سوره یوسف [12]
این سوره در «مکّه» نازل شده و داراى 111 آیه است
محتواى سوره:
قبل از ورود در تفسیر آیات این سوره ذکر چند امر لازم است:
1- تمام آیات این سوره جز چند آیه که در آخر آن آمده سرگذشت جالب و شیرین و عبرت انگیز پیامبر خدا یوسف (ع) را بیان مىکند
و به همین دلیل این سوره به نام یوسف نامیده شده است و نیز به همین جهت از مجموع 27 بار ذکر نام یوسف در قرآن 25 مرتبه آن در این سوره است، و فقط دو مورد آن در سورههاى دیگر (سوره غافر آیه 34 و أنعام آیه 84) مىباشد.
محتواى این سوره بر خلاف سورههاى دیگر قرآن همگى به هم پیوسته و بیان فرازهاى مختلف یک داستان است، که در بیش از ده بخش با بیان فوق العاده گویا، جذاب، فشرده، عمیق و مهیج آمده است.
گرچه داستان پردازان بىهدف، و یا آنها که هدفهاى پست و آلودهاى دارند سعى کردهاند از این سرگذشت آموزنده یک داستان عشقى محرک براى هوسبازان بسازند و چهره واقعى یوسف و سرگذشت او را مسخ کنند، و حتى در شکل یک فیلم عشقى به روى پرده سینما بیاورند ولى قرآن که همه چیزش الگو و «اسوه» است، در لابلاى این داستان عالیترین درسهاى عفت و خویشتن دارى و تقوا و ایمان و تسلط بر نفس را، منعکس ساخته آنچنان که هر انسانى- هر چند، بارها آن را برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 392
خوانده باشد- باز به هنگام خواندنش بىاختیار تحت تأثیر جذبههاى نیرومندش قرار مىگیرد.
و به همین جهت قرآن نام زیباى «احسن القصص» (بهترین داستانها) را بر آن گذارده است، و در آن براى «اولو الالباب» (صاحبان مغز و اندیشه) عبرتها بیان کرده است.
2- دقت در آیات این سوره این واقعیت را براى انسان روشنتر مىسازد که قرآن در تمام ابعادش معجزه است،
چرا که قهرمانهایى که در داستانها معرفى مىکند- قهرمانهاى واقعى و نه پندارى- هر کدام در نوع خود بىنظیرند.
ابراهیم قهرمان بت شکن با آن روح بلند و سازش ناپذیر در برابر طاغوتیان.
موسى آن قهرمان تربیت یک جمعیت لجوج در برابر یک طاغوت عصیانگر.
یوسف آن قهرمان پاکى و پارسایى و تقوا، در برابر یک زن زیباى هوسباز و حیلهگر.
و از این گذشته قدرت بیان وحى قرآنى در این داستان آنچنان تجلى کرده که انسان را به حیرت مىاندازد، زیرا این داستان چنانکه مىدانیم در پارهاى از موارد به مسائل بسیار باریک عشقى منتهى مىگردد، و قرآن بىآنکه آنها را درز بگیرد، و از کنار آن بگذرد تمام این صحنهها را با ریزه کاریهایش طورى بیان مىکند که کمترین احساس منفى و نامطلوب در شنونده ایجاد نمىگردد، در متن تمام قضایا وارد مىشود اما در همه جا اشعه نیرومندى از تقوا و پاکى، بحثها را احاطه کرده است.
3- داستان یوسف قبل از اسلام و بعد از آن-
بدون شک قبل از اسلام نیز داستان یوسف در میان مردم مشهور و معروف بوده است، چرا که در تورات در چهارده فصل از سفر پیدایش (از فصل 37 تا 50) این داستان مفصلا ذکر شده است.
البته مطالعه دقیق این چهارده فصل نشان مىدهد که آنچه در تورات آمده تفاوتهاى بسیارى با قرآن مجید دارد و مقایسه این تفاوتها نشان مىدهد که تا چه حد آنچه در قرآن آمده پیراسته و خالص و خالى از هر گونه خرافه مىباشد. و این که قرآن به پیامبر مىگوید: «پیش از این از آن غافل بودى» اشاره به عدم آگاهى پیامبر از برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 393
واقعیت خالص این سرگذشت عبرت انگیز است.
به هر حال بعد از اسلام نیز این داستان در نوشتههاى مورخین شرق و غرب گاهى با شاخ و برگهاى اضافى آمده است در شعر فارسى نخستین قصه یوسف و زلیخا را به فردوسى نسبت مىدهند و پس از او یوسف و زلیخاى شهاب الدین عمعق و مسعودى قمى است و بعد از او، یوسف و زلیخاى عبد الرحمن جامى شاعر معروف قرن نهم است.
4- چرا بر خلاف سرگذشتهاى سایر انبیاء داستان یوسف یک جا بیان شده است؟
یکى از ویژگیهاى داستان یوسف این است که همه آن یک جا بیان شده، به خلاف سرگذشت سایر پیامبران که به صورت بخشهاى جداگانه در سورههاى مختلف قرآن پخش گردیده، این ویژگى به این دلیل است که تفکیک فرازهاى این داستان با توجه به وضع خاصى که دارد پیوند اساسى آن را از هم مىبرد، و براى نتیجه گیرى کامل همه باید یک جا ذکر شود.
یکى دیگر از ویژگیهاى این سوره آن است که داستانهاى سایر پیامبران که در قرآن آمده معمولا بیان شرح مبارزاتشان با اقوام سرکش و طغیانگر است.
اما در داستان یوسف، سخنى از این موضوع به میان نیامده است بلکه بیشتر بیانگر زندگانى خود یوسف و عبور او از کورانهاى سخت زندگانى است که سر انجام به حکومتى نیرومند تبدیل مىشود که در نوع خود نمونه بوده است.
5- فضیلت سوره یوسف-
در روایات اسلامى براى تلاوت این سوره فضائل مختلفى آمده است از جمله در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مىخوانیم: «هر کس سوره یوسف را در هر روز و یا هر شب بخواند، خداوند او را روز رستاخیز برمىانگیزد در حالى که زیبائیش همچون زیبایى یوسف است و هیچ گونه ناراحتى روز قیامت به او نمىرسد و از بندگان صالح خدا خواهد بود».
بارها گفتهایم روایاتى که در بیان فضیلت سورههاى قرآن آمده به معنى خواندن سطحى بدون تفکر و عمل نیست بلکه تلاوتى است مقدمه تفکر، و تفکرى است سر آغاز عمل.
برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 394
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
(آیه 1)- احسن القصص در برابر تو است! این سوره نیز با حروف مقطعه «الف- لام- راء» (الر) آغاز شده است که نشانهاى از عظمت قرآن و ترکیب این آیات عمیق و پرمحتوا از سادهترین اجزاء یعنى حروف الفبا مىباشد.
