدود، و تفاوتهایش نیز نامحدود است، مىگوید: «بنگر! چگونه بعضى از آنها را بر بعضى دیگر (بخاطر تفاوت در سعى و کوششان) برترى دادیم، اما آخرت درجاتش بزرگتر و برتریش بیشتر است»! (انْظُرْ کَیْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلًا).
آیا دنیا و آخرت با هم تضاد دارند؟
در آیات بسیارى، مدح و تمجید از دنیا یا امکانات مادى آن شده است. ولى با این همه اهمیتى که به مواهب و نعمتهاى مادى داده شده، تعبیراتى که قویّا آن را تحقیر مىکند در آیات قرآن به چشم مىخورد.
این تعبیرات دوگانه عینا در روایات اسلامى نیز دیده مىشود.
پاسخ این سؤال را با مراجعه به خود قرآن این چنین مىتوان گفت که:
مواهب جهان مادى که همه از نعمتهاى خداست و حتما وجودش در نظام خلقت لازم بوده و هست اگر به عنوان وسیلهاى براى رسیدن به سعادت و تکامل معنوى انسان مورد بهرهبردارى قرار گیرد از هر نظر قابل تحسین است.
و اما اگر به عنوان یک هدف و نه وسیله مورد توجه قرار گیرد و از ارزشهاى معنوى و انسانى بریده شود که در این هنگام طبعا مایه غرور و غفلت و طغیان و سرکشى و ظلم و بیدادگرى خواهد بود، درخور هرگونه نکوهش و مذمت است.
(آیه 22)- توحید و نیکى به پدر و مادر، سر آغاز یک رشته احکام مهم اسلامى: این آیه سر آغازى است براى بیان یک سلسله از احکام اساسى اسلام که با مسأله توحید و ایمان، شروع مىشود، توحیدى که خمیر مایه همه فعالیتهاى مثبت و کارهاى نیک سازنده است.
نخست مىگوید: «هرگز معبود دیگرى را با خدا قرار مده» (لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ).
نمىگوید معبود دیگرى را با خدا پرستش مکن، بلکه مىگوید: «قرار مده» تا معنى وسیعترى داشته باشد، یعنى نه در عقیده، نه در عمل، نه در دعا و تقاضا و نه در پرستش معبود دیگرى را در کنار «اللّه» قرار مده. برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 629
سپس به بیان نتیجه مرگبار شرک پرداخته، مىگوید: اگر شریکى براى او قائل شوى «نکوهیده و بىیار و یاور خواهى نشست» (فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولًا).
از جمله بالا استفاده مىشود که شرک سه اثر بسیار بد در وجود انسان مىگذارد:
1- شرک مایه ضعف و ناتوانى و زبونى و ذلت است.
2- شرک، مایه مذمت و نکوهش است، چرا که یک خط و روش انحرافى است در برابر منطق عقل و کفرانى است آشکار در مقابل نعمت پروردگار.
3- شرک سبب مىشود که خداوند مشرک را به معبودهاى ساختگیش واگذارد و دست از حمایتش بردارد. در نتیجه «مخذول» یعنى بدون یار و یاور خواهد شد.
(آیه 23)- بعد از اصل توحید به یکى از اساسىترین تعلیمات انسانى انبیاء ضمن تأکید مجدد بر توحید اشاره کرده، مىگوید: «و پروردگارت فرمان داده جز او را نپرستید و نسبت به پدر و مادر نیکى کنید»! (وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً).
قرار دادن توحید یعنى اساسىترین اصل اسلامى در کنار نیکى به پدر و مادر تأکید دیگرى است بر اهمیت این دستور اسلامى.
سپس به بیان یکى از مصداقهاى روشن نیکى به پدر و مادر پرداخته، مىگوید:
«هرگاه یکى از آن دو، یا هر دو آنها، نزد تو به سن پیرى و شکستگى برسند (آن چنان که نیازمند به مراقبت دائمى تو باشند از هرگونه محبت در مورد آنها دریغ مدار، و کمترین اهانتى به آنان مکن، حتى) سبکترین تعبیر نامؤدبانه یعنى: اف به آنها مگو» (إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ).
«و بر سر آنها فریاد مزن» (وَ لا تَنْهَرْهُما).
بلکه «با گفتار سنجیده و لطیف و بزرگوارانه با آنها سخن بگو» (وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا کَرِیماً).
برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 630
(آیه 24)- و نهایت فروتنى را در برابر آنها بنما «و بالهاى تواضع خود را در برابرشان از محبت و لطف فرود آر» (وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ).
«و بگو: بار پروردگارا! آنها را مشمول رحمت خویش قرار ده همان گونه که در کودکى مرا تربیت کردهاند» (وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما کَما رَبَّیانِی صَغِیراً).
اگر پدر و مادر آن چنان مسن و ناتوان شوند که به تنهایى قادر بر حرکت و دفع آلودگیها از خود نباشند، فراموش نکن که تو هم در کودکى چنین بودى و آنها از هرگونه حمایت و محبت از تو دریغ نداشتند محبت آنها را جبران نما.
(آیه 25)- و از آنجا که گاهى در رابطه با حفظ حقوق پدر و مادر و احترام آنها و تواضعى که بر فرزند لازم است ممکن است لغزشهایى پیش بیاید که انسان آگاهانه یا ناآگاه به سوى آن کشیده شود در این آیه مىگوید: «پروردگار شما به آنچه در دل و جان شماست از شما آگاهتر است» (رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما فِی نُفُوسِکُمْ).
چرا که علم او در همه زمینهها حضورى و ثابت و ازلى و ابدى و خالى از هرگونه اشتباه است در حالى که علوم شما واجد این صفات نیست.
بنابراین اگر بدون قصد طغیان و سرکشى در برابر فرمان خدا لغزشى در زمینه احترام و نیکى به پدر و مادر از شما سر زند و بلافاصله پیشمان شدید و در مقام جبران برآیید مسلما مشمول عفو خدا خواهید شد: «اگر شما صالح باشید (و توبه کار) خداوند توبه کاران را مىآمرزد»! (إِنْ تَکُونُوا صالِحِینَ فَإِنَّهُ کانَ لِلْأَوَّابِینَ غَفُوراً).
احترام پدر و مادر در منطق اسلام
- اسلام در مورد احترام والدین آن قدر تأکید کرده است که در کمتر مسألهاى دیده مىشود.
به عنوان نمونه به چند قسمت اشاره مىکنیم:
الف) در چهار سوره از قرآن مجید نیکى به والدین بلافاصله بعد از مسأله توحید قرار گرفته این هم ردیف بودن بیانگر این است که اسلام تا چه حد براى پدر و مادر احترام قائل است.
ب) اهمیت این موضوع تا آن پایه است که هم قرآن و هم روایات صریحا برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 631
توصیه مىکنند که حتى اگر پدر و مادر کافر باشند رعایت احترامشان لازم است.
ج) شکرگزارى در برابر پدر و مادر در قرآن مجید در ردیف شکرگزارى در برابر نعمتهاى خدا قرار داده شده است.
د) قرآن حتى کمترین بىاحترامى را در برابر پدر و مادر اجازه نداده است.
ه) با این که جهاد یکى از مهمترین برنامههاى اسلامى است، مادامى که جنبه وجوب عینى پیدا نکند یعنى داوطلب به قدر کافى باشد، بودن در خدمت پدر و مادر از آن مهمتر است، و اگر موجب ناراحتى آنها شود، جایز نیست.
و) پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: «بترسید از این که عاق پدر و مادر و مغضوب آنها شوید، زیرا بوى بهشت از پانصد سال راه به مشام مىرسد، ولى هیچگاه کسانى که مورد خشم پدر و مادر هستند بوى آن را نخواهند یافت».
در حدیث دیگرى از امام کاظم علیه السّلام مىخوانیم: «کسى نزد پیامبر صلّى اللّه علیه و آله آمد و از حق پدر و فرزند سؤال کرد، فرمود: «باید او را با نام صدا نزند (بلکه بگوید پدرم!) و جلوتر از او راه نرود، و قبل از او ننشیند، و کارى نکند که مردم به پدرش بدگویى کنند» نگویند خدا پدرت را نیامرزد که چنین کردى!
(آیه 26)- رعایت اعتدال در انفاق و بخشش: در اینجا فصل دیگرى از سلسله احکام اصولى اسلام را در رابطه با اداى حق خویشاوندان و مستمندان و در راه ماندگان، و همچنین انفاق را بطور کلى، دور از هرگونه اسراف و تبذیر بیان مىکند.
نخست مىگوید: «و حقّ نزدیکان را بپرداز» (وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ).
«ذَا الْقُرْبى» مفهوم وسیعى دارد و همه خویشاوندان را شامل مىشود، گرچه اهل بیت پیامبر از روشنترین مصداقهاى آن مىباشند و شخص پیامبر از روشنترین افراد مخاطب به این آیه است.
«و (همچنین حق) مستمندان و در راه مانده را» (وَ الْمِسْکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ).
در عین حال «هرگز دست به تبذیر نیالاى» (وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِیراً). و بیش از حد استحقاق به آنها انفاق مکن.
دقت در مسأله اسراف و تبذیر تا آن حد است که در حدیثى مىخوانیم: برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 632
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله از راهى عبور مىکرد، یکى از یارانش به نام سعد مشغول وضو گرفتن بود، و آب زیاد مىریخت، فرمود: چرا اسراف مىکنى اى سعد! عرض کرد: آیا در آب وضو نیز اسراف است؟ فرمود: نعم و ان کنت على نهر جار «آرى! هر چند در کنار نهر جارى باشى».
(آیه 27)- این آیه به منزله استدلال و تأکیدى بر نهى از تبذیر است، مىفرماید: «تبذیرکنندگان برادران شیاطینند» (إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ). چرا که نعمتهاى خدا را کفران مىکنند.
«و شیطان، در برابر پروردگارش بسیار ناسپاس بود» (وَ کانَ الشَّیْطانُ لِرَبِّهِ کَفُوراً).
زیرا خداوند نیرو و توان و هوش و استعداد فوق العادهاى به او داده بود، و او این همه نیرو را در غیر موردش یعنى در طریق اغوا و گمراهى مردم صرف کرد.
(آیه 28)- و از آنجا که گاهى مسکینى به انسان رو مىآورد و امکاناتى براى پاسخ گویى به نیاز او در اختیارش نیست، این آیه طرز برخورد صحیح با نیازمندان را در چنینى شرایطى بیان کرده، مىگوید: «هرگاه از آنان [مستمندان] روى برتابى (به خاطر نداشتن امکانات و) انتظار رحمت پروردگارت را داشته باشى (تا گشایشى در کارت پدید آید و به آنها کمک کنى) با گفتار نرم و آمیخته با لطف با آنها سخن بگو» حتى اگر مىتوانى وعده آینده را به آنها بده و مأیوسشان نساز (وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّکَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَیْسُوراً).
(آیه 29)- و از آنجا که رعایت اعتدال در همه چیز حتى در انفاق و کمک به دیگران شرط است در این آیه روى این مسأله تأکید کرده، مىگوید: «و هرگز دستت را بر گردنت زنجیر مکن» و ترک انفاق و بخشش منما (وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِکَ).
این تعبیر کنایه لطیفى است از این که دست دهنده داشته باش، و همچون بخیلان که گویى دستهایشان به گردنشان با غل و زنجیر بسته است و قادر به کمک و انفاق نیستند مباش. برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 633
«و بیش از حدّ (نیز) دست خود را مگشاى، تا مورد سرزنش قرار گیرى و از کار فرومانى»! (وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً).
(آیه 30)- در اینجا این سؤال مطرح مىشود که اصلا چرا بعضى از مردم محروم و نیازمند و مسکین هستند که لازم باشد ما به آنها انفاق کنیم آیا بهتر نبود خداوند خودش به آنها هر چه لازم بود مىداد تا نیازى نداشته باشند که ما به آنها انفاق کنیم.
این آیه گویى اشاره به پاسخ همین سؤال است، مىفرماید: «خداوند روزیش را بر هر کس بخواهد گشاده مىدارد و بر هر کس بخواهد تنگ، چرا که او نسبت به بندگانش آگاه و بیناست» (إِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً).
این یک آزمون براى شماست و گر نه براى او همه چیز ممکن است، او مىخواهد به این وسیله شما را تربیت کند، و روح سخاوت و فداکارى و از خودگذشتگى را در شما پرورش دهد.
به علاوه بسیارى از مردم اگر کاملا بىنیاز شوند راه طغیان و سرکشى پیش مىگیرند، و صلاح آنها این است که در حد معینى از روزى باشند، حدى که نه موجب فقر گردد نه طغیان.
از همه اینها گذشته وسعت و تنگى رزق در افراد انسان- به جز موارد استثنائى یعنى از کار افتادگان و معلولین- بستگى به میزان تلاش و کوشش آنها دارد و این که مىفرماید خدا روزى را براى هر کس بخواهد تنگ و یا گشاده مىدارد، این خواستن هماهنگ با حکمت اوست و حکمتش ایجاب مىکند که هر کس تلاشش بیشتر باشد سهمش فزونتر و هر کس کمتر باشد محرومتر گردد.
(آیه 31)- شش حکم مهم- در تعقیب بخشهاى مختلفى از احکام اسلامى که در آیات گذشته آمد در اینجا به بخش دیگرى از این احکام پرداخته و شش حکم مهم را ضمن پنج آیه با عباراتى کوتاه اما پرمعنى و دلنشین شرح مىدهد.
1- نخست به یک عمل زشت- جاهلى که از فجیعترین گناهان بود- اشاره برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 634
کرده، مىگوید: «و فرزندان خود را از ترس فقر به قتل نرسانید» (وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ).
روزى آنها بر شما نیست، «آنها و شما را ما روزى مىدهیم» (نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیَّاکُمْ).
«چرا که قتل آنها گناه بزرگى بوده و هست» (إِنَّ قَتْلَهُمْ کانَ خِطْأً کَبِیراً).
از این آیه به خوبى استفاده مىشود که وضع اقتصادى اعراب جاهلى آنقدر سخت و ناراحت کننده بوده که حتى گاهى فرزندان دلبند خود را- اعم از پسر و دختر- از ترس عدم توانایى اقتصادى به قتل مىرساندند.
البته همین جنایت در شکل دیگرى در عصر ما و حتى به اصطلاح در مترقىترین جوامع انجام مىگیرد، و آن اقدام به سقط جنین در مقیاس بسیار وسیع به خاطر جلوگیرى از افزایش جمعیت و کمبودهاى اقتصادى است.