و شاید به همین دلیل است که بعد از ذکر حروف مقطعه بلافاصله اشاره به عظمت قرآن کرده، مىگوید «اینها آیات کتاب مبین است» (تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ). کتابى روشنى بخش و آشکار کننده حق از باطل و نشان دهنده صراط مستقیم و راه پیروزى و نجات.
(آیه 2)- سپس هدف نزول این آیات را چنین بیان مىکند: «ما آن را قرآن عربى فرستادیم تا شما آن را به خوبى درک کنید» (إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ).
هدف تنها قرائت و تلاوت و تیمن و تبرک با خواندن آیات آن نیست، بلکه هدف نهایى درک است، درک نیرومند و پرمایه که تمام وجود انسان را به سوى عمل دعوت کند.
تعبیر به «عربى بودن» که در ده مورد از قرآن تکرار شده پاسخى است به آنها که پیامبر را متهم مىکردند که او این آیات را از یک فرد عجمى یاد گرفته و محتواى قرآن یک فکر و ارادتى است و از نهاد وحى نجوشیده است.
ضمنا این تعبیرات پى در پى این وظیفه را براى همه مسلمانان به وجود مىآورد که همگى باید بکوشند و زبان عربى را به عنوان زبان دوم خود به صورت همگانى بیاموزند از این نظر که زبان وحى و کلید فهم حقایق اسلام است.
(آیه 3)- سپس مىفرماید: «ما نیکوترین قصهها را از طریق وحى و فرستادن این قرآن براى تو بازگو مىکنیم هر چند پیش از آن، از آن غافل بودى» (نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَیْنا إِلَیْکَ هذَا الْقُرْآنَ وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِینَ). برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 395
بعضى از مفسران معتقدند که «احسن القصص» اشاره به مجموعه قرآن است. یعنى، خداوند مجموعه این قرآن که زیباترین شرح و بیان و فصیحترین و بلیغترین الفاظ را با عالیترین و عمیقترین معانى آمیخته که از نظر ظاهر زیبا و فوق العاده شیرین و گوارا و از نظر باطن بسیار پرمحتواست «احسن القصص» نامیده.
ولى پیوند آیات آینده که سرگذشت یوسف را بیان مىکند با آیه مورد بحث آنچنان است که ذهن انسان بیشتر متوجه این معنى مىشود که خداوند داستان یوسف را «احسن القصص» نامیده است.
اما بارها گفتهایم که مانعى ندارد این گونه آیات براى بیان هر دو معنى باشد، هم قرآن بطور عموم احسن القصص است و هم داستان یوسف بطور خصوص.
نقش داستان در زندگى انسانها-
با توجه به این که قسمت بسیار مهمى از قرآن به صورت سرگذشت اقوام پیشین و داستانهاى گذشتگان بیان شده است، این سؤال براى بعضى پیش مىآید که چرا یک کتاب تربیتى و انسان ساز این همه تاریخ و داستان دارد؟
اما توجه به چند نکته علت حقیقى این موضوع را روشن مىسازد:
1- تاریخ آزمایشگاه مسائل گوناگون زندگى بشر است، و آنچه را که انسان در ذهن خود با دلائل عقلى ترسیم مىکند در صفحات تاریخ به صورت عینى باز مىیابد.
2- از این گذشته تاریخ و داستان جاذبه مخصوصى دارد، و انسان در تمام ادوار عمر خود از سن کودکى تا پیرى تحت تأثیر این جاذبه فوق العاده است.
دلیل این موضوع شاید آن باشد که انسان قبل از آن که، عقلى باشد حسى است و بیش از آنچه به مسائل فکرى مىاندیشد در مسائل حسى غوطهور است.
مسائل مختلف زندگى هر اندازه از میدان حس دور مىشوند و جنبه تجرد عقلانى به خود مىگیرند سنگینتر و دیر هضمتر مىشوند. برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 396
و از این رو مىبینیم همیشه براى جا افتادن استدلالات عقلى از مثالهاى حسى استمداد مىشود و گاهى ذکر یک مثال مناسب و به جا تأثیر استدلال را چندین برابر مىکند و لذا دانشمندان موفق آنها هستند که تسلط بیشترى بر انتخاب بهترین مثالها دارند.
3- داستان و تاریخ براى همه کس قابل فهم و درک است. به همین دلیل کتابى که جنبه عمومى و همگانى دارد و از عرب بیابانى بىسواد نیمه وحشى گرفته تا فیلسوف بزرگ و متفکر همه باید از آن استفاده کنند حتما باید روى تاریخ و داستانها و مثالها تکیه نماید.
مجموعه این جهات نشان مىدهد که قرآن در بیان این همه تاریخ و داستان بهترین راه را از نظر تعلیم و تربیت پیموده است.
(آیه 4)- بارقه امید و آغاز مشکلات: قرآن داستان یوسف را از خواب عجیب و پرمعنى او آغاز مىکند، زیرا این خواب در واقع نخستین فراز زندگى پرتلاطم یوسف محسوب مىشود.
او یک روز صبح هنگامى که بسیار کم سن و سال بود با هیجان و شوق به سراغ پدر آمد و پرده از روى حادثه تازهاى برداشت که در ظاهر چندان مهم نبود.
«هنگامى که یوسف به پدرش گفت: پدرم! من در خواب یازده ستاره دیدم (که از آسمان فرود آمدند) و خورشید و ماه نیز (آنها را همراهى مىکردند) همگى را دیدم که در برابر من سجده مىکنند» (إِذْ قالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ).
ابن عباس مفسر معروف اسلامى مىگوید: یوسف این خواب را در شب جمعه که مصادف شب قدر، (شعب تعیین سرنوشتها و مقدرات بود) دید.
البته روشن است که منظور از «سجده» در اینجا خضوع و تواضع مىباشد و گر نه سجده به شکل سجده معمولى انسانها در مورد خورشید و ماه و ستارگان مفهوم ندارد.
برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 397
(آیه 5)- این خواب هیجان انگیز و معنى دار، یعقوب پیامبر را در فکر فرو برد. خورشید و ماه و ستارگان آسمان؟ آن هم یازده ستاره؟ فرود آمدند و در برابر فرزندم یوسف سجده کردند، چقدر پرمعنى است؟ حتما خورشید و ماه، من و مادرش (یا من و خالهاش) مىباشیم، و یازده ستاره، برادرانش، قدر و مقام فرزندم آنقدر بالا مىرود که ستارگان آسمان و خورشید و ماه سر بر آستانش مىسایند، آنقدر در پیشگاه خدا عزیز و آبرومند مىشود که آسمانیان در برابرش خضوع مىکنند، چه خواب پرشکوه و جالبى؟! لذا با لحن آمیخته با نگرانى و اضطراب اما توأم با خوشحالى به فرزندش چنین «گفت: فرزندم! این خوابت را براى برادرانت بازگو مکن» (قالَ یا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلى إِخْوَتِکَ).
«چرا که آنها براى تو نقشههاى خطرناک خواهند کشید» (فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً).