(آیه 32)- دوم: گناه بزرگ دیگرى که این آیه به آن اشاره مىکند مسأله زنا و عمل منافى عفت است مىگوید: «و نزدیک زنا نشوید چرا که عمل بسیار زشتى است و راه و روش بدى است» (وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِیلًا).
نمىگوید زنا نکنید، بلکه مىگوید به این عمل شرمآور نزدیک نشوید، این تعبیر اشاره لطیفى به این است که آلودگى به زنا غالبا مقدماتى دارد که انسان را تدریجا به آن نزدیک مىکند، «چشم چرانى» یکى از مقدمات آن است، «برهنگى و بىحجابى» مقدمه دیگر، «کتابهاى بدآموز» و «فیلمهاى آلوده» و «نشریات فاسد» و «کانونهاى فساد» هر یک مقدمهاى براى این کار محسوب مىشود.
همچنین خلوت با اجنبیه (یعنى بودن مرد و زن نامحرم در یک مکان خالى و تنها) عامل وسوسه انگیز دیگرى است.
بالاخره ترک ازدواج براى جوانان، و سختگیریهاى بىدلیل طرفین در این زمینه همه از عوامل «قرب به زنا» است که در آیه فوق با یک جمله کوتاه از همه آنها نهى مىکند، و در روایات اسلامى نیز هر کدام جداگانه مورد نهى قرار گرفته است. برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 635
فلسفه تحریم زنا
1- پیدایش هرج و مرج در نظام خانواده، و از میان رفتن رابطه فرزندان و پدران، رابطهاى که وجودش نه تنها سبب شناخت اجتماعى است، بلکه موجب حمایت کامل از فرزندان مىگردد.
زیرا در جامعهاى که فرزندان نامشروع و بىپدر فراوان گردند روابط اجتماعى که بر پایه روابط خانوادگى بنیان شده سخت دچار تزلزل مىگردد.
از این گذشته از عنصر محبت که نقش تعیین کنندهاى در مبارزه با جنایتها و خشونتها دارد محروم مىشوند، و جامعه انسانى به یک جامعه کاملا حیوانى توأم با خشونت در همه ابعاد، تبدیل مىگردد.
2- تجربه نشان داده و علم ثابت کرده است که این عمل باعث اشاعه انواع بیماریهاست و با تمام تشکیلاتى که براى مبارزه با عواقب و آثار آن امروز فراهم کردهاند باز آمار نشان مىدهد که تا چه اندازه افراد از این راه سلامت خود را از دست داده و مىدهند.
3- نباید فراموش کرد که هدف از ازدواج تنها مسأله اشباع غریزه جنسى نیست بلکه اشتراک در تشکیل زندگى و انس روحى و آرامش فکرى، و تربیت فرزندان و همکارى در همه شئون حیات از آثار ازدواج است که بدون اختصاص زن و مرد به یکدیگر و تحریم «زنا» هیچ یک از اینها امکان پذیر نیست.
(آیه 33)- سوم: حکم دیگر که این آیه به آن اشاره مىکند احترام خون انسانها و حرمت شدید قتل نفس است مىگوید: «و کسى که خداوند خونش را حرام کرده است به قتل نرسانید مگر (آنجا که) به حق باشد» (وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ).
نه تنها قتل نفس بلکه کمترین و کوچکترین آزار یک انسان از نظر اسلام مجازات دارد، و مىتوان با اطمینان گفت این همه احترام که اسلام براى خون و جان و حیثیت انسان قائل شده است در هیچ آئینى وجود ندارد.
ولى مواردى پیش مىآید که احترام خون برداشته مىشود، و این در مورد برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 636
کسانى است که مرتکب قتل و یا گناهى همانند آن شدهاند، لذا در آیه فوق با جمله «إِلَّا بِالْحَقِّ» این گونه افراد را استثناء مىکند.
البته احترام به خون انسانها در اسلام مخصوص مسلمانها نیست، بلکه غیر مسلمانانى که با مسلیمن سر جنگ ندارند و در یک زندگى مسالمت آمیز با آنها به سر مىبرند، جان و مال و ناموسشان محفوظ است و تجاوز به آن حرام و ممنوع.
سپس به حق قصاص که براى اولیاى دم ثابت است اشاره کرده، مىگوید:
«و کسى که مظلوم کشته شود براى ولى او سلطه قرار دادیم» سلطه قصاص قاتل (وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً).
اما در عین حال «او نباید (بیش از حق خود مطالبه کند و) در قتل اسراف نماید چرا که او مورد حمایت است» (فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً).
آرى! اولیاى مقتول مادام که در مرز اسلام گام برمىدارند و از حد خود تجاوز نکردهاند مورد نصرت الهى هستند.
این جمله اشاره به اعمالى است که در زمان جاهلیت وجود داشت، و امروزه نیز گاهى صورت مىگیرد که احیانا در برابر کشته شدن یک نفر از یک قبیله، قبیله مقتول خونهاى زیادى را مىریزند و یا این که در برابر کشته شدن یک نفر، افراد بىگناه و بىدفاع دیگرى غیر از قاتل را به قتل مىرسانند.
(آیه 34)- چهارم: این آیه چهارمین دستور از این سلسله احکام را شرح مىدهد نخست به اهمیت حفظ مال یتیمان پرداخته و با لحنى مشابه آنچه در مورد عمل منافى عفت در آیات قبل گذشت مىگوید: «و به اموال یتیمان نزدیک نشوید» (وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ).
نه تنها اموال یتیمان را نخورید بلکه حتى حریم آن را کاملا محترم بشمارید.
ولى از آنجا که ممکن است این دستور دستاویزى گردد براى افراد ناآگاه که تنها به جنبههاى منفى مىنگرند، و سبب شود که اموال یتیمان را بدون سرپرست بگذارند و به دست حوادث بسپارند، لذا بلافاصله استثناء روشنى براى این حکم ذکر کرده، مىگوید: «مگر به طریقى که بهترین شیوهها است» (إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ). برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 637
بنابراین هرگونه تصرفى در اموال یتیمان که به منظور حفظ، اصلاح، تکثیر و اضافه کردن بوده باشد، مجاز است.
البته این وضع تا زمانى ادامه دارد که به حدّ رشد فکرى و اقتصادى برسد آن گونه که قرآن در ادامه آیه مورد بحث از آن یاد مىکند: «تا زمانى که به حد بلوغ (و قدرت) برسد» (حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ).
5- سپس به مسأله وفاى به عهد پرداخته، مىگوید: «به عهد خود وفا کنید چرا که از وفاى به عهد سؤال مىشود» (وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلًا).
بسیارى از روابط اجتماعى و خطوط نظام اقتصادى و مسائل سیاسى همگى بر محور عهدها و پیمانها دور مىزند که اگر تزلزلى در آنها پیدا شود به زودى نظام اجتماع فرو مىریزد.
(آیه 35)- ششم: آخرین حکم در رابطه با عدالت در پیمانه و وزن و رعایت حقوق مردم و مبارزه با کم فروشى است، مىفرماید: «و هنگامى که با پیمانه چیزى را مىسنجید حق آن را اداء کنید» (وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذا کِلْتُمْ).
«و با میزان و ترازوى صحیح و مستقیم وزن کنید» (وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ).
«چرا که این کار به سود شماست، و سر انجامش (از همه) بهتر است» (ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا).
اصولا حق و عدالت و نظم و حساب در همه چیز و همه جا یک اصل اساسى و حیاتى است، و اصلى است که بر کل عالم هستى حکومت مىکند، و هرگونه انحراف از این اصل، خطرناک و بد عاقبت است، مخصوصا کم فروشى سرمایه اعتماد و اطمینان را که رکن مهم مبادلات است از بین مىبرد، و نظام اقتصادى را به هم مىریزد.
(آیه 36)- تنها از علم پیروى کن: در آیات گذشته یک سلسله از اصولىترین تعلیمات و احکام اسلامى را خواندیم در اینجا به آخرین بخش از این احکام مىرسیم که در آن به چند حکم مهم اشاره شده است. برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 638
1- نخست سخن از لزوم تحقیق در همه چیز به میان آورده، مىفرماید:
«و از آنچه به آن آگاهى ندارى پیروى مکن» (وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ).
نه در عمل شخصى خود از غیر علم پیروى کن، و نه به هنگام قضاوت در باره دیگران، نه شهادت به غیر علم بده، و نه به غیر علم اعتقاد پیدا کن.
و در پایان آیه دلیل این نهى را چنین بیان مىکند: «زیرا گوش و چشم و دل همه مسئولند» و در برابر کارهایى که انجام دادهاند از انسان سؤال مىشود (إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا).
این مسؤولیتها به خاطر آن است که سخنانى را که انسان بدون علم و یقین مىگوید یا به این طریق است که از افراد غیر موثق شنیده، و یا مىگوید دیدهام در حالى که ندیده، و یا در تفکر خود دچار قضاوتهاى بىمأخذ و بىپایهاى شده که با واقعیت منطبق نبوده است، به همین دلیل از چشم و گوش و فکر و عقل او سؤال مىشود که آیا واقعا شما به این مسائل ایمان داشتید که شهادت دادید، یا قضاوت کردید، یا به آن معتقد شدید و عمل خود را بر آن منطبق نمودید؟! نادیده گرفتن این اصل نتیجهاى جز هرج و مرج اجتماعى و از بین رفتن روابط انسانى و پیوندهاى عاطفى نخواهد داشت.
(آیه 37)- متکبر مباش! این آیه به مبارزه با کبر و غرور برخاسته و با تعبیر زنده و روشنى مؤمنان را از آن نهى مىکند، روى سخن را به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کرده، مىگوید:
«و در روى زمین از روى کبر و غرور، گام برمدار» (وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً).
«چرا که تو نمىتوانى زمین را بشکافى! و طول قامتت به کوهها نمىرسد»! (إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا).
اشاره به این که افراد متکبر و مغرور غالبا به هنگام راه رفتن پاهاى خود را محکم به زمین مىکوبند تا مردم را از آمد و رفت خویش آگاه سازند، گردن به آسمان مىکشند تا برترى خود را به پندار خویش بر زمینیان مشخص سازند! هدف قرآن این است که کبر و غرور را بطور کلى، محکوم کند، نه تنها در چهره خاصى یعنى راه رفتن. چرا که غرور سر چشمه بیگانگى از خدا و خویشتن، برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 639
و اشتباه در قضاوت، و گم کردن راه حق، و پیوستن به خط شیطان، و آلودگى به انواع گناهان است.
برنامه عملى پیشوایان اسلام سرمشق بسیار آموزندهاى براى هر مسلمان راستین در این زمینه است.
در سیره پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مىخوانیم: هرگز اجازه نمىداد به هنگامى که سوار بود افرادى در رکاب او پیاده راه بروند و نیز مىخوانیم: پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بر روى خاک مىنشست، و غذاى ساده همچون غذاى بردگان مىخورد، و از گوسفند شیر مىدوشید، بر الاغ برهنه سوار مىشد.
در حالات على علیه السّلام نیز مىخوانیم که او براى خانه آب مىآورد و گاه منزل را جارو مىکرد.
و در تاریخ امام مجتبى علیه السّلام مىخوانیم که با داشتن مرکبهاى متعدد، بیست مرتبه پیاده به خانه خدا مشرف شد و مىفرمود: من براى تواضع در پیشگاه خدا این عمل را انجام مىدهم.
(آیه 38)- این آیه به عنوان تأکیدى بر تمام احکامى که در مورد تحریم شرک و قتل نفس و زنا و فرزندکشى و تصرف در مال یتیمان و آزار پدر و مادر و مانند آن در آیات پیشین گذشت مىگوید: «تمام اینها گناهش نزد پروردگارت منفور است» (کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً).
از این تعبیر روشن مىشود که بر خلاف گفته پیروان مکتب جبر، خدا هرگز اراده نکرده است گناهى از کسى سر بزند، چرا که اگر چنین چیزى را اراده کرده بود با کراهت و ناخشنودى که در این آیه روى آن تأکید شده است سازگار نبود.
(آیه 39)- مشرک مشو! باز براى تأکید بیشتر و این که این احکام حکیمانه همگى از وحى الهى سر چشمه مىگیرد، اضافه مىکند: «اینها از امور حکمت آمیزى است که پروردگارت به تو وحى فرستاده است» (ذلِکَ مِمَّا أَوْحى إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ).
اشاره به این که احکام هم از طریق حکمت عقلى، اثبات شده است، و هم از طریق وحى الهى، و اصول همه احکام الهى چنین است هر چند جزئیات آن را در برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 640
بسیارى از اوقات با چراغ کم فروغ عقل نمىتوان تشخیص داد و تنها در پرتو نورافکن نیرومند وحى باید درک کرد.
سپس همانگونه که آغاز این احکام از تحریم شرک شروع شده بود با تأکید بر تحریم شرک آن را پایان داده، مىگوید: «و هرگز (براى خداوند یگانه شریکى قائل مباش و) معبود دیگرى را در کنار «اللّه» قرار مده» (وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ).
«که در جهنم افکنده مىشوى سرزنش شده، و رانده (درگاه خدا) خواهى بود» (فَتُلْقى فِی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً).
در حقیقت شرک و دوگانه پرستى، خمیر مایه همه انحرافات و جنایات و گناهان است، لذا بیان این سلسله احکام اساسى اسلام از شرک شروع شد و به شرک نیز پایان یافت.
(آیه 40)- این آیه به یکى از افکار خرافى مشرکان اشاره کرده و پایه منطق و تفکر آنها را به این وسیله روشن مىسازد و آن این که: بسیارى از آنها معتقد بودند که فرشتگان دختران خدا هستند در حالى که خودشان از شنیدن نام دختر، ننگ و عار داشتند و تولد او را در خانه خود مایه بدبختى و سرشکستگى مىپنداشتند! قرآن از منطق خود آنها اتخاذ سند کرده، مىگوید: «آیا پروردگار شما پسران را تنها در سهم شما قرار داد و خود از فرشتگان دخترانى انتخاب کرد» (أَ فَأَصْفاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنِینَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِکَةِ إِناثاً).
بدون شک فرزندان دختر همانند فرزندان پسر از مواهب الهى هستند و هیچ گونه تفاوتى از نظر ارزش انسانى ندارند.
ولى هدف قرآن این است آنها را با منطق خودشان محکوم سازد که شما چگونه افراد نادانى هستید براى پروردگارتان چیزى قائل مىشوید که خود از آن ننگ و عار دارید.
سپس در پایان آیه به صورت یک حکم قاطع مىگوید: «شما سخن بسیار بزرگ و کفرآمیزى مىگویید» (إِنَّکُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلًا عَظِیماً).
سخنى که با هیچ منطقى سازگار نیست و از چندین جهت بىپایه است زیرا: برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 641
1- اعتقاد به وجود فرزند براى خدا اهانت عظیمى به ساحت مقدس او است، چرا که او نه جسم است نه عوارض جسمانى دارد، نه نیاز به بقاء نسل.
2- چگونه شما فرزندان خدا را همه دختر مىدانید؟ در حالى که براى دختر پایینترین منزلت را قائلید.
3- از همه گذشته این عقیده اهانتى به مقام فرشتگان الهى است که فرمانبران حقند و مقربان درگاه او. شما از شنیدن نام دختر وحشت دارید، ولى این مقربان الهى را همه دختر مىدانید.
(آیه 41)- چگونه از حق فرار مىکنند؟! از آنجا که سخن در آیات گذشته به مسأله توحید و شرک منتهى شد، در اینجا همان مسأله با بیان روشن و قاطعى دنبال مىشود.
نخست از لجاجت فوق العاده جمعى از مشرکان در برابر دلائل مختلف توحید سخن به میان آورده، مىگوید: «و ما در این قرآن انواع بیانات مؤثر را آوردیم تا آنها متذکر شوند (و در راه حق گام بردارند) ولى (گروهى از کوردلان) جز بر نفرتشان نمىافزاید» (وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِیَذَّکَّرُوا وَ ما یَزِیدُهُمْ إِلَّا نُفُوراً).
در اینجا این سؤال به ذهن مىرسد که اگر این بیانات گوناگون نتیجه معکوس دارد، ذکر آنها چه فائدهاى خواهد داشت؟! پاسخ این سؤال روشن است و آن این که قرآن براى یک فرد یا یک گروه خاص نازل نشده بلکه براى کل جامعه انسانى است، و مسلما همه انسانها این گونه نیستند، بلکه بسیارند کسانى که این دلائل مختلف را مىشنوند و راه حق را باز مىیابند، و همین اثر، براى نزول این آیات، کافى است، هر چند کوردلانى از آن نتیجه معکوس بگیرند.
(آیه 42)- این آیه به یکى از دلائل توحید، اشاره مىکند که در لسان دانشمندان و فلاسفه به عنوان «دلیل تمانع» معروف شده است.
مىگوید: اى پیامبر! «به آنها بگو: اگر با خداوند قادر متعال، خدایان دیگرى بود- آنچنان که آنها مىپندارند- این خدایان سعى مىکردند راهى به خداوند بزرگ برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 642
صاحب عرش پیدا کنند» و بر او غالب شوند (قُلْ لَوْ کانَ مَعَهُ آلِهَةٌ کَما یَقُولُونَ إِذاً لَابْتَغَوْا إِلى ذِی الْعَرْشِ سَبِیلًا).
زیرا طبیعى است که هر صاحب قدرتى مىخواهد قدرت خود را کاملتر و قلمرو حکومت خویش را بیشتر کند و اگر راستى خدایانى وجود داشت این تنازع و تمانع بر سر قدرت و گسترش حکومت در میان آنها در مىگرفت.
(آیه 43)- و از آنجا که در تعبیرات مشرکان، خداوند بزرگ تا سر حد یک طرف نزاع تنزل کرده است، در این آیه بلافاصله مىگوید: «خداوند از آنچه آنها مىگویند پاک و منزه است و (از آنچه مىاندیشند) بسیار برتر و بالاتر است» (سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوًّا کَبِیراً).
(آیه 44)- سپس براى اثبات عظمت مقام پروردگار و این که از خیال و قیاس و گمان و وهم مشرکان است، به بیان تسبیح موجودات جهان در برابر ذات مقدسش پرداخته، مىگوید: «آسمانهاى هفتگانه و زمین و کسانى که در آنها هستند همگى تسبیح خدا مىگویند» (تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ).
نه تنها آسمانها و زمین، بلکه «هیچ موجودى نیست مگر این که تسبیح و حمد خدا مىگوید ولى شما تسبیح آنها را درک نمىکنید» (وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ).
عالم شگرف هستى با آن نظام عجیبش با آن همه رازها و اسرار، با آن عظمت خیره کنندهاش و با آن ریزه کاریهاى حیرت زا همگى «تسبیح و حمد» خدا مىگویند.
با این حال «او بردبار و آمرزنده است» (إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُوراً). و شما را به خاطر شرک و کفرتان فورا مؤاخذه نمىکند، بلکه به مقدار کافى مهلت مىدهد و درهاى توبه را به روى شما باز مىگذارد تا اتمام حجت شود.
(آیه 45)-
شأن نزول:
این آیه در باره گروهى از مشرکان نازل شده که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را به هنگامى که در شب تلاوت قرآن مىکرد و در کنار خانه کعبه نماز مىگذارد آزار مىدادند، و او را با سنگ مىزدند و مانع دعوت مردم به اسلام مىشدند.
خداوند به لطفش چنان کرد که آنها نتوانند او را آزار دهند- و شاید این از برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 643
طریق رعب و وحشتى بود که از پیامبر در دل آنها افکند.
تفسیر:
بىخبران مغرور و موانع شناخت- به دنبال آیات گذشته این سؤال براى بسیارى پیش مىآید که با وضوح مسأله توحید به طورى که همه موجوات جهان به آن گواهى مىدهند چرا مشرکان این واقعیت را نمىپذیرند؟ چرا آنها این آیات گویا و رساى قرآن را مىشنوند و بیدار نمىشوند؟! آیه مىگوید: «اى پیامبر! هنگامى که قرآن مىخوانى میان تو و آنها که ایمان به آخرت ندارند، حجاب و پوششى نامرئى قرار مىدهیم» (وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً).
این حجاب و پرده، همان لجاجت و تعصب و خودخواهى و غرور و جهل و نادانى بود که حقایق قرآن را از دیدگاه فکر و عقل آنها مکتوم مىداشت و به آنها اجازه نمىداد حقایق روشنى همچون توحید و معاد و صدق دعوت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و مانند آن را درک کنند.
اینجاست که مىگوییم: اگر کسى بخواهد صراط مستقیم حق را بپوید و از انحراف و گمراهى در امان بماند باید قبل از هر چیز در اصلاح خویشتن بکوشد.
(آیه 46)- این آیه اضافه مىکند: «بر دلهایشان پوششهایى و در گوشهایشان سنگینى» قرار دادیم (وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً).
و لذا «هنگامى که پروردگارت را در قرآن به یگانگى یاد مىکنى آنها پشت مىکنند و رو بر مىگردانند» (وَ إِذا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُوراً).
راستى چه عجیب است فرار از حق، فرار از سعادت و نجات، و فرار از خوشبختى و پیروزى و فهم و شعور.
(آیه 47)- در این آیه اضافه مىکند: «هنگامى که به سخنان تو گوش فرا مىدهند، ما بهتر مىدانیم براى چه گوش فرا مىدهند» (نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ).
«و (همچنین) در آن هنگام که با هم نجوا مىکنند» (وَ إِذْ هُمْ نَجْوى). برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 644
«آنگاه که ستمگران (به مؤمنان) مىگویند: شما جز از انسانى که افسون شده، پیروى نمىکنید» (إِذْ یَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً).
در حقیقت آنها به منظور درک حقیقت به سراغ تو نمىآیند و سخنانت را با گوش جان نمىشنوند، بلکه هدفشان آن است که بیایند و اخلال کنند، وصله بچسبانند و مؤمنان را- اگر بتوانند- از راه به در برند.
(آیه 48)-
شأن نزول:
«ابن عباس» مىگوید: ابو سفیان و ابو جهل و غیر آنها گاهى نزد پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مىآمدند و به سخنان او گوش فرا مىدادند، روزى یکى از آنها به دیگران گفت: اصلا من نمىفهمم محمّد چه مىگوید؟ فقط مىبینم لبهاى او حرکت مىکند ولى ابو سفیان گفت: فکر مىکنم بعضى از سخنانش حق است، أبو جهل اظهار داشت او دیوانه است، و ابو لهب اضافه کرد: او کاهن است، دیگرى گفت: او شاعر است و به دنبال این سخنان ناموزون و نسبتهاى ناروا آیه نازل گشت.
تفسیر:
در این آیه باز روى سخن را به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کرده، ضمن عبارت کوتاهى پاسخ دندانشکنى به این گروه گمراه مىدهد و مىگوید: «بنگر چگونه براى تو مثل مىزنند (یکى ساحرت مىخواند دیگرى مسحور، یکى کاهن و دیگرى مجنون) و از همین رو آنها گمراه شدهاند و قدرت پیدا کردن راه حق را ندارند» (انْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلًا).
نه این که راه ناپیدا باشد و چهره حق مخفى بلکه آنها چشم بینا ندارند، و عقل و خرد خود را به خاطر بغض و جهل و تعصب و لجاج از کار انداختهاند.
(آیه 49)- رستاخیز قطعى است! در آیات گذشته سخن از «توحید» و مبارزه با شرک بود، اما در اینجا سخن از «معاد» که در همه جا مکمل مسأله توحید است به میان آمده، و به سه سؤال و یا سه ایراد منکران معاد پاسخ گفته شده است:
«و آنها گفتند: آیا هنگامى که ما به استخوانهاى پوسیده تبدیل و پراکنده شدیم دگر بار آفرینش تازهاى خواهیم یافت»؟ (وَ قالُوا أَ إِذا کُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِیداً).
این تعبیر نشان مىدهد که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله همواره در دعوت خود سخن از مسأله برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 645
«معاد جسمانى» مىگفت که این جسم بعد از متلاشى شدن باز مىگردد، و گر نه هرگاه سخن تنها از معاد روحانى بود این گونه ایرادهاى مخالفان به هیچ وجه معنى نداشت.
(آیه 50)- قرآن در پاسخ آنها مىگوید: «بگو: (استخوان پوسیده و خاک شده که سهل است) شما سنگ باشید یا آهن» باز خدا قادر است لباس حیات در تنتان بپوشاند (قُلْ کُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدِیداً).
آیه 51)- «یا هر مخلوقى که در نظر شما از آن هم سختتر است» و از حیات و زندگى دورتر مىباشد، باز خدا قادر است شما را به زندگى مجدّد بازگرداند (أَوْ خَلْقاً مِمَّا یَکْبُرُ فِی صُدُورِکُمْ).
دومین ایراد آنها این بود که مىگفتند: بسیار خوب اگر بپذیریم که این استخوانهاى پوسیده و متلاشى شده قابل بازگشت به حیات است چه کسى قدرت انجام این کار را دارد، چرا که این تبدیل را یک امر بسیار پیچیده و مشکل مىدانستند «پس آنها مىگویند: چه کسى ما را باز مىگرداند»؟ (فَسَیَقُولُونَ مَنْ یُعِیدُنا).
پاسخ این سؤال را قرآن چنین مىگوید: «به آنها بگو: همان کسى که شما را بار اول آفرید» (قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ).
سر انجام به سومین ایراد آنها پرداخته، مىگوید: «پس آنها سر خود را از روى تعجب و انکار به سوى تو تکان مىدهند و مىگویند: چه زمانى این معاد واقع مىشود»؟ (فَسَیُنْغِضُونَ إِلَیْکَ رُؤُسَهُمْ وَ یَقُولُونَ مَتى هُوَ).
آنها در حقیقت با این ایراد خود مىخواستند این مطلب را منعکس کنند که به فرض این ماده خاکى قابل تبدیل به انسان باشد، و قدرت خدا را نیز قبول کنیم، اما این یک وعده نسیه بیش نیست و معلوم نیست در چه زمانى واقع مىشود؟
قرآن در پاسخشان مىگوید: «به آنها بگو: شاید زمان آن نزدیک باشد» (قُلْ عَسى أَنْ یَکُونَ قَرِیباً).
و البته نزدیک است چرا که مجموعه عمر این جهان هرچه باشد در برابر زندگى بىپایان در سراى دیگر لحظه زود گذرى بیش نیست. برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 646
و از این گذشته، اگر قیامت در مقیاسهاى کوچک و محدود ما دور به نظر برسد آستانه قیامت که مرگ است به همه ما نزدیک است چرا که مرگ قیامت صغرى است «اذا مات الانسان قامت قیامته»، درست است که مرگ، قیامت کبرى نیست ولى یادآور آن است.
(آیه 52)- در این آیه بىآنکه تاریخ دقیقى از قیامت ذکر کند بعضى از خصوصیات آن را چنین بیان مىکند: «این بازگشت به حیات «همان روز (ى خواهد بود) که شما را (از قبرهایتان) فرا مىخواند، شما هم اجابت مىکنید در حالى که حمد او را مىگویید» (یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ).
و آن روز است که فاصله مرگ و رستاخیز یعنى دوران برزخ را کوتاه خواهید شمرد «و مىپندارید تنها مدت کوتاهى (در جهان برزخ) درنگ کردهاید» (وَ تَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا).
(آیه 53)- برخورد منطقى با همه مخالفان: از آنجا که در آیات پیشین سخن از مبدأ و معاد و دلائلى بر این دو مسأله مهم اعتقادى در میان بود، در اینجا روش گفتگو و استدلال با مخالفان مخصوصا مشرکان را مىآموزد چرا که مکتب هر قدر عالى باشد و منطق قوى و نیرومند ولى اگر با روش صحیح بحث و مجادله توأم نگردد و به جاى لطف و محبت، خشونت بر آن حاکم گردد، بىاثر خواهد بود.
لذا آیه مىگوید: «و به بندگان من بگو: سخنى را بگویند که بهترین باشد» (وَ قُلْ لِعِبادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ).
بهترین از نظر محتوى، بهترین از نظر طرز بیان، و بهترین از جهت توأم بودن با فضائل اخلاقى و روشهاى انسانى.
«چرا که (اگر قول احسن را ترک گویند و به خشونت در کلام و مخاصمه و لجاج برخیزند) شیطان در میان آنها فساد و فتنه مىکند» (إِنَّ الشَّیْطانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ).
و فراموش نکنید شیطان در کمین نشسته و بیکار نیست «زیرا شیطان از آغاز دشمن آشکارى براى انسان بوده است» (إِنَّ الشَّیْطانَ کانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوًّا مُبِیناً). برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 647
گاهى مؤمنان تازه کار طبق روشى که از پیش داشتند با هر کس که در عقیده با آنها مخالف بود به خشونت مىپرداختند.
از این گذشته تعبیرات توهین آمیز مخالفان نسبت به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله که بعضى از آنها در آیات پیشین گذشت مانند مسحور، مجنون، کاهن، شاعر، گاهى سبب مىشد که مؤمنان عنان اختیار را از دست بدهند و به مقابله با آنها در یک مشاجره لفظى خشن برخیزند و هرچه مىخواهند بگویند.