من مىدانم «شیطان براى انسان دشمن آشکارى است» (إِنَّ الشَّیْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ).
او منتظر بهانهاى است که وسوسههاى خود را آغاز کند، به آتش کینه و حسد دامن زند، و حتى برادران را به جان هم اندازد.
(آیه 6)- ولى این خواب تنها بیانگر عظمت مقام یوسف در آینده از نظر ظاهرى و مادى نبود، بلکه نشان مىداد که او به مقام نبوت نیز خواهد رسید، چرا که سجده آسمانیان دلیل بر بالا گرفتن مقام آسمانى اوست، و لذا پدرش یعقوب اضافه کرد: «و این چنین پروردگارت تو را برمىگزیند» (وَ کَذلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ).
«و از تعبیر خواب به تو تعلیم مىدهد» (وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ).
«و نعمتش را بر تو و آل یعقوب تکمیل مىکند» (وَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ عَلى آلِ یَعْقُوبَ).
«همان گونه که پیش از این بر پدرانت ابراهیم و اسحاق آن (نعمت) را تمام کرد» (کَما أَتَمَّها عَلى أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ). برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 398
آرى! «پروردگارت عالم است و از روى حکمت کار مىکند» (إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ).
از درسهایى که این بخش از آیات به ما مىدهد درس حفظ اسرار است، که گاهى حتى در مقابل برادران نیز باید عملى شود، همیشه در زندگى انسان اسرارى وجود دارد که اگر فاش شود ممکن است آینده او یا جامعهاش را به خطر اندازد، خویشتن دارى در حفظ این اسرار یکى از نشانههاى وسعت روح و قدرت اراده است.
در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مىخوانیم: «اسرار تو همچون خون توست که باید تنها در عروق خودت جریان یابد».
رؤیا و خواب دیدن-
خواب و رؤیا بر چند قسم است:
1- خوابهاى مربوط به گذشته زندگى و امیال و آرزوها که بخش مهمى از خوابهاى انسان را تشکیل مىدهد.
2- خوابهاى پریشان و نامفهوم که معلول فعالیت توهّم و خیال است اگرچه ممکن است انگیزههاى روانى داشته باشد.
3- خوابهایى که مربوط به آینده است و از آن گواهى مىدهد.
جالب این که در روایتى از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله چنین مىخوانیم: «خواب و رؤیا سه گونه است گاهى بشارتى از ناحیه خداوند است، گاه وسیله غم و اندوه از سوى شیطان، و گاه مسائلى است که انسان در فکر خود مىپروراند و آن را در خواب مىبیند».
روشن است که خوابهاى شیطانى چیزى نیست که تعبیر داشته باشد، اما خوابهاى رحمانى که جنبه بشارت دارد حتما باید خوابى باشد که از حادثه مسرت بخش در آینده پرده بردارد.
(آیه 7)- از اینجا درگیرى برادران یوسف، با یوسف شروع مىشود:
نخست اشاره به درسهاى آموزنده فراوانى که در این داستان است کرده، مىگوید: «به یقین در سرگذشت یوسف و برادرانش، نشانههایى براى سؤال کنندگان بود» (لَقَدْ کانَ فِی یُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آیاتٌ لِلسَّائِلِینَ).
چه درسى از این برتر که گروهى از افراد نیرومند با نقشههاى حساب شدهاى برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 399
که از حسادت سر چشمه گرفته براى نابودى یک فرد ظاهرا ضعیف و تنها، تمام کوشش خود را به کار گیرند، اما به همین کار، بدون توجه او را بر تخت قدرت بنشانند و فرمانرواى کشور پهناورى کنند، و در پایان همگى در برابر او سر تعظیم فرود آورند، این نشان مىدهد وقتى خدا کارى را اراده کند مىتواند آن را، حتى به دست مخالفین آن کار، پیاده کند، تا روشن شود که یک انسان پاک و با ایمان تنها نیست و اگر تمام جهان به نابودى او کمر بندند تا خدا نخواهد تار مویى از سر او کم نخواهند کرد!
(آیه 8)- یعقوب دوازده پسر داشت، که دو نفر از آنها «یوسف» و «بنیامین» از یک مادر بودند، یعقوب نسبت به این دو پسر مخصوصا یوسف محبت بیشترى نشان مىداد، زیرا کوچکترین فرزندان او محسوب مىشدند و طبعا نیاز به حمایت و محبت بیشترى داشتند، دیگر این که، طبق بعضى از روایات مادر آنها «راحیل» از دنیا رفته بود، و به این جهت نیز به محبت بیشترى محتاج بودند، از آن گذشته مخصوصا در یوسف، آثار نبوغ و فوق العادگى نمایان بود، مجموع این جهات سبب شد که یعقوب آشکارا نسبت به آنها ابراز علاقه بیشترى کند.
برادران حسود بدون توجه به این جهات از این موضوع سخت ناراحت شدند، بخصوص که شاید بر اثر جدایى مادرها، رقابتى نیز در میانشان طبعا وجود داشت، لذا دور هم نشستند «و گفتند: یوسف و برادرش نزد پدر از ما محبوبترند، با این که ما جمعیتى نیرومند و کارساز هستیم» و زندگى پدر را به خوبى اداره مىکنیم، و به همین دلیل باید علاقه او به ما بیش از این فرزندان خردسال باشد که کارى از آنها ساخته نیست (إِذْ قالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى أَبِینا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ).
و به این ترتیب با قضاوت یک جانبه خود پدر را محکوم ساختند و گفتند:
«بطور قطع پدر ما در گمراهى آشکارى است»! (إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ).
البته منظور آنها گمراهى دینى و مذهبى نبود چرا که آیات آینده نشان مىدهد آنها به بزرگى و نبوت پدر اعتقاد داشتند و تنها در زمینه طرز معاشرت به او ایراد مىگرفتند.
برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 400
(آیه 9)- نقشه نهایى کشیده شد: حس حسادت، سر انجام برادران را به طرح نقشهاى وادار ساخت گرد هم جمع شدند و دو پیشنهاد را مطرح کردند و گفتند: «یا یوسف را بکشید و یا او را به سرزمین دور دستى بیفکنید تا محبت پدر یکپارچه متوجه شما بشود»! (اقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ).
درست است که با این کار احساس گناه و شرمندگى وجدان خواهید کرد، چرا که با برادر کوچک خود این جنایت را روا داشتهاید ولى جبران این گناه ممکن است، توبه خواهید کرد «و پس از آن جمعیت صالحى خواهید شد»! (وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِینَ).
این جمله دلیل بر آن است که آنها با این عمل احساس گناه مىکردند و در اعماق دل خود کمى از خدا ترس داشتند. ولى مسأله مهم اینجاست که سخن از توبه قبل از انجام جرم در واقع یک نقشه شیطانى براى فریب وجدان و گشودن راه به سوى گناه است، و به هیچ وجه دلیل بر پشیمانى و ندامت نمىباشد.