«قرآن» مؤمنان را از این کار باز مىدارد و دعوت به نرمش و لطافت در بیان و انتخاب بهترین کلمات را مىکند تا از فساد شیطان بپرهیزند.
(آیه 54)- این آیه اضافه مىکند: «پروردگار شما از حال شما آگاهتر است اگر بخواهد شما را مشمول رحمت خویش قرار مىدهد، و اگر بخواهد مجازاتتان خواهد کرد» (رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِکُمْ إِنْ یَشَأْ یَرْحَمْکُمْ أَوْ إِنْ یَشَأْ یُعَذِّبْکُمْ).
در پایان آیه روى سخن را به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کرده و به عنوان دلدارى و پیشگیرى از ناراحتى فوق العاده پیامبر صلّى اللّه علیه و آله از عدم ایمان مشرکان مىفرماید: «و ما تو را و کیل بر آنها نفرستادهایم» که ملزم باشى حتما آنها ایمان بیاورند (وَ ما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ وَکِیلًا).
وظیفه تو ابلاغ آشکار و دعوت مجدّانه به سوى حق است، اگر ایمان آوردند چه بهتر و گر نه زیانى به تو نخواهد رسید.
(آیه 55)- این آیه سخن را از این فراتر مىبرد و مىگوید: خدا تنها آگاه از حال شما نیست بلکه: «پروردگارت نسبت به حال همه کسانى که در آسمانها و زمین هستند، از همه آگاهتر است» (وَ رَبُّکَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
سپس اضافه مىکند: «و ما بعضى از پیامبران را بر بعضى دیگر فضیلت بخشیدیم و به داود کتاب زبور دادیم» (وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلى بَعْضٍ وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً).
این جمله در حقیقت پاسخ به یکى از ایرادات مشرکان است، که با تعبیر تحقیر آمیز مىگفتند: آیا خداوند شخص دیگرى را نداشت که محمد یتیم را به برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 648
نبوّت انتخاب کرد؟ وانگهى چه شد که او سر آمد همه پیامبران و خاتم آنها شد؟! قرآن مىگوید: این جاى تعجب نیست خداوند از ارزش انسانى هر کس آگاه است و پیامبران خود را از میان همین توده مردم برگزیده، یکى را به عنوان خلیل اللّهى مفتخر ساخت، دیگرى را کلیم اللّه، و دیگرى را روح اللّه قرار داد، پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله را به عنوان حبیب اللّه برگزید و خلاصه بعضى را بر بعضى فضیلت بخشید، طبق موازینى که خودش مىداند و حکمتش اقتضا مىکند.
با این که داود داراى حکومت عظیم و کشور پهناورى بود، خداوند این را افتخار او قرار نمىدهد بلکه کتاب زبور را افتخار او مىشمرد تا مشرکان بدانند عظمت یک انسان به مال و ثروت و داشتن قدرت و حکومت ظاهرى نیست و یتیم و بىمال بودن دلیلى بر تحقیر نخواهد شد.
(آیه 56)- در این آیه باز سخن از مشرکان است و در تعقیب بحثهاى گذشته به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مىگوید: «به آنها بگو: معبودهایى را که غیر خدا شایسته پرستش مىپندارید بخوانید، آنها نه قدرت دارند مشکلات و گرفتاریها را از شما برطرف سازند و نه دگرگونى در آن ایجاد کنند» (قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلا یَمْلِکُونَ کَشْفَ الضُّرِّ عَنْکُمْ وَ لا تَحْوِیلًا).
در حقیقت این آیه همانند بسیارى دیگر از آیات قرآن، منطق و عقیده مشرکان را از این راه ابطال مىکند که پرستش و عبادت آلهه یا به خاطر جلب منفعت است یا دفع زیان، در حالى که اینها قدرتى از خود ندارند که مشکلى را برطرف سازند و نه حتى مشکلى را جابهجا کنند.
تعبیر به «الَّذِینَ» در این آیه بیانگر آن است که منظور همه معبودهاى غیر اللّه نیست، بلکه معبودهایى همچون فرشتگان و حضرت مسیح (ع) و مانند آنهاست.
(آیه 57)- این آیه در حقیقت دلیلى است براى آنچه در آیه قبل گفته شد، مىگوید: مىدانید چرا آنها قادر نیستند مشکلى را از دوش شما، بدون اذن پروردگار بردارند براى این که خودشان براى حل مشکلات به در خانه خدا مىروند، خودشان سعى دارند به ذات پاک او تقرب جویند و هرچه مىخواهند از او برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 649
بخواهند: «کسانى را که آنان مىخوانند، خودشان وسیلهاى (براى تقرّب) به پروردگارشان مىجویند» (أُولئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِیلَةَ).
«وسیلهاى هر چه نزدیکتر» (أَیُّهُمْ أَقْرَبُ).
«و به رحمت او امیدوارند» (وَ یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ).
«و از عذاب او مىترسند» (وَ یَخافُونَ عَذابَهُ).
«چرا که عذاب پروردگارت (چنان شدید مىباشد که) همواره درخور پرهیز و وحشت است» (إِنَّ عَذابَ رَبِّکَ کانَ مَحْذُوراً).
(آیه 58)- تسلیم بهانه جویان نشو! به دنبال بحثهایى که با مشرکان در زمینه توحید و معاد در آیات گذشته خواندیم این آیه آنها را با گفتار بیدار کنندهاى اندرز مىدهد و پایان و فناء این دنیا را در مقابل دیدگان عقلشان مجسّم مىسازد تا بدانند این سرا، سراى فانى است، و سراى بقا جاى دیگر است، و خود را براى مقابله با نتائج اعمالشان آماده سازند مىگوید: «و هیچ آبادى در روى زمین نیست مگر این که ما آن را قبل از روز قیامت هلاک مىکنیم، یا به عذاب شدیدى گرفتارش مىسازیم» (وَ إِنْ مِنْ قَرْیَةٍ إِلَّا نَحْنُ مُهْلِکُوها قَبْلَ یَوْمِ الْقِیامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوها عَذاباً شَدِیداً).
بدکاران ستمگر و طاغیان گردنکش را به وسیله عذاب نابود مىکنیم و دیگران را با مرگ طبیعى و یا حوادثى معمولى.
بالاخره این جهان پایان مىگیرد و همه راه فنا را مىپیمایند «و این (یک اصل مسلّم و قطعى است که) در کتاب الهى [لوح محفوظ] ثبت است» (کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً).
(آیه 59)- در اینجا این ایراد براى مشرکان باقى مىماند که خوب ما بحثى نداریم ایمان بیاوریم، اما به این شرط که پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله هر معجزهاى را که ما پیشنهاد مىکنیم انجام دهد، و در واقع به بهانه جوییهاى ما تن در دهد.
قرآن در پاسخ آنها مىگوید: «هیچ چیز مانع ما نبود که این گونه معجزات را بفرستیم جز این که پیشینیان آن را تکذیب کردند» (وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآیاتِ إِلَّا أَنْ کَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ). برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 650
اشاره به این که: معجزاتى که دلیل صدق پیامبر است به قدر کافى فرستاده شده و اما معجزات اقتراحى و پیشنهادى شما، چیزى نیست که با آن موافقت شود، چرا که پس از مشاهده باز ایمان نخواهید آورد، اگر بپرسند به چه دلیل؟
در پاسخ گفته مىشود به دلیل این که امتهاى گذشته که آنها هم شرائطى کاملا مشابه شما داشتند نیز چنین پیشنهادهاى بهانه جویانهاى را کردند، بعدا هم ایمان نیاوردند.
سپس قرآن روى یک نمونه روشن از این مسأله انگشت گذارده، مىگوید:
«و ما به قوم ثمود ناقه دادیم که روشنگر بود» (وَ آتَیْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً).
همان شترى که به فرمان خدا از کوه سر برآورد، چرا که تقاضاى چنین معجزهاى را کرده بودند، معجزهاى روشن و روشنگر! ولى با این حال آنها ایمان نیاوردند «پس به آن ناقه ستم کردند» و او را به قتل رساندند (فَظَلَمُوا بِها).
اصولا برنامه ما این نیست که هر کسى معجزهاى پیشنهاد کند پیامبر تسلیم او گردد «و ما آیات و معجزات را جز براى تخویف مردم و اتمام حجت نمىفرستیم» (وَ ما نُرْسِلُ بِالْآیاتِ إِلَّا تَخْوِیفاً).
(آیه 60)- سپس پیامبرش را در برابر سرسختى و لجاجت دشمنان دلدارى داده، مىگوید: اگر آنها در مقابل سخنانت این چنین لجاجت به خرج مىدهند و ایمان نمىآورند مطلب تازهاى نیست، «به خاطر بیاور هنگامى را که به تو گفتیم پروردگارت احاطه کامل بر مردم دارد» و از وضعشان کاملا آگاه است (وَ إِذْ قُلْنا لَکَ إِنَّ رَبَّکَ أَحاطَ بِالنَّاسِ).
همیشه در برابر دعوت پیامبران، گروهى پاکدل ایمان آوردهاند و گروهى متعصب و لجوج به بهانهجویى و کارشکنى و دشمنى برخاستهاند، در گذشته چنین بوده، امروز نیز چنین است.
سپس اضافه مىکند: «و ما آن رؤیایى را که به تو نشان دادیم فقط براى آزمایش مردم بود» (وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْناکَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ). برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 651
«همچنین شجره معلونه [درخت نفرین شده] را که در قرآن ذکر کردهایم» آن نیز آزمایشى براى مردم است (وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ).
در پایان اضافه مىکند: «ما آنها را بیم داده (و انذار) مىکنیم اما جز طغیان عظیم، چیزى بر آنها نمىافزاید» (وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما یَزِیدُهُمْ إِلَّا طُغْیاناً کَبِیراً).
چرا که اگر دل و جان آدمى آماده پذیرش حق نباشد، نه تنها سخن حق در آن اثر نمىگذارد، بلکه غالبا نتیجه معکوس مىدهد و به خاطر سرسختى و مقاومت منفى بر گمراهى و لجاجتشان مىافزاید- دقت کنید.
رؤیاى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و شجره ملعونه:
جمعى از مفسران شیعه و اهل سنت نقل کردهاند که: این خواب اشاره به جریان معروفى است که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در خواب دید میمونهایى از منبر او بالا مىروند و پایین مىآیند، بسیار از این مسأله غمگین شد، آن چنان که بعد از آن کمتر مىخندید- این میمونها را به بنى امیه تفسیر کردهاند که یکى بعد از دیگرى بر جاى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نشستند در حالى که از یکدیگر تقلید مىکردند و افرادى فاقد شخصیت بودند و حکومت اسلامى و خلافت رسول اللّه را به فساد کشیدند.
اما شجره معلونه- در قرآن ممکن است اشاره به هر گروه منافق و خبیث و مطرود درگاه خدا، مخصوصا گروههایى همانند بنى امیه و یهودیان سنگدل و لجوج و همه کسانى که در خط آنها گام برمىدارند، باشد، و شجره زقوم در قیامت تجسّمى از وجود این شجرات خبیثه در جهان دیگر است، و همه این شجرات خبیثه مایه آزمایش و امتحان مؤمنان راستین در این جهان هستند.
(آیه 61)- در اینجا قرآن به مسأله سرپیچى ابلیس از فرمان خدا مبنى بر سجده براى آدم و سرنوشت شوم او به دنبال این ماجرا اشاره مىکند.
مطرح کردن این ماجرا به دنبال بحثهاى گذشته پیرامون مشرکان لجوج، در واقع اشاره به این است که نمونه کامل استکبار و کفر و عصیان، شیطان بود، ببینید سرنوشتش به کجا رسید، شما پیروان او نیز همان سرنوشت را خواهید داشت. برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 652
نخست مىگوید: «و یادآور هنگامى را که به فرشتگان گفتیم: براى آدم سجده کنید و همگى جز ابلیس سجده کردند» (وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ).
این سجده یک نوع خضوع و تواضع به خاطر عظمت خلقت آدم و امتیاز او بر سایر موجودات و یا سجدهاى بوده است به عنوان پرستش در برابر خداوند به خاطر آفرینش چنین مخلوق شگرفى.
ابلیس که باد کبر و غرور در سر داشت و خودخواهى و خودبینى بر عقل و هوشش پرده افکنده بود، به گمان این که خاک و گل، که منبع همه برکات و سر چشمه حیات است کم اهمیتتر از آتش است به عنوان اعتراض به پیشگاه خدا چنین «گفت: آیا من براى موجودى سجده کنم که او را از گل آفریدهاى» (قالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِیناً).
(آیه 62)- ولى هنگامى که دید بر اثر این استکبار و سرکشى در برابر فرمان خدا از درگاه مقدسش براى همیشه طرد شد: «گفت: به من بگو، این کسى را که بر من برترى دادهاى (به چه دلیل بوده است؟) اگر مرا تا روز قیامت زنده بگذارى، همه فرزندانش را، جز عدّه کمى، گمراه و ریشه کن خواهم ساخت» (قالَ أَ رَأَیْتَکَ هذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلَّا قَلِیلًا).
(آیه 63)- در این هنگام براى این که میدان آزمایشى براى همگان تحقق یابد، و وسیلهاى براى پرورش مؤمنان راستین فراهم شود- که انسان همواره در کوره حوادث پخته مىشود، و در برابر دشمن نیرومند، قوى و قهرمان مىگردد- به شیطان امکان بقاء و فعالیت داده شده: «فرمود: برو، هر کس از آنها از تو تبعیت کند پس جهنم کیفر شماست، کیفرى است فراوان»! (قالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُکُمْ جَزاءً مَوْفُوراً).
به این وسیله اعلام آزمایش کرده و سر انجام پیروزى و شکست در این آزمایش بزرگ الهى را بیان فرموده.
برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 653
(آیه 64)- دامهاى ابلیس! در این آیه طرق نفوذ شیطان و اسباب و وسائلى را که در وسوسههاى خود به آن متوسل مىشود به شکل جالب و گویایى چنین شرح مىدهد: «و هر کدام از آنها را مىتوانى با صدایت تحریک کن» (وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ).
«و لشکر سواره و پیادهات را بر آنها گسیل دار»! (وَ أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ).
شیطان دستیاران فراوانى از جنس خود و از جنس آدمیان دارد که براى اغواى مردم به او کمک مىدهند، بعضى سریعتر و نیرومندتر همچون لشکر سوارهاند، و بعضى آرامتر و ضعیفتر همچون لشکر پیاده! «و در ثروت و فرزندانشان شرکت جوى»! (وَ شارِکْهُمْ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ).
«و آنها را با وعدهها سرگرم کن»! (وَ عِدْهُمْ).