(آیه 10)- ولى در میان برادران یک نفر بود که از همه باهوشتر، و یا باوجدانتر بود، به همین دلیل با طرح قتل یوسف مخالفت کرد و هم با طرح تبعید او در یک سرزمین دور دست که بیم هلاکت در آن بود، و طرح سومى را ارائه نمود یکى از آنها «گفت: اگر مىخواهید کارى بکنید یوسف را نکشید، بلکه او را در نهانگاه چاه بیفکنید (به گونهاى که سالم بماند) تا بعضى از راهگذاران و قافلهها او را برگیرند و با خود ببرند» و از چشم ما و پدر دور شود (قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا یُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِی غَیابَتِ الْجُبِّ یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیَّارَةِ إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ).
نقش ویرانگر حسد در زندگى انسانها-
درس مهم دیگرى که از این داستان مىآموزیم این است که چگونه حسد مىتواند آدمى را تا سر حد کشتن برادر و یا تولید دردسرهاى خیلى شدید براى او پیش ببرد و چگونه اگر این آتش درونى مهار نشود، هم دیگران را به آتش مىکشد و هم خود انسان را.
به همین دلیل در احادیث اسلامى براى مبارزه با این صفت رذیله تعبیرات برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 401
تکان دهندهاى دیده مىشود.
به عنوان نمونه: از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نقل شده که فرمود: خداوند موسى بن عمران را از حسد نهى کرد و به او فرمود: «شخص حسود نسبت به نعمتهاى من بر بندگانم خشمناک است، و از قسمتهایى که میان بندگانم قائل شدهام ممانعت مىکند، هر کس چنین باشد نه او از من است و نه من از اویم».
و در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مىخوانیم: «افراد با ایمان غبطه مىخورند ولى حسد نمىورزند، ولى مناق حسد مىورزد و غبطه نمىخورد».
این درس را نیز مىتوان از این بخش از داستان فرا گرفت که پدر و مادر در ابراز محبت نسبت به فرزندان باید فوق العاده دقت به خرج دهند.
زیرا، گاه مىشود یک ابراز علاقه نسبت به یک فرزند، آنچنان عقدهاى در دل فرزند دیگر ایجاد مىکند که او را به همه کار وا مىدارد، آنچنان شخصیت خود را در هم شکسته مىبیند که براى نابود کردن شخصیت برادرش، حد و مرزى نمىشناسد.
حتى اگر نتواند عکس العملى از خود نشان بدهد از درون خود را مىخورد و گاه گرفتار بیمارى روانى مىشود.
در احادیث اسلامى مىخوانیم: روزى امام باقر علیه السّلام فرمود: من گاهى نسبت به بعضى از فرزندانم اظهار محبت مىکنم و او را بر زانوى خود مىنشانم و قلم گوسفند را به او مىدهم و شکر در دهانش مىگذارم، در حالى که مىدانم حق با دیگرى است، ولى این کار را به خاطر این مىکنم تا بر ضد سایر فرزندانم تحریک نشود و آنچنان که برادران یوسف، به یوسف کردن نکند.
(آیه 11)- صحنه سازى شوم! برادران یوسف پس از آن که طرح نهایى را براى انداختن یوسف به چاه تصویب کردند به این فکر فرو رفتند که چگونه یوسف را از پدر جدا سازند؟ لذا طرح دیگرى براى این کار ریخته و با قیافههاى حق به جانب و زبانى نرم و آمیخته با یک نوع انتقاد ترحم انگیز نزد پدر آمدند و «گفتند: پدر (چرا تو هرگز یوسف را از خود دور نمىکنى و به ما نمىسپارى؟) چرا ما را نسبت برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 402
به برادرمان امین نمىدانى در حالى که ما مسلما خیرخواه او هستیم» (قالُوا یا أَبانا ما لَکَ لا تَأْمَنَّا عَلى یُوسُفَ وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ).
(آیه 12)- بیا دست از این کار که ما را متهم مىسازد بردار، به علاوه برادر ما، نوجوان است، او هم دل دارد، او هم نیاز به استفاده از هواى آزاد خارج شهر و سرگرمى مناسب دارد، زندانى کردن او در خانه صحیح نیست، «فردا او را با ما بفرست (تا به خارج شهر آید، گردش کند) از میوههاى درختان بخورد و بازى و سرگرمى داشته باشد» (أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ).
و اگر نگران سلامت او هستى «ما همه حافظ و نگاهبان برادرمان خواهیم بود» چرا که برادر است و با جان برابر! (وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ).
این نقشه از یک طرف پدر را در بنبست قرار مىداد که اگر یوسف را به ما نسپارى دلیل بر این است که ما را متهم مىکنى، و از سوى دیگر یوسف را براى استفاده از تفریح و سرگرمى و گردش در خارج شهر تحریک مىکرد.
(آیه 13)- یعقوب در مقابل اظهارات برادران بدون آن که آنها را متهم به قصد سوء کند «گفت: (اول این که) من از بردن او غمگین مىشوم» (قالَ إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ).
و دیگر این که در بیابانهاى اطراف ممکن است گرگان خونخوارى باشند «و من مىترسم گرگ فرزند دلبندم را بخورد و شما (سرگرم بازى و تفریح و کارهاى خود باشید) و از او غافل بمانید» (وَ أَخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ).
(آیه 14)- البته برادران پاسخى براى دلیل اول پدر نداشتند، زیرا غم و اندوه جدایى یوسف چیزى نبود که بتوانند آن را جبران کنند، و حتى شاید این تعبیر آتش حسد برادران را افروختهتر مىساخت.
از سوى دیگر این دلیل پدر از یک نظر پاسخى داشت که چندان نیاز به ذکر نداشت و آن این که بالاخره فرزند براى نمو و پرورش، خواه ناخواه از پدر جدا خواهد شد.
لذا اصلا به پاسخ این استدلال نپرداختند، بلکه به سراغ دلیل دوم رفتند که از برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 403
نظر آنها مهم و اساسى بود و «گفتند: با این که ما گروه نیرومندى هستیم اگر گرگ او را بخورد، ما از زیانکاران خواهیم بود» و هرگز چنین چیزى ممکن نیست (قالُوا لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ).
یعنى، مگر ما مردهایم که بنشینیم و تماشا کنیم گرگ برادرمان را بخورد.
به هر حال به هر حیله و نیرنگى بود، مخصوصا با تحریک احساسات پاک یوسف و تشویق او براى تفریح، توانستند پدر را وادار به تسلیم کنند، و موافقت او را به هر صورت نسبت به این کار جلب نمایند.
قابل توجه این که همان گونه که برادران یوسف از علاقه انسان مخصوصا نوجوان به گردش و تفریح براى رسیدن به هدفشان سوء استفاده کردند در دنیاى امروز نیز دستهاى مرموز دشمنان حق و عدالت از مسأله ورزش و تفریح براى مسموم ساختن افکار نسل جوان سوء استفاده فراوان مىکنند، باید به هوش بود که ابر قدرتهاى گرگ صفت در لباس ورزش و تفریح، نقشههاى شوم خود را میان جوانان به نام ورزش و مسابقات منطقهاى یا جهانى پیاده نکنند.