سپس هشدار مىدهد که: «ولى شیطان جز فریب و دروغ وعدهاى به آنها نمىدهد» (وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ إِلَّا غُرُوراً).
(آیه 65)- اما بدان «تو هرگز سلطهاى بر بندگان من نخواهى یافت» (إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ).
«و همین قدر کافى است که پروردگارت (ولىّ و) حافظ آنها باشد» (وَ کَفى بِرَبِّکَ وَکِیلًا).
(آیه 66)- با این همه نعمت این همه کفران چرا؟! بحثهایى را که در زمینه توحید و مبارزه با شرک در گذشته داشتیم در اینجا نیز آن را تعقیب مىکند، و از دو راه مختلف (راه استدلال و برهان- و راه وجدان و درون) در این موضوع وارد بحث مىشود.
نخست به توحید استدلالى اشاره کرده، مىگوید: «پروردگار شما کسى است که کشتى را در دریا به حرکت در مىآورد، حرکتى مداوم و مستمر»! (رَبُّکُمُ الَّذِی یُزْجِی لَکُمُ الْفُلْکَ فِی الْبَحْرِ). برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 654
بدیهى است براى حرکت کشتیها در دریا، نظاماتى دست به دست هم داده تا این امر فراهم گردد.
البته مىدانید کشتیها همیشه بزرگترین وسیله نقلیه انسانها بوده و هستند، هم اکنون کشتیهاى غول پیکرى داریم که به اندازه یک شهر کوچک وسعت و سرنشین دارند.
سپس اضافه مىکند: هدف از این برنامه آن است «تا از نعمت او بهرهمند شوید» (لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ). براى مسافرتهاى خودتان، براى نقل و انتقال مال التجارهها، و براى آنچه به دین و دنیاى شما کمک مىکند.
چرا که: «خدا نسبت به شما مهربان است» (إِنَّهُ کانَ بِکُمْ رَحِیماً).
(آیه 67)- از این توحید استدلالى- که گوشه کوچکى از نظام آفرینش را که حاکى از مبدأ علم و قدرت و حکمت آفریدگار است نشان مىدهد- به استدلال فطرى منتقل مىشود و مىگوید: فراموش نکنید: «هنگامى که ناراحتیها در دریا به شما برسد (و گرفتار طوفان و امواج کوبنده و وحشتناک شوید) تمام معبودهایى را که مىخوانید جز خدا از نظر شما گم مىشود» (وَ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِیَّاهُ).
و باید گم شود چرا که طوفان حوادث پردههاى تقلید و تعصب را که بر فطرت آدمى افتاده کنار مىزند، و نور فطرت که نور توحید و خداپرستى و یگانه پرستى است جلوهگر مىشود.
این یک قانون عمومى است که تقریبا هر کس آن را تجربه کرده است که در گرفتاریها هنگامى که کارد به استخوان مىرسد، موقعى که اسباب ظاهرى از کار مىافتند، و کمکهاى مادى ناتوان مىگردند، انسان به یاد مبدأ بزرگى از علم و قدرت مىافتد که او قادر بر حلّ سختترین مشکلات است. اما ایمان و توجه به خدا در صورتى ارزش دارد که دائمى و پایدار باشد.
سپس اضافه مىکند: اما شما فراموشکاران «هنگامى که دست قدرت الهى شما را به سوى خشکى نجات داد رو مىگردانید و اصولا انسان کفران کننده است» برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 655
(فَلَمَّا نَجَّاکُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ کانَ الْإِنْسانُ کَفُوراً).
بار دیگر پردههاى غرور و غفلت، تقلید و تعصب، این نور الهى را مىپوشاند و گرد و غبار عصیان و گناه و سرگرمیهاى زندگى مادى، چهره تابناک آن را پنهان مىسازد.
(آیه 68)- ولى آیا فکر مىکنید خداوند در خشکى و قلب صحرا نمىتواند شما را به مجازاتهاى شدید مبتلا سازد؟: «پس آیا شما از این ایمنید که به فرمان او زمین بشکافد و شما را در کام خود فرو ببرد»؟ (أَ فَأَمِنْتُمْ أَنْ یَخْسِفَ بِکُمْ جانِبَ الْبَرِّ).
و «آیا از این ایمنید که طوفانى از سنگ بر شما ببارد (و شما را در زیر سنگها مدفون سازد عذابى که به مراتب از غرق در دریاها سختتر است) سپس حافظ و نگهبانى براى خود پیدا نکنید»؟! (أَوْ یُرْسِلَ عَلَیْکُمْ حاصِباً ثُمَّ لا تَجِدُوا لَکُمْ وَکِیلًا).
(آیه 69)- سپس اضافه مىکند: اى فراموشکاران آیا گمان کردید این آخرین بار بود که شما نیاز به سفر دریا پیدا کردید؟ «یا این که ایمن هستید که بار دیگر شما را به دریا بازگرداند، و تندباد کوبندهاى بر شما بفرستد، و شما را بخاطر کفرتان غرق کند، سپس دادخواه و خونخواهى در برابر ما پیدا نکنید» (أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ یُعِیدَکُمْ فِیهِ تارَةً أُخْرى فَیُرْسِلَ عَلَیْکُمْ قاصِفاً مِنَ الرِّیحِ فَیُغْرِقَکُمْ بِما کَفَرْتُمْ ثُمَّ لا تَجِدُوا لَکُمْ عَلَیْنا بِهِ تَبِیعاً).
(آیه 70)- انسان گل سر سبد موجوادت! از آنجا که یکى از طرق تربیت و هدایت، همان دادن شخصیت به افراد است، قرآن مجید به دنبال بحثهایى که در باره مشرکان و منحرفان در آیات گذشته داشت، در اینجا به بیان شخصیت والاى نوع بشر و مواهب الهى نسبت به او مىپردازد، تا با توجه به این ارزش فوق العاده به آسانى گوهر خود را نیالاید و خویش را به بهاى ناچیزى نفروشد، مىفرماید: «و ما فرزندان آدم را گرامى داشتیم» (وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ).
سپس به سه قسمت از مواهب الهى، نسبت به انسانها اشاره کرده، مىگوید:
«و ما آنها را (با مرکبهاى مختلفى که در اختیارشان قرار دادهایم) در خشکى و دریا برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 656
حمل کردیم» (وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ).
دیگر این که: «آنها را از طیبات روزى دادیم» (وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ).
سوم این که: «ما آنها را بر بسیارى از مخلوقات خود فضیلت و برترى دادیم» (وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلًا).
چرا انسان برترین مخلوق خداست؟ پاسخ این سؤال چندان پیچیده نیست، زیرا مىدانیم تنها موجودى که از نیروهاى مختلف، مادى و معنوى، جسمانى و روحانى تشکیل شده، و در لابلاى تضادها مىتواند پرورش پیدا کند، و استعداد تکامل و پیشروى نامحدود دارد، انسان است.
حدیث معروفى که از امیر مؤمنان على علیه السّلام نقل شده نیز شاهد روشنى بر این مدعاست، آنجا که مىفرماید: «خداوند خلق عالم را بر سه گونه آفرید: فرشتگان و حیوانات و انسان، فرشتگان عقل دارند بدون شهوت و غضب، حیوانات مجموعهاى از شهوت و غضبند و عقل ندارند، اما انسان مجموعهاى است از هر دو تا کدامین غالب آید، اگر عقل او بر شهوتش غالب شود، از فرشتگان برتر است و اگر شهوتش بر عقلش چیره گردد، از حیوانات پستتر».
(آیه 71)- این آیه به یکى دیگر از مواهب الهى نسبت به انسان، و سپس مسؤولیتهاى سنگینى را که به موازات این مواهب متوجه او مىشود اشاره مىکند:
در آغاز به «مسأله رهبرى» و نقش آن در سرنوشت انسانها پرداخته، مىگوید: «روز قیامت هر گروهى را با امام و رهبرشان مىخوانیم» (یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ).
یعنى آنها که رهبرى پیامبران و جانشینان آنان را در هر عصر و زمان پذیرفتند، همراه پیشوایانشان خواهند بود، و آنها که رهبرى شیطان و ائمه ضلال و پیشوایان جبّار و ستمگر را انتخاب کردند همراه آنها خواهند بود.
این تعبیر در عین این که یکى از اسباب تکامل انسان را بیان مىکند، هشدارى است به همه افراد بشر که در انتخاب رهبر فوق العاده دقیق و سختگیر باشند، و زمام فکر و برنامه خود را به دست هر کس نسپرند. برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 657
لذا در دنباله آیه مىگوید: آنجا مردم دو گروه مىشوند «پس کسانى که نامه اعمالشان به دست راستشان داده مىشود آنها (با سرفرازى و افتخار و خوشحالى و سرور) نامه اعمالشان را مىخوانند و کوچکترین ظلم و ستمى به آنها نمىشود» (فَمَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُولئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتابَهُمْ وَ لا یُظْلَمُونَ فَتِیلًا).
(آیه 72)- «اما کسى که در این جهان (از دیدن چهره حق) نابینا بوده است، در آخرت نیز نابینا و گمراهتر است» (وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِیلًا).
نه در این دنیا راه هدایت را پیدا مىکنند و نه در آخرت راه بهشت و سعادت را، چرا که چشم خود را به روى همه واقعیات بستند و از دیدن چهره حق و آیات خداوند و آنچه مایه هدایت و عبرت است و آن همه مواهبى که خداوند به آنها بخشیده بود، خود را محروم ساختند، و از آنجا که سراى آخرت بازتاب و انعکاس عظیمى است از این جهان، چه جاى تعجب که این کوردلان به صورت نابینا وارد عرصه محشر شوند؟! نقش رهبرى در اسلام- در حدیث معروفى که از امام باقر علیه السّلام نقل شده هنگامى که سخن از ارکان اصلى اسلام به میان مىآورد «ولایت» (رهبرى) را پنجمین و مهمترین رکن معرفى مىنمود در حالى که نماز که معرف پیوند خلق با خالق است و روزه که رمز مبارزه با شهوات است و زکات که پیوند خلق با خلق است و حج که جنبههاى اجتماعى اسلام را بیان مىکند چهار رکن اصلى دیگر.
سپس امام علیه السّلام اضافه مىکند: «هیچ چیز به اندازه ولایت و رهبرى اهمیت ندارد».- چرا که اجراى اصول دیگر در سایه آن خواهد بود.
و نیز به همین دلیل در حدیث معروفى از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نقل شده: «کسى که بدون امام و رهبر از دنیا برود مرگ او مرگ جاهلیت است».
تاریخ نیز بسیار به خاطر دارد که گاهى یک ملت در پرتو رهبرى یک رهبر بزرگ و شایسته در صف اول در جهان قرار گرفته، و گاه همان ملت با همان نیروهاى برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 658
انسانى و منابع دیگر به خاطر رهبرى ضعیف و نالایق آن چنان سقوط کرده که شاید کسى باور نکند این همان ملت پیشرو است.
(آیه 73)- با توجه به بحثى که در آیات گذشته پیرامون شرک و مشرکان بود در اینجا به پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله هشدار مىدهد که از وسوسههاى این گروه برحذر باشد، مبادا کمترین ضعفى در مبارزه با شرک و بت پرستى به خود راه بدهد، که باید با قاطعیت هر چه تمامتر دنبال گردد.
نخست مىگوید: «نزدیک بود آنها تو را (با وسوسههاى خود) از آنچه بر تو وحى کردیم بفریبند، تا غیر آن را به ما نسبت دهى و در آن صورت، تو را به دوستى خود برمىگزینند» (وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنا غَیْرَهُ وَ إِذاً لَاتَّخَذُوکَ خَلِیلًا).
(آیه 74)- «و اگر ما تو را ثابت قدم نمىساختیم (و در پرتو مقام عصمت، مصون از انحراف نبودى) نزدیک بود به آنان تمایل کنى» (وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلًا). اما این تثبیت الهى مانع از آن تمایل شد.
(آیه 75)- «اگر چنین مىکردى ما دو برابر مجازات (مشرکان) در زندگى دنیا، و دو برابر (مجازات آنها) را بعد از مرگ به تو مىچشاندیم، سپس در برابر ما یاورى براى خود نمىیافتى»! (إِذاً لَأَذَقْناکَ ضِعْفَ الْحَیاةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنا نَصِیراً).
چرا که هر قدر مقام انسان از نظر علم، معرفت و ایمان بالاتر رود، اعمال نیک او به همان نسبت عمق و ارزش بیشتر، و طبعا ثواب فزونترى خواهد داشت. کیفرها و مجازاتها نیز به همین نسبت بالا خواهد رفت.
خدایا! مرا به خود وامگذار
- در منابع اسلامى مىخوانیم هنگامى که سه آیه فوق نازل شد پیامبر صلّى اللّه علیه و آله عرض کرد: اللّهمّ لا تکلنى الى نفسى طرفة عین ابدا «خدایا! مرا حتى به اندازه یک چشم بر هم زدن به خویشتن وامگذار».
این دعاى پر معنى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله یک درس مهم را به همه ما مىدهد که در هر حال باید به خدا پناه برد و به لطف او متکى بود که پیامبران معصوم نیز بدون یارى برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 659
او در لغزشگاهها مصون نخواهند بود، تا چه رسد به ما در برابر این همه وسوسههاى شیطانى.
(آیه 76)-
شأن نزول:
مشهور این است که این آیه و آیه بعد در مورد اهل مکه نازل شده است که نشستند و تصمیم گرفتند پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را از مکه بیرون کنند و بعدا این تصمیم، فسخ و مبدل به تصمیم بر اعدام پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در مکه گردید و به دنبال آن خانه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله از هر سو محاصره شد، و همانگونه که مىدانیم پیامبر صلّى اللّه علیه و آله از این حلقه محاصره، به طرز اعجازآمیزى، بیرون آمد و به سوى مدینه حرکت کرد و سر آغاز هجرت گردید.
تفسیر:
توطئه شوم دیگر؟ در آیات گذشته دیدیم که مشرکان مىخواستند از طریق وسوسههاى گوناگون در پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نفوذ کنند و او را از جاده مستقیم خویش منحرف سازند که لطف الهى به یارى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله آمد و نقشههاشان نقش بر آب شد.
به دنبال آن ماجرا طرح دیگرى براى خنثى کردن دعوت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله ریختند، و آن این که او را از زادگاهش به نقطهاى که احتمالا نقطه خاموش و دور افتادهاى بود تبعید کنند که آن هم به لطف پروردگار خنثى شد.
آیه مىگوید: «و نزدیک بود آنها تو را از این سرزمین با نقشه و تحریک ماهرانه و حساب شدهاى خارج سازند» (وَ إِنْ کادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الْأَرْضِ لِیُخْرِجُوکَ مِنْها).
سپس قرآن به آنها هشدار مىدهد که: «و هرگاه چنین مىکردند (گرفتار مجازات سخت الهى شده و) پس از تو، جز مدت کمى باقى نمىماندند» (وَ إِذاً لا یَلْبَثُونَ خِلافَکَ إِلَّا قَلِیلًا). و به زودى نابود مىشدند زیرا این گناه بسیار عظیمى است که مردم، رهبر دلسوز و نجات بخششان را، از شهر خود بیرون کنند، و به این ترتیب بزرگترین نعمت الهى را کفران نمایند، چنین جمعیتى دیگر حق حیات نخواهند داشت و مجازات نابود کننده الهى به سراغشان خواهد آمد.
(آیه 77)- این تنها مربوط به مشرکان عرب نیست: «این سنّت (ما در مورد) پیامبرانى است که پیش از تو فرستادیم و هرگز براى سنّت ما تغییر و دگرگونى برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 660
نخواهى یافت» (سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَکَ مِنْ رُسُلِنا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْوِیلًا).
این سنت از یک منطق روشن سر چشمه مىگیرد و آن این که چنین قوم ناسپاسى که چراغ هدایت خود را مىشکنند سنگر نجات خویش را ویران مىکنند.
آرى! چنین قومى دیگر لایق رحمت الهى نیستند، و مجازات آنها را فرا خواهد گرفت، و مىدانیم خداوند تبعیضى در میان بندگانش قائل نیست، یعنى در مقابل اعمال یکسان با شرائط یکسان مجازات یکسان قائل مىشود.
و این است معنى عدم تخلف سنّتهاى پروردگار.
(آیه 78)- در تعقیب آیات گذشته که از توحید و شرک، و سپس وسوسهها و توطئههاى مشرکان بحث مىکرد، در اینجا به مسأله نماز و توجه به خدا و نیایش مىپردازد، که عامل مؤثرى براى مبارزه با شرک است، و وسیلهاى براى طرد هرگونه وسوسه شیطانى از دل و جان آدمى.
نخست مىگوید: «نماز را از زوال خورشید (هنگام ظهر) تا نهایت تاریکى شب [نیمه شب] برپادار و همچنین قرآن فجر [نماز صبح] را، چرا که قرآن فجر، مشهود (فرشتگان شب و روز) است! (أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّیْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً).
از این تعبیر به خوبى روشن مىشود که بهترین موقع براى اداى نماز صبح همان لحظات آغاز طلوع فجر است.
آیه فوق از آیاتى است که اشاره اجمالى به وقت نمازهاى پنجگانه مىکند، و با انضمام به سایر آیات قرآن در زمینه وقت نماز و روایات فراوانى که در این رابطه وارد شده، وقت نمازهاى پنجگانه دقیقا مشخص مىشود.
(آیه 79)- بعد از ذکر نمازهاى فریضه پنجگانه اضافه مىکند: «و پاسى از شب را (از خواب برخیز و) قرآن (و نماز) بخوان» (وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ).
مفسران معروف اسلامى این تعبیر را اشاره به نافله شب که در فضیلت آن روایات بىشمارى وارد شده است دانستهاند.
سپس مىگوید: «این یک وظیفه اضافى (علاوه بر نمازهاى فریضه) براى برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 661
توست» (نافِلَةً لَکَ).
بسیارى این جمله را دلیل بر آن دانستهاند که نماز شب بر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله واجب بوده است.
به هر حال در پایان آیه نتیجه این برنامه الهى روحانى و صفابخش را چنین بیان مىکند: «امید است پروردگارت تو را به مقامى در خور ستایش برانگیزد»! (عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً).
بدون شک «مقام محمود» مقام بسیار برجستهاى است که ستایش برانگیز است. و از آنجا که این کلمه به طور مطلق آمده، شاید اشاره به این باشد که ستایش همگان را از اولین و آخرین متوجه تو مىکند.
روایات اسلامى، «مقام محمود» را به عنوان مقام «شفاعت کبرى» تفسیر کرده است، چرا که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بزرگترین شفیعان در عالم دیگر است و آنها که شایسته شفاعت باشند، مشمول این شفاعت بزرگ خواهند شد.
نماز شب یک عبادت بزرگ روحانى-
غوغاى زندگى روزانه از جهات مختلف، توجه انسان را به خود جلب مىکند، و فکر آدمى را به وادیهاى گوناگون مىکشاند بطورى که جمعیت خاطر و حضور قلب کامل، در آن بسیار مشکل است اما در دل شب و به هنگام سحر و فرونشستن غوغاى زندگى مادى، و آرامش روح و جسم انسان در پرتو مقدارى خواب، حالت توجه و نشاط خاصى به انسان دست مىدهد که بىنظیر است.
به همین دلیل دوستان خدا همیشه از عبادتهاى آخر شب، براى تصفیه روح و حیات قلب و تقویت اراده و تکمیل اخلاص، نیرو مىگرفتهاند.
امیر مؤمنان على علیه السّلام مىفرماید: «قیام شب موجب صحت جسم و خشنودى پروردگار و در معرض رحمت او قرار گرفتن و تمسک به اخلاق پیامبران است».
حتى در بعضى از روایات مىخوانیم که این عبادت به قدرى اهمیت دارد که جز پاکان و نیکان موفق به آن نمىشوند.
در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مىخوانیم: «انسان گاهى دروغ مىگوید و سبب برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 662
محرومیتش از نماز شب مىشود، هنگامى که از نماز شب محروم شد از روزى (و مواهب مادى و معنوى) نیز محروم مىشود».
نماز شب به سه بخش تقسیم مىشود:
الف) چهار نماز دو رکعتى که مجموعا هشت رکعت مىشود و نامش نافله شب است.
ب) یک نماز دو رکعتى که نامش نافله «شفع» است.
ج) نماز یک رکعتى که نامش نافله «وتر» است، و طرز انجام این نمازها درست همانند نماز صبح است ولى اذان و اقامه ندارد، و قنوت وتر را هر چه طولانىتر کنند بهتر است.
(آیه 80)- این آیه به یکى از دستورات اصولى اسلام که از روح ایمان و توحید، سر چشمه مىگیرد اشاره کرده، مىگوید: «و بگو: پروردگارا! مرا (در هر کار) با صداقت وارد کن، و با صداقت خارج ساز» (وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ).
هیچ کار فردى و اجتماعى را جز با صدق و راستى آغاز نکنم، همچنین هیچ برنامهاى را جز به راستى پایان ندهم، راستى و صداقت و درستى و امانت، خط اصلى من در همه کارها باشد و آغاز و انجام همه چیز با آن صورت گیرد.
در حقیقت رمز اصلى پیروزى در همین جا نهفته شده است و راه و روش انبیا و اولیاى الهى همین بوده که فکر، گفتار و اعمالشان از هر گونه غش و تقلب و خدعه و نیرنگ و هر چه بر خلاف صدق و راستى است پاک بود.
در پایان آیه به دومین اصل- که از یک نظر میوه درخت توحید، و از نظر دیگر نتیجه ورود و خروج صادقانه در کارهاست- اشاره شده است: «و خداوندا! براى من از سوى خودت سلطان و یاورى قرار ده» (وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصِیراً).
(آیه 81)- و از آنجا که به دنبال «صدق» و «توکل» که در آیه قبل به آن اشاره شد، امید به پیروزى قطعى، خود عامل دیگرى براى موفقیت است در این آیه به پیامبرش مىگوید: «و بگو: حق فرا رسید و باطل مضمحل و نابود شد» (وَ قُلْ جاءَ برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 663
الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ)
.
«اصولا طبیعت باطل (همین است که) مضمحل و نابود شدنى است» (إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً).
باطل جولانى دارد ولى دوام و بقایى نخواهد داشت و سر انجام، پیروزى از آن حق و طرفداران و پیروان حق خواهد بود.
آیه (جاءَ الْحَقُّ ...) و قیام حضرت مهدى (عج): در بعضى از روایات جمله «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ» به قیام حضرت مهدى- عج- تفسیر شده است. امام باقر علیه السّلام فرمود: مفهوم این سخن الهى این است که: «هنگامى که امام قائم علیه السّلام قیام کند دولت باطل برچیده مىشود».
در روایت دیگرى مىخوانیم: مهدى به هنگام تولد بر بازویش این جمله نقش بسته بود: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً».
مسلما مفهوم این احادیث انحصار معنى وسیع آیه به این مصداق نیست بلکه قیام مهدى- عج- از روشنترین مصداقهاى آن است که نتیجهاش پیروزى نهایى حق بر باطل در سراسر جهان مىباشد.
کوتاه سخن این که این قانون کلى الهى و ناموس تخلف ناپذیر آفرینش در هر عصر و زمانى مصداقى دارد، و قیام پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و پیروزیش بر لشکر شرک بت پرستى و همچنین قیام حضرت مهدى- عج- بر ستمگران و جباران جهان از چهرههاى روشن و تابناک این قانون عمومى است.
(آیه 82)- قرآن نسخه شفابخش: از آنجا که در آیات گذشته، بحث از توحید و حق و مبارزه با شرک و باطل بود، در این آیه به تأثیر فوق العاده قرآن و نقش سازنده آن در این رابطه پرداخته، مىگوید: «و از قرآن، آنچه شفا و رحمت است براى مؤمنان، نازل مىکنیم» (وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ).
قرآن نسخهاى است براى سامان بخشیدن به همه نابسامانیها، بهبودى فرد و جامعه از انواع بیماریهاى اخلاقى و اجتماعى.
«و ستمگران را جز خسران (و زیان بیشتر چیزى بر آنها) نمىافزاید» (وَ لا یَزِیدُ برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 664
الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً)
. چرا که به جاى این که از این وسیله هدایت بهره گیرند با حالتى صد در صد منفى به سراغ قرآن مىآیند لذا عناد و کفر در جانشان عمق بیشترى پیدا مىکند.
(آیه 83)- در این آیه به یکى از ریشهدارترین بیماریهاى اخلاقى «انسانهاى تربیت نایافته» اشاره کرده، مىگوید: «و هنگامى که به این انسان نعمت مىبخشیم (غرور و استکبار به او دست مىدهد) به پروردگار خود پشت مىکند و با حالت تکبر، دور مىشود» (وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ).
«اما هنگامى که (نعمت را از او سلب کنیم، و حتى) مختصر ناراحتى به او برسد یأس و نومیدى سر تا پاى او را فرا مىگیرد» (وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ کانَ یَؤُساً).
(آیه 84)- در این آیه روى سخن را به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کرده، مىفرماید: «بگو: هر کس بر طبق روش و خلق و خوى خود عمل مىکند» (قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ).
مؤمنانى که از آیات قرآن، شفا مىطلبند و رحمت کسب مىکنند، و ظالمانى که جز خسارت و زیان، بهرهاى از آن نمىگیرند، و انسانهاى کم ظرفیتى که در حال نعمت مغرورند و در مشکلات مأیوس و زبون، همه اینها طبق روحیاتشان عمل مىکنند، روحیاتى که بر اثر تعلیم و تربیت و اعمال مکرر خود انسان شکل گرفته است و به اعمال انسان شکل و جهت مىدهد.
و در این میان خداوند شاهد و ناظر حال همه است: «آرى پروردگار شما آگاهتر است به کسانى که راهشان (بهتر و) از نظر هدایت پربارتر است» (فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبِیلًا).
(آیه 85)- روح چیست؟ در تعقیب آیات گذشته به پاسخ بعضى از سؤالات مهم مشرکان یا اهل کتاب پرداخته، مىگوید: «از تو در باره روح سؤال مىکنند، بگو: روح از فرمان پروردگار من است و به شما بیش از اندکى علم و دانش داده نشده است» (وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا).
از مجموع قرائن موجود در آیه و خارج آن چنین استفاده مىشود که برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 665
پرسش کنندگان از حقیقت روح آدمى سؤال کردند، همین روح عظیمى که ما را از حیوانات جدا مىسازد و برترین شرف ماست، و تمام قدرت و فعالیت ما از آن سر چشمه مىگیرد و به کمکش اسرار علوم را مىشکافیم.
و از آنجا که روح، ساختمانى مغایر با ساختمان ماده دارد و اصول حاکم بر آن غیر از اصول حاکم بر ماده و خواص فیزیکى و شیمیایى آن است، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مأمور مىشود در یک جمله کوتاه و پرمعنى بگوید: «روح، از عالم امر است یعنى خلقتى اسرارآمیز دارد».
و چون بهره شما از علم و دانش بسیار کم و ناچیز است، بنابراین چه جاى شگفتى که رازهاى روح را نشناسید، هر چند از همه چیز به شما نزدیکتر است؟
از امام باقر و امام صادق علیهم السّلام چنین نقل شده که در تفسیر آیه یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ فرمود: «روح از مخلوقات خداوند است بینایى و قدرت و قوت دارد، خدا آن را در دلهاى پیغمبران و مؤمنان قرار مىدهد».
البته روح آدمى مراتب و درجاتى دارد، آن مرتبهاى از روح که در پیامبران و امامان است مرتبه فوق العاده والایى است، که از آثارش معصوم بودن از خطا و گناه و نیز آگاهى و علم فوق العاده است و مسلما چنین مرتبهاى از روح از همه فرشتگان برتر خواهد بود حتى از جبرئیل و میکائیل!- دقت کنید.
(آیه 86)- آنچه دارى از برکت رحمت اوست! چند آیه قبل سخن از قرآن بود، در اینجا در همین زمینه سخن مىگوید، نخست مىفرماید: «و اگر بخواهیم آنچه را بر تو وحى فرستادهایم، از تو مىگیریم» (وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ).
«سپس کسى را نمىیابى که در برابر ما از تو دفاع کند» و آن را از ما بازپس گیرد (ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ بِهِ عَلَیْنا وَکِیلًا).
پس این مائیم که این علوم را به تو بخشیدهایم تا رهبر و هادى مردم باشى، و این مائیم که هرگاه صلاح بدانیم از تو بازپس مىگیریم، و هیچ کس را در این رابطه دخل و تصرفى نیست!
برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 666
(آیه 87)- این آیه که به صورت استثناء آمده است، مىگوید: اگر ما این علم و دانش را از تو نمىگیریم چیزى نیست: «مگر رحمت پروردگارت» (إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ). رحمتى است براى هدایت و نجات خودت و رحمتى است براى هدایات و نجات جهان بشریت و این رحمت در واقع دنباله همان رحمت آفرینش است که ایجاب مىکند هرگز روى زمین از حجت الهى خالى نماند.