(آیه 15)- دروغ رسوا! سر انجام برادران آن شب را با خیال خوش خوابیدند که فردا نقشه آنها در باره یوسف عملى خواهد شد. تنها نگرانى آنها این بود که مبادا پدر پشیمان گردد و از گفته خود منصرف شود.
صبحگاه نزد پدر آمدند و او سفارشهاى لازم را در حفظ و نگهدارى یوسف تکرار کرد، آنها نیز اظهار اطاعت کردند، پیش روى پدر او را با احترام و محبت فراوان برداشتند و حرکت کردند.
مىگویند: پدر تا دروازه شهر آنها را بدرقه کرد و آخرین بار یوسف را از آنها گرفت و به سینه خود چسباند، قطرههاى اشک از چشمش سرازیر شد، سپس یوسف را به آنها سپرد و از آنها جدا شد، اما چشم یعقوب همچنان فرزندان را بدرقه مىکرد آنها نیز تا آنجا که چشم پدر کار مىکرد دست از نوازش و محبت یوسف برنداشتند، اما هنگامى که مطمئن شدند پدر آنها را نمىبیند، یک مرتبه عقده آنها ترکید و تمام کینههایى را که بر اثر حسد، سالها روى هم انباشته بودند بر سر یوسف برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 404
فرو ریختند، از اطراف شروع به زدن او کردند و او از یکى به دیگرى پناه مىبرد، اما پناهش نمىدادند! در روایتى مىخوانیم که در این طوفان بلا که یوسف اشک مىریخت و یا به هنگامى که او را مىخواستند به چاه افکنند ناگهان یوسف شروع به خندیدن کرد، برادران سخت در تعجب فرو رفتند که این چه جاى خنده است، اما او پرده از راز این خنده برداشت و درس بزرگى به همه آموخت و گفت: «فراموش نمىکنم روزى به شما برادران نیرومند با آن بازوان قوى و قدرت فوق العاده جسمانى نظر افکندم و خوشحال شدم، با خود گفتم کسى که این همه یار و یاور نیرومند دارد چه غمى از حوادث سخت خواهد داشت آن روز بر شما تکیه کردم و به بازوان شما دل بستم، اکنون در چنگال شما گرفتارم و از شما به شما پناه مىبرم، و به من پناه نمىدهید، خدا شما را بر من مسلط ساخت تا این درس را بیاموزم که به غیر او- حتى به برادران- تکیه نکنم».
به هر حال قرآن مىگوید: «هنگامى که یوسف را با خود بردند و به اتفاق آرا تصمیم گرفتند که او را در مخفى گاه چاه قرار دهند» آنچه از ظلم و ستم ممکن بود براى این کار بر او روا داشتند (فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَیابَتِ الْجُبِّ).
سپس اضافه مىکند: در این هنگام «ما به یوسف، وحى فرستادیم (و دلداریش دادیم و گفتیم غم مخور روزى فرا مىرسد) که آنها را از همه این نقشههاى شوم آگاه خواهى ساخت، در حالى که آنها تو را نمىشناسد» (وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ).
این وحى الهى، وحى نبوت نبود بلکه الهامى بود به قلب یوسف براى این که بداند تنها نیست و حافظ و نگاهبانى دارد. این وحى نور امید بر قلب یوسف پاشید و ظلمات یأس و نومیدى را از روح و جان او بیرون کرد.
(آیه 16)- برادران یوسف نقشهاى را که براى او کشیده بودند، همان گونه که مىخواستند پیاده کردند ولى بالاخره باید فکرى براى بازگشت کنند که پدر باور کند. برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 405
طرحى که براى رسیدن به این هدف ریختند این بود، که درست از همان راهى که پدر از آن بیم داشت و پیش بینى مىکرد وارد شوند، و ادعا کنند یوسف را گرگ خورده، و دلائل قلابى براى آن بسازند.
قرآن مىگوید: «شب هنگام برادران گریه کنان به سراغ پدر رفتند» (وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً یَبْکُونَ). گریه دروغین و قلابى، و این نشان مىدهد که گریه قلابى هم ممکن است و نمىتوان تنها فریب چشم گریان را خورد!
(آیه 17)- پدر که بىصبرانه انتظار ورود فرزند دلبندش یوسف را مىکشید سخت تکان خورد، بر خود لرزید، و جویاى حال شد «آنها گفتند: پدر جان ما رفتیم و مشغول مسابقه (سوارى، تیراندازى و مانند آن) شدیم و یوسف را (که کوچک بود و توانایى مسابقه را با ما نداشت) نزد اثاث خود گذاشتیم (ما آنچنان سرگرم این کار شدیم که همه چیز حتى برادرمان را فراموش کردیم) و در این هنگام گرگ بىرحم از راه رسید و او را درید»! (قالُوا یا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکْنا یُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ).
«ولى مىدانیم تو هرگز سخنان ما را باور نخواهى کرد، هر چند راستگو باشیم» (وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ کُنَّا صادِقِینَ). چرا که خودت قبلا چنین پیش بینى را کرده بودى و این را بر بهانه، حمل خواهى کرد.
(آیه 18)- و براى این که نشانه زندهاى نیز به دست پدر بدهند، «پیراهن او (یوسف) را با خونى دروغین (آغشته ساخته، نزد پدر) آوردند» خونى که از بزغاله یا بره یا آهو گرفته بودند (وَ جاؤُ عَلى قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ).
اما از آنجا که دروغگو حافظه ندارد، برادران از این نکته غافل بودند که لااقل پیراهن یوسف را از چند جا پاره کنند تا دلیل حمله گرگ باشد، آنها پیراهن برادر را که صاف و سالم از تن او به در آورده بودند خون آلود کرده نزد پدر آوردند، پدر هوشیار پرتجربه همین که چشمش بر آن پیراهن افتاد، همه چیز را فهمید و گفت:
شما دروغ مىگویید «بلکه هوسهاى نفسانى شما این کار را برایتان آراسته» و این نقشههاى شیطانى را کشیده است (بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً). برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 406
در بعضى از روایات مىخوانیم او پیراهن را گرفت و پشت و رو کرد و صدا زد: پس چرا جاى دندان و چنگال گرگ در آن نیست؟ و به روایت دیگرى پیراهن را به صورت انداخت و فریاد کشید و اشک ریخت و گفت: این چه گرگ مهربانى بوده که فرزندم را خورده ولى به پیراهنش کمترین آسیبى نرسانده است، و سپس بىهوش شد و بسان یک قطعه چوب خشک به روى زمین افتاد ولى به هنگام وزش نسیم سرد سحرگاهى به صورتش به هوش آمد.