و در پایان آیه به عنوان تأکید، یا به عنوان بیان دلیل بر جمله سابق مىگوید:
«که فضل پروردگارت بر تو بزرگ بوده است» (إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیْکَ کَبِیراً).
وجود زمینه این فضل در دل تو که با آب عبادت و تهذیب نفس و جهاد آبیارى شده از یکسو، و نیاز مبرم بندگان به چنین رهبرى از سویى دیگر، ایجاب کرده است که فضل خدا بر تو فوق العاده زیاد باشد.
درهاى علم را به روى تو بگشاید، از اسرار هدایت انسان آگاهت سازد، و از خطاها محفوظت دارد، تا الگو و اسوهاى براى همه انسانها تا پایان جهان باشى.
(آیه 88)- هیچگاه همانند قرآن را نخواهند آورد! با توجه به این که آیات قبل و بعد در ارتباط با مباحث قرآن است، پیوند این آیه که با صراحت از اعجاز قرآن سخن مىگوید با آنها نیاز به گفتگو ندارد.
به هر حال خداوند روى سخن را در اینجا به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کرده، مىگوید: «بگو:
اگر انسانها و پریان- جن و انس- اتفاق کنند تا همانند این قرآن را بیاورند همانند آن را نخواهند آورد هر چند یکدیگر را کمک کنند» (قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً).
این آیه با صراحت تمام، همه جهانیان را اعم از کوچک و بزرگ، عرب و غیر عرب، انسانها و حتّى موجودات عاقل غیر انسانى، دانشمندان، فلاسفه، ادباء، مورخان، نوابغ و غیر نوابغ، خلاصه همه را بدون استثناء در همه اعصار دعوت به مقابله با قرآن کرده است و مىگوید: اگر فکر مىکنید قرآن سخن خدا نیست و ساخته مغز بشر است، شما هم انسان هستید، همانند آن را بیاورید و هرگاه بعد از تلاش و کوشش همگانى، خود را ناتوان یافتید، این بهترین دلیل بر معجزه بودن قرآن است. برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 667
این دعوت به مقابله که در اصطلاح علماء عقائد، «نحدّى» نامیده مىشود یکى از ارکان هر معجزه است، و هر جا چنین تعبیرى به میان آمد به روشنى مىفهمیم که آن موضوع، از معجزات است.
(آیه 89)- این آیه در واقع بیان یکى از جنبههاى اعجاز قرآن یعنى «جامعیت» آن است، مىگوید: «ما در این قرآن براى مردم از هر چیز نمونهاى آوردیم» و همه معارف در آن جمع است (وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ).
«اما بیشتر مردم (در برابر آن از هر کارى) جز انکار ابا داشتند» (فَأَبى أَکْثَرُ النَّاسِ إِلَّا کُفُوراً).
به راستى این تنوع محتویات قرآن، آن هم از انسانى درس نخوانده، عجیب است، چرا که در این کتاب آسمانى، هم دلائل متین عقلى با ریزه کاریهاى مخصوصش در زمینه عقائد آمده، و هم بیان احکام متین و استوار بر اساس نیازمندیهاى بشر در همه زمینهها، هم بحثهاى تاریخى قرآن در نوع خود بىنظیر، هیجان انگیز، بیدارگر، دلچسب، تکان دهنده و خالى از هرگونه خرافه است.
و هم مباحث اخلاقیش که با دلهاى آماده همان کار را مىکند که باران بهار با زمینهاى مرده! مسائل علمى که در قرآن مطرح شده، پرده از روى حقایقى بر مىدارد که حد اقل در آن زمان براى هیچ دانشمندى شناخته نشده بود.
خلاصه قرآن در هر وادى گام مىنهد، عالیترین نمونه را ارائه مىدهد. به همین دلیل اگر جن و انس جمع شوند که همانند آن را بیاورند قادر نخواهند بود.
(آیه 90)-
شأن نزول:
در مورد نزول این آیه و سه آیه بعد از آن چنین نقل شده که: «گروهى از مشرکان مکه در کنار خانه کعبه اجتماع کردند و با یکدیگر پیرامون کار پیامبر سخن گفتند، سر انجام چنین نتیجه گرفتند که باید کسى را به سراغ محمّد فرستاد و به او پیغام داد که اشراف قریش آماده سخن گفتن با تواند، نزد ما بیا.
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به امید این که شاید نور ایمان در قلب آنها درخشیدن گرفته و آماده پذیرش حق شدهاند فورا به سراغ آنها شتافت. برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 668
اما با این سخنان رو برو شد:
اى محمّد! ما تو را براى اتمام حجت به اینجا خواندهایم. بگو ببینیم درد تو چیست و چه مىخواهى؟! پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: خداوند مرا به سوى شما فرستاده و کتاب آسمانى بر من نازل کرده اگر آن را بپذیرید، در دنیا و آخرت به نفع شما خواهد بود و اگر نپذیرید صبر مىکنم تا خدا میان من و شما داورى کند.
گفتند: بسیار خوب، حال که چنین مىگویى هیچ شهرى تنگتر از شهر ما نیست (اطراف مکه را کوههاى نزدیک به هم فرا گرفته) از پروردگارت بخواه این کوهها را عقب بنشاند و نهرهاى آب همچون نهرهاى شام و عراق در این سرزمین خشک و بىآب و علف جارى سازد.
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله با بىاعتنایى فرمود: من مأمور به این کارها نیستم.
گفتند: پس قطعاتى از سنگهاى آسمانى را- آنگونه که گمان مىکنى خدایت هر وقت بخواهد مىتواند بر سر ما بیفکند- بر ما فرود آر! فرمود: این مربوط به خداست اگر بخواهد مىکند.
یکى از آن میان صدا زد: ما با این کارها نیز ایمان نمىآوریم، هنگامى ایمان خواهیم آورد که خدا و فرشتگان را بیاورى و در برابر ما قرار دهى! پیامبر (هنگامى که این لاطائلات را شنید) از جا برخاست تا آن مجلس را ترک کند بعضى از آن گروه به دنبال حضرت حرکت کردند و گفتند: اى محمّد! قوم تو هر پیشنهادى کردند قبول نکردى، به خدا سوگند هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد تا به آسمان بالا روى، و چند نفر از ملائکه را پس از بازگشت با خود بیاورى! و نامهاى در دست داشته باشى که گواهى بر صدق دعوتت دهد! پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در حالى که قلبش را هالهاى از اندوه و غم به خاطر جهل و لجاجت و استکبار این قوم فرا گرفته بود از نزد آنها بازگشت ....
در این هنگام این آیات نازل شد و به گفتگوهاى آنها پاسخ داد».
تفسیر:
پس از بیان عظمت و اعجاز قرآن در آیات گذشته در اینجا به قسمتى برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 669
از بهانه جوئیهاى لجوجانه مشرکان اشاره مىکند که در شش قسمت بیان شده است:
1- نخست مىگوید: «و آنها گفتند: ما هرگز به تو ایمان نمىآوریم مگر این که از این سرزمین چشمه پرآبى براى ما خارج کنى»! (وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً).
(آیه 91)- دوم: «یا این که باغى از درختان خرما و انگور در اختیار تو باشد که جویبارها و نهرها در لابلاى درختانش به جریان اندازى»! (أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِیراً).
(آیه 92)- سوم: «یا آسمان را چنان که مىپندارى قطعه قطعه بر سر ما فرود آرى» (أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً).
4- «یا خداوند و فرشتگان را در برابر ما رو در رو بیاورى» (أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِکَةِ قَبِیلًا).
(آیه 93)- پنجم: «یا براى تو خانهاى پرنقش و نگار از طلا باشد» (أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ).
6- «یا به آسمان بالا روى! حتى اگر به آسمان روى ایمان نمىآوریم مگر آن که نامهاى بر ما فرود آورى که آن را بخوانیم» (أَوْ تَرْقى فِی السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَیْنا کِتاباً نَقْرَؤُهُ).
در پایان این آیات مىخوانیم که خداوند به پیامبرش دستور مىدهد که در برابر این پیشنهادهاى ضد و نقیض و بىپایه و گاهى مضحک «بگو: منزه است پروردگارم» از این سخنان بىمعنى (قُلْ سُبْحانَ رَبِّی).
«مگر من جز انسانى فرستاده خدا هستم» (هَلْ کُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا).
و وظیفه پیامبر ارائه معجزه است به مقدارى که صدق دعوت او ثابت شود و بیش از این چیزى بر او نیست.
(آیه 94)- بهانه همگونى! در آیات گذشته سخن از بهانه جویى مشرکان در زمینه نبوت پیامبر اسلام بود، و در اینجا به بهانه همگونى اشاره کرده، مىگوید: «تنها چیزى که مانع شد مردم بعد از آمدن هدایت ایمان بیاورند این بود که مىگفتند: آیا برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 670
خدا انسانى را به عنوان پیامبر برانگیخته»؟ (وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى إِلَّا أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا).
آیا باور کردنى است که این مقام والا و بسیار مهم بر عهده انسانى گذارده شود؟
آیا نباید این رسالت عظیم را بر دوش نوع برترى همچون فرشتگان بگذارند، تا از عهده آن به خوبى برآید، انسان خاکى کجا و رسالت الهى کجا؟ افلاکیان شایسته این مقامند نه خاکیان! این منطق سست و بىپایه مخصوص به یک گروه و دو گروه نبود، بلکه شاید اکثر افراد بىایمان در طول تاریخ در برابر پیامبران به آن توسل جستهاند.
(آیه 95)- قرآن در یک جمله کوتاه و روشن پاسخ پرمعنایى به همه آنها داده مىگوید: «بگو: (حتى) اگر در روى زمین فرشتگانى (زندگى مىکردند، و) با آرامش گام برمىداشتند، ما از آسمان فرشتهاى را به عنوان رسول بر آنها نازل مىکردیم» (قُلْ لَوْ کانَ فِی الْأَرْضِ مَلائِکَةٌ یَمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ لَنَزَّلْنا عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَکاً رَسُولًا). یعنى همواره رهبر باید از جنس پیروانش باشد، انسان براى انسانها و فرشته براى فرشتگان.
دلیل این همگونى رهبر و پیروان نیز روشن است، زیرا از یک سو مهمترین بخش تبلیغى یک رهبر بخش عملى اوست. همان الگو بودن و اسوه بودن، و این تنها در صورتى ممکن است که داراى همان غرائز و احساسات، و همان ساختمان جسمى و روحى باشد.
از سوى دیگر رهبر باید همه دردها، نیازها، و خواستههاى پیروان خود را به خوبى درک کند تا براى درمان و پاسخگویى به آن آماده باشد.
به همین دلیل پیامبران از میان تودههاى مردم برخاستهاند.
(آیه 96)- در تعقیب بحثهاى گذشته که در زمینه توحید و نبوت، و گفتگو با مخالفان بود، در اینجا یک نوع اعلام ختم بحث در این مرحله و نتیجه گیرى از آن مىباشد.
نخست مىگوید: اگر آنها دلائل روشن تو را در رابطه با توحید و نبوت و معاد برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 671
نپذیرند به آنها اعلام کن و «بگو: همین بس که خدا میان من و شما گواه باشد، چرا که او از حال بندگانش آگاه (و نسبت به کارشان) بیناست» (قُلْ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً).
در حقیقت دو هدف از بیان این عبارت در نظر بوده است نخست این که:
مخالفان متعصب لجوج را تهدید کند که خداوند آگاه و بینا، شاهد و گواه اعمال ما و شماست، گمان نکنید از محیط قدرت او بیرون خواهید رفت، و یا چیزى از اعمالتان بر او مخفى مىماند.
دیگر این که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله با بیان این عبارت ایمان قاطع خود را به آنچه گفته است ظاهر سازد چرا که قاطعیت گوینده در سخن خود، اثر عمیق روانى در شنونده دارد، باشد که این تعبیر محکم و قاطع که توأم با یک نوع تهدید ملایم نیز مىباشد در آنها اثر بگذارد قلبشان را تکان دهد و فکرشان را بیدار کند و به راه راست بخواند.
(آیه 97)- سپس اضافه مىکند: «هر کس را خدا هدایت کند، هدایت یافته واقعى اوست» (وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ).
«و هر کس را (به خاطر اعمالش) گمراه سازد، هادیان و سرپرستانى غیر خدا براى او نخواهى یافت» (وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِهِ).
تنها راه این است که باز هم به سوى او بازگردند و نور هدایت از او بطلبند.
این دو جمله در حقیقت اشاره به این است که تنها استدلالات قوى و کوبنده براى ایمان آوردن کافى نیست، بلکه تا توفیق الهى و شایستگى هدایت در او پیدا نشود محال است ایمان بیاورد.
نطفه پاک بباید که شود قابل فیض ورنه هر سنگ و گلى لؤلؤ و مرجان نشود!
سپس به صورت یک تهدید قاطع و کوبنده صحنهاى از صحنههاى قیامت را که نتیجه قطعى اعمال آنهاست به آنها نشان داده، مىفرماید: «ما آنها را در روز قیامت بر صورتهایشان محشور مىکنیم» (وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ).
به جاى این که مستقیم و ایستاده راه بروند فرشتگان عذاب آنان را به صورتشان بر زمین مىکشند یا همچون خزندگان بر صورت و سینه مىخزند. برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 672
و نیز «آنها در حالتى که نابینا و لال و کر هستند» به آن دادگاه بزرگ وارد مىشوند (عُمْیاً وَ بُکْماً وَ صُمًّا).
مواقف و مراحل قیامت مختلف است در بعضى از مراحل و مواقف آنها کور و کر و نابینا هستند، ولى در مراحل دیگرى چشمشان بینا و گوششان شنوا و زبانشان باز مىشود، تا صحنههاى عذاب را ببینند و سرزنشهاى سرزنش کنندگان را بشنوند و به ناله و فریاد و اظهار ضعف بپردازند و این خود یک نوع مجازات براى آنهاست.
و نیز مجرمان از دیدن آنچه مایه سرور است و از شنیدن آنچه مایه نشاط و از گفتن آنچه موجب نجات مىباشد محرومند و به عکس آنچه که مایه زجر و ناراحتى است مىبینند و مىشنوند و مىگویند.
و در پایان آیه مىفرماید: «جایگاه همیشگى آنها دوزخ است» (مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ).
اما گمان نکنید آتشش همچون آتشهاى دنیا سر انجام به خاموشى مىگراید نه «هر زمان التهاب آن فرو مىنشیند شعله تازهاى بر آنها مىافزائیم» (کُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعِیراً).