و با این که قلبش آتش گرفته بود و جانش مىسوخت اما هرگز سخنى که نشانه ناشکرى و یأس و نومیدى و جزع و فزع باشد بر زبان جارى نکرد، بلکه گفت:
«من صبر خواهم کرد، صبرى جمیل و زیبا» شکیبایى توأم با شکرگزارى و سپاس خداوند (فَصَبْرٌ جَمِیلٌ).
قلب مردان خدا کانون عواطف است، جاى تعجب نیست که در فراق فرزند، اشکهایشان همچون سیلاب جارى شود، این یک امر عاطفى است، مهم آن است که کنترل خویشتن را از دست ندهند یعنى، سخن و حرکتى برخلاف رضاى خدا نگوید و نکند.
و سپس گفت: «من از خدا (در برابر آنچه شما مىگویید) یارى مىطلبم» (وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ). از او مىخواهم تلخى جام صبر را در کام من شیرین کند و به من تاب و توان بیشتر دهد تا در برابر این طوفان عظیم، خویشتن دارى را از دست ندهم و زبانم به سخن نادرستى آلوده نشود.
نکتهها:
1- در برابر یک ترک اولى!
ابو حمزه ثمالى از امام سجاد علیه السّلام نقل مىکند که من روز جمعه در مدینه بودم، نماز صبح را با امام سجاد علیه السّلام خواندم، هنگامى که امام از نماز و تسبیح، فراغت یافت به سوى منزل حرکت کرد و من با او بودم، زن خدمتکار را صدا زد، گفت: مواظب باش، هر سائل و نیازمندى از در خانه بگذرد، غذا به او بدهید، زیرا امروز روز جمعه است.
ابو حمزه مىگوید: گفتم هر کسى که تقاضاى کمک مىکند، مستحق نیست! برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 407
امام فرمود: درست است، ولى من از این مىترسم که در میان آنها افراد مستحقى باشند و ما به آنها غذا ندهیم و از در خانه خود برانیم، و بر سر خانواده ما همان آید که بر سر یعقوب و آل یعقوب آمد! سپس فرمود: به همه آنها غذا بدهید (مگر نشنیدهاید) براى یعقوب هر روز گوسفندى ذبح مىکردند، قسمتى را به مستحقان مىداد و قسمتى را خود و فرزندانش مىخورد، یک روز سؤال کننده مؤمنى که روزهدار بود و نزد خدا منزلتى داشت، عبورش از آن شهر افتاد، شب جمعه بود بر در خانه یعقوب به هنگام افطار آمد و گفت: به میهمان مستمند غریب گرسنه از غذاى اضافى خود کمک کنید، چند بار این سخن را تکرار کرد، آنها شنیدند و سخن او را باور نکردند، هنگامى که او مأیوس شد و تاریکى شب، همه جا را فرا گرفت برگشت، در حالى که چشمش گریان بود و از گرسنگى به خدا شکایت کرد، آن شب را گرسنه ماند و صبح همچنان روزه داشت، در حالى که شکیبا بود و خدا را سپاس مىگفت، اما یعقوب و خانواده یعقوب، کاملا سیر شدند، و هنگام صبح مقدارى از غذاى آنها اضافه مانده بود! سپس امام اضافه فرمود: خداوند به یعقوب در همان صبح، وحى فرستاد که تو اى یعقوب بنده مرا خوار کردى و خشم مرا برافروختى، و مستوجب تأدیب و نزول مجازات بر تو و فرزندانت شدى ... اى یعقوب من دوستانم را زودتر از دشمنانم توبیخ و مجازات مىکنم و این به خاطر آن است که به آنها علاقه دارم»! قابل توجه این که به دنبال این حدیث مىخوانیم که ابو حمزه مىگوید از امام سجاد علیه السّلام پرسیدم: یوسف چه موقع آن خواب را دید؟
امام علیه السّلام فرمود: «در همان شب».
از این حدیث به خوبى استفاده مىشود که یک لغزش کوچک و یا صریحتر یک «ترک اولى» که گناه و معصیتى هم محسوب نمىشد (چرا که حال آن سائل بر یعقوب روشن نبود) از پیامبران و اولیاى حق چه بسا سبب مىشود که خداوند، گوشمالى دردناکى به آنها بدهد، و این نیست مگر به خاطر این که مقام والاى آنان ایجاب مىکند، که همواره مراقب کوچکترین گفتار و رفتار خود باشند.
برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 408
2- دعاى گیراى یوسف!
از امام صادق علیه السّلام نقل شده است که فرمود:
هنگامى که یوسف را به چاه افکندند، جبرئیل نزد او آمد و گفت: کودک! اینجا چه مىکنى؟ در جواب گفت: برادرانم مرا در چاه انداختهاند.
گفت: دوست دارى از چاه خارج شوى؟ گفت: با خداست اگر بخواهد مرا بیرون مىآورد، گفت: خداى تو دستور داده این دعا را بخوان تا بیرون آیى، گفت:
کدام دعا؟ گفت: بگو اللّهمّ انّى اسئلک بانّ لک الحمد لا اله الّا انت المنّان، بدیع السّموات و الارض، ذو الجلال و الاکرام، ان تصلّى على محمّد و آل محمّد و ان تجعل لى ممّا انا فیه فرجا و مخرجا:
«پروردگارا! من از تو تقاضا مىکنم اى که حمد و ستایش براى تو است، معبودى جز تو نیست، تویى که بر بندگان نعمت مىبخشى آفریننده آسمانها و زمینى، صاحب جلال و اکرامى، تقاضا مىکنم که بر محمد و آلش درود بفرستى و گشایش و نجاتى از آنچه در آن هستم براى من قرار دهى».
به هر حال با فرا رسیدن یک کاروان، یوسف از چاه نجات یافت.
(آیه 19)- به سوى سرزمین مصر: یوسف در تاریکى وحشتناک چاه که با تنهایى کشندهاى همراه بود، ساعات تلخى را گذراند اما ایمان به خدا و سکینه و آرامش حاصل از ایمان، نور امید بر دل او افکند و به او تاب و توان داد که این تنهایى وحشتناک را تحمل کند و از کوره این آزمایش، پیروز به در آید.
چند روز از این ماجرا گذشت خدا مىداند، به هر حال «کاروانى سر رسید» (وَ جاءَتْ سَیَّارَةٌ).
و در آن نزدیکى منزل گزید، پیداست نخستین حاجت کاروان تأمین آب است، لذا «کسى را که مأمور آب آوردن بود به سراغ آب فرستادند» (فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ).
«مأمور آب، دلو خود را در چاه افکند» (فَأَدْلى دَلْوَهُ).
یوسف از قعر چاه متوجه شد که سر و صدایى از فراز چاه مىآید و به دنبال آن، دلو و طناب را دید که بسرعت پایین مىآید، فرصت را غنیمت شمرد و از این برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 409
عطیه الهى بهره گرفت و بىدرنگ به آن چسبید.