(آیه 98)- چگونه معاد ممکن است؟ در آیات گذشته دیدیم که چگونه سرنوشت شومى در جهان دیگر در انتظار مجرمان است. سرنوشتى که هر انسان عاقلى را در اندیشه فرو مىبرد. در اینجا علت این موضوع را به بیان دیگرى تشریح مىکند.
نخست مىگوید: «این کیفر آنهاست به خاطر اینکه آیات ما را انکار کردند و گفتند: آیا هنگامى که ما استخوانهاى پوسیده، و خاکهاى پراکنده شویم، بار دیگر آفرینش تازهاى خواهیم یافت»؟ (ذلِکَ جَزاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِآیاتِنا وَ قالُوا أَ إِذا کُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِیداً).
(آیه 99)- قرآن بلافاصله از این گفتار آنها که مسأله معاد جسمانى را با تعجب مىنگریستند و یا آن را غیر ممکن مىپنداشتند با بیان روشنى پاسخ داده، مىگوید: «آیا نمىدانند خدایى که آسمانها و زمین را آفریده قادر است مثل آنها را برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 673
بیافریند»؟ و به زندگى جدید بازشان گرداند (أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ).
ولى آنها نباید عجله کنند این رستاخیز و قیامت اگرچه دیر آید سر انجام مىآید «و براى آنان سر آمدى قطعى- که شکى در آن نیست- قرار ده» و تا این زمان موعود فرا نرسد قیامت برپا نخواهد شد (وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلًا لا رَیْبَ فِیهِ).
«اما ظالمان (و ستمگران با شنیدن این آیات نیز به همان راه انحرافى خود ادامه مىدهند) و جز راه کفر و انکار را پذیرا نیستند» (فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلَّا کُفُوراً).
(آیه 100)- و از آنجا که آنها اصرار داشتند پیامبر نباید از جنس بشر باشد گویى یک نوع حسادت و بخل مانع از این مىشد که باور کنند ممکن است خدا این موهبت را به انسانى بدهد، لذا در این آیه مىفرماید: «به آنها بگو: اگر شما مالک خزائن رحمت پروردگار من بودید مسلما (به خاطر تنگ نظرى) امساک مىکردید، مبادا انفاق مایه فقر و تنگدستى شما شود» (قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ الْإِنْفاقِ).
«و انسان طبعا موجود بخیلى است» (وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً).
معاد جسمانى-
این سه آیه آخر از روشنترین آیات مربوط به اثبات معاد جسمانى است، زیرا تعجب مشرکان از این بود که چگونه ممکن است خداوند استخوانهاى پوسیده و خاک شده را بار دیگر به لباس حیات و زندگى بیاراید، پاسخ قرآن نیز در همین رابطه است مىگوید: خداوندى که آسمانها و زمین را آفرید، چنین قدرتى را دارد که اجزاى پراکنده انسان را جمع آورى کرده، حیات نوین ببخشد.
ضمنا استدلال به عمومیت قدرت خداوند در اثبات مسأله معاد یکى از دلائلى است که قرآن کرارا روى آن تکیه کرده است.
(آیه 101)- با این همه نشانهها باز ایمان نیاوردند! در چند آیه پیش از این خواندیم که مشرکان چه تقاضاهاى عجیب و غریبى از پیامبر داشتند.
در اینجا در حقیقت نمونهاى از این صحنه را در امتهاى پیشین بیان مىکند که برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 674
چگونه انواع خارق عادات و معجزات را دیدند و باز هم بهانه گرفتند و راه انکار را همچنان ادامه دادند.
نخست مىگوید: «ما به موسى نه آیه و نشانه روشن دادیم» (وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى تِسْعَ آیاتٍ بَیِّناتٍ).
این آیات عبارتند از: عصا، ید بیضا، طوفان، ملخ، یک نوع آفت نباتى به نام قمّل، فزونى قورباغه، خون، خشکسالى، کمبود میوهها.
سپس براى تأکید بیشتر اضافه مىکند: اگر مخالفانت حتى این موضوع را انکار کنند براى اتمام حجت به آنها «از بنى اسرائیل سؤال کن که در آن زمان که (این آیات) به سراغشان آمد چگونه بودند» (فَسْئَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ إِذْ جاءَهُمْ).
ولى با این حال نه تنها تسلیم نشدند بلکه موسى را متهم به ساحر بودن و یا دیوانه بودن کردند «پس فرعون به او گفت: من گمان مىکنم اى موسى تو ساحر یا دیوانهاى» (فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّی لَأَظُنُّکَ یا مُوسى مَسْحُوراً).
این روش همیشگى مستکبران است که مردان الهى را به خاطر نوآوریها، و حرکت بر ضد مسیر جامعههاى فاسد، و همچنین نشان دادن خارق عادات متهم به سحر و یا جنون مىکردند، تا در افکار مردم سادهدل نفوذ کنند و آنها را از گرد پیامبران پراکنده سازند.
(آیه 102)- ولى موسى در برابر این تهمت ناروا سکوت نکرد و با قاطعیت هر چه تمامتر «گفت: (اى فرعون) تو به خوبى مىدانى که این آیات روشنى بخش را جز پروردگار آسمانها و زمین نازل نکرده است» (قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِرَ).
بنابراین تو با علم و اطلاع و آگاهى حقایق را انکار مىکنى، تو به خوبى مىدانى که اینها از طرف خداست، و منهم مىدانم که مىدانى! و به همین دلیل چون حق را دانسته انکار مىکنى «من فکر مىکنم اى فرعون! تو سر انجام هلاک خواهى شد» (وَ إِنِّی لَأَظُنُّکَ یا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً).
(آیه 103)- چون فرعون نتوانست در برابر استدلالهاى دندان شکن موسى برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 675
مقاومت کند به همان چیزى متوسل شه که همه طاغوتیان بىمنطق در تمام قرون و اعصار به آن متوسل مىشدند، مىفرماید: «پس (فرعون) تصمیم گرفت آنان را از آن سرزمین ریشه کن سازد ولى ما او و تمام کسانى را که با او بودند، غرق کردیم» (فَأَرادَ أَنْ یَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ الْأَرْضِ فَأَغْرَقْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ جَمِیعاً).
(آیه 104)- «و بعد از آن به بنى اسرائیل گفتیم: در این سرزمین [مصر و شام] ساکن شوید» (وَ قُلْنا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِی إِسْرائِیلَ اسْکُنُوا الْأَرْضَ).
«اما هنگامى که وعده آخرت فرا رسد همه شما را دسته جمعى (به آن دادگاه عدل) مىآوریم» (فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ جِئْنا بِکُمْ لَفِیفاً).
(آیه 105)- بار دیگر قرآن به سراغ اهمیت و عظمت این کتاب آسمانى مىرود و به پاسخ بعضى از ایرادات و یا بهانه جوئیهاى مخالفان مىپردازد.
نخست مىگوید: «و ما قرآن را بحق نازل کردیم» (وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ).
بلافاصله اضافه مىکند: «و بحق نازل شد» (وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ).
گاهى انسان شروع به کارى مىکند اما چون قدرتش محدود است نمىتواند آن را تا به آخر بطور صحیح پیاده کند، اما کسى که از همه چیز آگاه است، و بر همه چیز تواناست، هم آغاز را بطور صحیح شروع مىکند و هم انجام را بطور کامل تحقق مىبخشد، فى المثل گاهى انسان آب زلالى را از سر چشمه رها مىکند، اما چون نمىتواند در مسیر راه آن را از آلودگیها حفظ کند پاک و زلال به دست مصرف کننده نمىرسد، ولى آن کس که از هر نظر بر کار خود مسلط است، هم آن را پاک و زلال از چشمه بیرون مىآورد، و هم آن را پاک و زلال در ظرفهاى تشنگان و نوشندگان وارد مىسازد.
قرآن نیز درست چنین کتابى است که به حق از ناحیه خداوند نازل شده است و در تمام مسیر ابلاغ چه در آن مرحله که واسطه جبرئیل بوده، و چه در آن مرحله که گیرنده پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بود، در همه حال آن را از هر نظر حفظ و حراست فرمود و حتّى با گذشت زمان دست هیچ گونه تحریف به دامانش دراز نشده و نخواهد شد، چرا که خدا پاسداریش را بر عهده گرفته است. برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 676
بنابراین، این آب زلال وحى الهى از عصر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله تا پایان جهان دست نخورده به همه دلها راه مىیابد.
و در پایان مىفرماید: «و ما تو را جز به عنوان بشارت دهنده نفرستادیم» و حق هیچ گونه تغییر در محتواى قرآن ندارى (وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا مُبَشِّراً وَ نَذِیراً).
(آیه 106)- در این آیه به پاسخ یکى از بهانه گیریهاى مخالفان که مىگفتند:
چرا قرآن یکجا بر پیامبر نازل نشده، و روش نزول آن حتما تدریجى است پرداخته، مىگوید: «و قرآنى که آیاتش را از هم جدا کردیم، تا آن را با درنگ بر مردم بخوانى و آن را بتدریج نازل کردیم» (وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُکْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِیلًا).
قرآن کتابى است که با حوادث عصر خود یعنى با بیست و سه سال دوران نبوت پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله و رویدادهایش پیوند و ارتباط ناگسستنى دارد.
مگر ممکن است همه حوادث 23 سال را در یک روز جمع آورى کرد، تا مسائل مربوط به آن یک جا در قرآن نازل شود؟! در ضمن نزول تدریجى مفهومش ارتباط دائمى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله با مبدأ وحى بود ولى نزول دفعى ارتباط پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را بیش از یک بار تضمین نمىکرد.
(آیه 107)- این آیه براى درهم شکستن غرور مخالفان نادان مىگوید: «بگو:
خواه به آن ایمان بیاورید، و خواه ایمان نیاورید، کسانى که پیش از آن به آنها دانش داده شده، هنگامى که (این آیات) بر آنان خوانده مىشود، سجده کنان به خاک مىافتند» (قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا یُتْلى عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً).
(آیه 108)- در این آیه گفتارشان را به هنگامى که به سجده مىافتند بازگو کرده، مىفرماید: «آنها مىگویند: پاک و منزه است پروردگار ما، وعدههاى پروردگارمان انجام شدنى است» (وَ یَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ کانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولًا).
آنها با این سخن نهایت ایمان و اعتقاد خود را به ربوبیت پروردگار و صفات پاک او و هم به وعدههایى که داده است، اظهار مىدارند.
برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 677
(آیه 109)- باز براى تأکید بیشتر و تأثیر آن آیات الهى و این سجده عاشقانه مىگوید: «آنها (بىاختیار) به زمین مىافتند و گریه مىکنند و (تلاوت این آیات همواره) بر خشوعشان مىافزاید» (وَ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْکُونَ وَ یَزِیدُهُمْ خُشُوعاً).
«خشوع» آن حالت تواضع و ادب جسمى و روحى است که انسان در مقابل شخص و یا حقیقتى داشته باشد.
(آیه 110)-
شأن نزول:
چنین نقل شده که پیامبر یک شب در مکه در حال سجده بود و خدا را به نام یا رحمان و یا رحیم مىخواند، مشرکان بهانهجو از فرصت استفاده کرده و گفتند: ببینید این مرد (ما را سرزنش مىکند که چرا چند خدایى هستیم اما) خودش دو خدا را پرستش مىکند. آیه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.
تفسیر:
آخرین بهانهها! به دنبال ایرادهاى سست و بىاساس مشرکان، در این آیه به آخرین بهانههاى آنها مىرسیم، و آن این که: آنها مىگفتند چرا پیامبر، خدا را به نامهاى متعددى مىخواند با این که مدعى توحید است قرآن در پاسخ آنها مىگوید: «بگو: شما او را به نام «اللّه» بخوانید و یا به نام رحمان هر کدام را بخوانید فرق نمىکند براى او نامهاى متعدد نیک است» (قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى).
این کوردلان گاه براى یک شخص، یا یک مکان و مانند آن اسمهاى مختلفى مىگذارند که هر کدام معرّف گوشهاى از زوایاى وجود او بود.
آیا با این حال تعجب دارد خدایى که وجودش از هر نظر بىنهایت است و منبع و سر چشمه همه کمالات، نعمتها و تمام نیکیهاست و به تناسب هر کارى که انجام مىدهد و هر کمالى که ذات مقدسش دارد نام مخصوص داشته باشد؟! در پایان آیه نظر به گفتگوى مشرکان در مکّه در رابطه با نماز پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و این که مىگفتند: او نماز خود را بلند مىخواند و ما را ناراحت مىکند، این چه عبادتى است؟ این چه برنامهاى است؟ به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله دستور مىدهد: «نمازت را زیاد بلند مخوان، زیاد هم آهسته مخوان، بلکه میان این دو راه اعتدال را انتخاب کن» (وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِکَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا). برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 678
آیه مىگوید: نه بیش از حد بلند بخوان و فریاد بزن، و نه بیش از حد آهسته که تنها حرکت لبها مشخص شود و صدایى به گوش نرسد.
(آیه 111)- سر انجام به آخرین آیه این سوره مىرسیم آیهاى که با حمد خداوند سوره را پایان مىدهد همان گونه که با تسبیح ذات پاک او سوره آغاز شده بود، و در حقیقت این آیه نتیجهاى است بر کل بحثهاى توحیدى این سوره و محتواى همه آن مفاهیم توحیدى.
روى سخن را به پیامبر کرده، چنین مىگوید: «بگو: حمد و سپاس مخصوص خداوندى است که نه فرزندى براى خود انتخاب کرده و نه شریکى در حکومت و مالکیت جهان دارد، و نه سرپرستى براى حمایت در برابر ذلت و ناتوانى» (وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ).
و چنین خدایى با چنان صفات از هر چه فکر کنى برتر و بالاتر است بنابراین «او را بزرگدار و به عظمت بىانتهایش آشنا شو» (وَ کَبِّرْهُ تَکْبِیراً).
آیه فوق هرگونه کمک کار و شبیه را از خداوند نفى مىکند، چه آن کس که پایینتر باشد (همچون فرزند) و آن کس که همسان باشد (همچون شریک) و آن کس که برتر باشد (همچون ولىّ).
مرحوم «طبرسى» در «مجمع البیان» از بعضى مفسران نقل مىکند که این آیه ناظر به نفى اعتقاد انحرافى سه گروه است: نخست مسیحیان و یهود که براى خدا فرزند قائل بودند، و دیگر مشرکان عرب که براى او شریکى مىپنداشتند، و لذا در مراسم حجّ مىگفتند: لبّیک لا شریک لک، الّا شریکا هو لک! و دیگر ستاره پرستان و مجوس، چرا که آنها براى خدا ولى و حامى قائل بودند.
«پایان سوره اسراء»