مأمور آب احساس کرد دلوش بیش از اندازه سنگین شده، هنگامى که آن را با قوت بالا کشید، ناگهان چشمش به کودک خردسال ماه پیکرى افتاد «فریاد زد: مژده باد، این کودکى است» به جاى آب (قالَ یا بُشْرى هذا غُلامٌ).
کم کم گروهى از کاروانیان از این امر آگاه شدند ولى براى این که دیگران باخبر نشوند و خودشان بتوانند این کودک زیبا را به عنوان یک غلام در مصر بفروشند، «این امر را به عنوان یک سرمایه نفیس از دیگران مخفى داشتند» (وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً).
و گفتند: این متاعى است که صاحبان این چاه در اختیار ما گذاشتهاند تا براى او در مصر بفروشیم.
و در پایان آیه مىخوانیم: «و خداوند به آنچه آنها انجام مىدادند آگاه بود» (وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِما یَعْمَلُونَ).
(آیه 20)- «و سر انجام یوسف را به بهاى کمى- چند درهم- فروختند» (وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ).
و این معمول است که همیشه دزدان و یا کسانى که به سرمایه مهمى بدون زحمت دست مىیابند از ترس این که مبادا دیگران بفهمند آن را فورا مىفروشند، و طبیعى است که با این فوریت نمىتوانند بهاى مناسبى براى خود فراهم سازند.
و در پایان آیه مىفرماید: «آنها نسبت به (فروختن) یوسف، بىاعتنا بودند» (وَ کانُوا فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ).
(آیه 21)- در کاخ عزیز مصر! داستان پرماجراى یوسف با برادران که منتهى به افکندن او در قعر چاه شد به هر صورت پایان پذیرفت، و فصل جدیدى در زندگانى این کودک خردسال در مصر شروع شد.
به این ترتیب که یوسف را سر انجام به مصر آوردند، و در معرض فروش گذاردند و طبق معمول چون تحفه نفیسى بود نصیب «عزیز مصر» که در حقیقت مقام وزارت یا نخست وزیرى فرعون را داشت گردید. برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 410
قرآن مىگوید: «و آن کسى که او را از سرزمین مصر خرید [عزیز مصر] به همسرش گفت: مقام وى را گرامى دار (و به چشم بردگان به او نگاه نکن) شاید براى ما سودمند باشد و یا او را به عنوان فرزند انتخاب کنیم» (وَ قالَ الَّذِی اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَکْرِمِی مَثْواهُ عَسى أَنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً).
از این جمله چنین استفاده مىشود که عزیز مصر فرزندى نداشت و در اشتیاق فرزند به سر مىبرد، هنگامى که چشمش به این کودک زیبا و برومند افتاد، دل به او بست که به جاى فرزند براى او باشد.
سپس اضافه مىکند: «و این چنین یوسف را، در آن سرزمین، متمکن و متنعم و صاحب اختیار ساختیم» (وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ).
بعد از آن اضافه مىنماید که: «و ما این کار را کردیم تا تأویل احادیث را به او تعلیم دهیم» (وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ).
منظور از «تأویل احادیث» علم تعبیر خواب است که یوسف از طریق آن مىتوانست به بخش مهمى از اسرار آینده آگاهى پیدا کند.
در پایان آیه مىفرماید: «خداوند بر کار خود، مسلط و غالب است ولى بسیارى از مردم نمىدانند» (وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ).
(آیه 22)- یوسف در این محیط جدید که در حقیقت یکى از کانونهاى مهم سیاسى مصر بود، با مسائل تازهاى رو برو شد، در یک طرف دستگاه خیره کننده کاخهاى رؤیایى و ثروتهاى بىکران طاغوتیان مصر را مشاهده مىکرد، و در سوى دیگر منظره بازار برده فروشان در ذهن او مجسم مىشد، و از مقایسه این دو با هم، رنج و درد فراوانى را که اکثریت توده مردم متحمل مىشدند بر روح و فکر او سنگینى مىنمود و او در این دوران دائما مشغول به خودسازى، و تهذیب نفس بود، قرآن مىگوید: «و هنگامى که او به مرحله بلوغ و تکامل جسم و جان رسید (و آمادگى براى پذیرش انوار وحى پیدا کرد) ما حکم و علم به او دادیم» (وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً).
«و این چنین نیکوکاران را پاداش مىدهیم» (وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ). برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 411
منظور از «حکم و علم» که در آیه بالا مىفرماید ما آن را پس از رسیدن یوسف به حدّ بلوغ جسمى و روحى به او بخشیدیم، یا مقام وحى و نبوت است و یا این که منظور از «حکم»، عقل و فهم و قدرت بر داورى صحیح که خالى از هوى پرستى و اشتباه باشد و منظور از «علم»، آگاهى و دانشى است که جهلى با آن توأم نباشد، و هر چه بود این «حکم و علم» دو بهره ممتاز و پرارزش الهى بود که خدا به یوسف بر اثر پاکى و تقوا و صبر و شکیبایى و توکل داد.
چرا که خداوند به بندگان مخلصى که در میدان جهاد نفس بر هوسهاى سرکش پیروز مىشوند مواهبى از علوم و دانشها مىبخشد که با هیچ مقیاس مادى قابل سنجش نیست.
(آیه 23)- عشق سوزان همسر عزیز مصر! یوسف با آن چهره زیبا و ملکوتیش، نه تنها عزیز مصر را مجذوب خود کرد، بلکه قلب همسر عزیز را نیز بسرعت در تسخیر خود درآورد، و عشق او پنجه در اعماق جان او افکند و با گذشت زمان، این عشق، روز به روز داغتر و سوزانتر شد، اما یوسف پاک و پرهیزکار جز به خدا نمىاندیشید و قلبش تنها در گرو «عشق خدا» بود.
امور دیگرى نیز دست به دست هم داد و به عشق آتشین همسر عزیز، دامن زد.
نداشتن فرزند از یک سو، غوطهور بودن در یک زندگى پرتجمل اشرافى از سوى دیگر، و نداشتن هیچ گونه گرفتارى در زندگى داخلى- آنچنان که معمول اشراف و متنعمان است- از سوى سوم، این زن را که از ایمان و تقوا نیز بهرهاى نداشت در امواج وسوسههاى شیطانى فرو برد. آنچنان که سر انجام تصمیم گرفت از او تقاضاى کامجویى کند.
او از تمام وسائل و روشها براى رسیدن به مقصود خود در این راه استفاده کرد، و با خواهش و تمنا، کوشید در دل او اثر کند آنچنان که قرآن مىگوید: «آن زن که یوسف در خانه او بود پىدرپى از او تمناى کامجویى کرد» (وَ راوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِها عَنْ نَفْسِهِ). برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 412
سر انجام به نظرش رسید یک روز او را تنها در خلوتگاه خویش به دام اندازد، تمام وسائل تحریک او را فراهم نماید، جالبترین لباسها، بهترین آرایشها، خوشبوترین عطرها را به کار برد، و صحنه را آنچنان بیاراید که یوسف نیرومند را به زانو درآورد.
قرآن مىگوید: «او تمام درها را محکم بست و گفت: بیا که من در اختیار توام»! (وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَیْتَ لَکَ).
شاید با این عمل مىخواست به یوسف بفهماند که نگران از فاش شدن نتیجه کار نباشد چرا که هیچ کس را قدرت نفوذ به پشت این درهاى بسته نیست.
در این هنگام که یوسف همه جریانها را به سوى لغزش و گناه مشاهده کرد، و هیچ راهى از نظر ظاهر براى او باقى نمانده بود، در پاسخ زلیخا به این جمله قناعت کرد و «گفت: پناه مىبرم به خدا» (قالَ مَعاذَ اللَّهِ).
او با ذکر این جمله کوتاه، هم به یگانى خدا از نظر عقیده و هم از نظر عمل، اعتراف نمود.
سپس اضافه کرد: از همه چیز گذشته، من چگونه مىتوانم تسلیم چنین خواستهاى بشوم، در حالى که در خانه عزیز مصر زندگى مىکنم و در کنار سفره او هستم «او صاحب نعمت من است و مقام مرا گرامى داشته است» (إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ).
آیا این ظلم و ستم و خیانت آشکار نیست؟ «مسلما ستمگران رستگار نخواهند شد» (إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ).
(آیه 24)- در اینجا کار یوسف و همسر عزیز به باریکترین مرحله و حساسترین وضع مىرسد، که قرآن با تعبیر پرمعنایى از آن سخن مىگوید: «همسر عزیز مصر، قصد او را کرد و یوسف نیز، اگر برهان پروردگار را نمىدید، چنین قصدى مىنمود»! (وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ).
همسر عزیز تصمیم بر کامجویى از یوسف داشت و نهایت کوشش خود را در این راه به کار برد، یوسف هم به مقتضاى طبع بشرى و این که جوانى نوخواسته بود، برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 413
و هنوز همسرى نداشت، و در برابر هیجان انگیزترین صحنههاى جنسى قرار گرفته بود. هرگاه برهان پروردگار یعنى روح ایمان و تقوا و تربیت نفس و بالاخره مقام «عصمت» در این وسط حائل نمىشد! چنین تصمیمى را مىگرفت.
این تفسیر در حدیثى از امام على بن موسى الرضا علیه السّلام در عبارت بسیار فشرده و کوتاهى بیان شده است آنجا که «مأمون» خلیفه عباسى از امام مىپرسد: آیا شما نمىگویید پیامبران معصومند؟ فرمود: آرى، گفت: پس این آیه قرآن تفسیرش چیست؟ (وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ.
امام فرمود: «همسر عزیز تصمیم به کامجویى از یوسف گرفت، و یوسف نیز اگر برهان پروردگارش را نمىدید، همچون همسر عزیز مصر تصمیم مىگرفت، ولى او معصوم بود و معصوم هرگز قصد گناه نمىکند و به سراغ گناه هم نمىرود».
مأمون (از این پاسخ لذت برد) و گفت: آفرین بر تو اى ابو الحسن! اکنون به تفسیر بقیه آیه توجه کنید: قرآن مجید مىگوید: «ما این چنین (برهان خویش را به یوسف نشان دادیم) تا بدى و فحشاء را از او دور سازیم» (کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ).
«چرا که او از بندگان برگزیده و با اخلاص ما بود» (إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِینَ).
اشاره به این که اگر ما امداد غیبى و کمک معنوى را به یارى او فرستادیم، تا از بدى و گناه رهایى یابد، بىدلیل نبود، او بندهاى بود که با آگاهى و ایمان و پرهیزکارى و عمل پاک، خود را ساخته بود.
ذکر این دلیل نشان مىدهد که این گونه امدادهاى غیبى که در لحظات طوفانى و بحرانى به سراغ پیامبرانى همچون یوسف مىشتافته، اختصاصى به آنها نداشته، هر کس در زمره بندگان خالص خدا و «عباد اللّه المخلصین» وارد شود، او هم لایق چنین مواهبى خواهد بود.
متانت و عفت بیان-
از شگفتیهاى قرآن که یکى از نشانههاى اعجاز آن محسوب مىشود، این است که هیچ گونه تعبیر زننده و رکیک و ناموزون و مبتذل و دور از عفت بیان، در آن وجود ندارد، و ابدا متناسب طرز تعبیرات یک فرد عادى برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 414
درس نخوانده و پرورش یافته در محیط جهل و نادانى نیست، با این که سخنان هر کس متناسب و همرنگ افکار و محیط اوست.
در میان تمام سرگذشتهایى که قرآن نقل کرده یک داستان واقعى عشقى، وجود دارد و آن داستان یوسف و همسر عزیز مصر است.
داستانى که از عشق سوزان و آتشین یک زن زیباى هوس آلود، با جوانى ماهرو و پاکدل سخن مىگوید.
ولى قرآن در ترسیم صحنههاى حساس این داستان به طرز شگفت انگیزى «دقت در بیان» را با «متانت و عفت» به هم آمیخته و بدون این که از ذکر وقایع چشم بپوشد و اظهار عجز کند، تمام اصول اخلاق و عفت را نیز به کار بسته است.
(آیه 25)- طشت رسوایى همسر عزیز از بام افتاد! مقاومت سرسختانه یوسف، همسر عزیز را تقریبا مأیوس کرد، ولى یوسف که در این دور مبارزه در برابر آن زن عشوهگر و هوسهاى سرکش نفس، پیروز شده بود احساس کرد که اگر بیش از این در آن لغزشگاه بماند خطرناک است و باید خود را از آن محل دور سازد و لذا «با سرعت به سوى در کاخ دوید، همسر عزیز نیز بىتفاوت نماند، چنانکه آیه مىگوید: «و هر دو به سوى در، دویدند (در حالى که همسر عزیز، یوسف را تعقیب مىکرد) و پیراهن او را از پشت کشید و پاره کرد» (وَ اسْتَبَقَا الْبابَ وَ قَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ).
ولى هر طور بود، یوسف خود را به در رسانید و در را گشود، ناگهان عزیز مصر را پشت در دیدند، بطورى که قرآن مىگوید: «آن دو، آقاى آن زن را دم در یافتند» (وَ أَلْفَیا سَیِّدَها لَدَى الْبابِ).
در این هنگام که همسر عزیز از یک سو خود را در آستانه رسوایى دید، و از سوى دیگر شعله انتقامجویى از درون جان او زبانه مىکشید با قیافه حق به جانبى رو به سوى همسرش کرد و یوسف را با این بیان متهم ساخت، «صدا زد: کیفر کسى که نسبت به اهل و همسر تو، اراده خیانت کند، جز زندان یا عذاب الیم چه خواهد بود»؟ (قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً إِلَّا أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلِیمٌ).
برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 415
(آیه 26)- یوسف در اینجا سکوت را به هیچ وجه جایز نشمرد و با صراحت پرده از روى راز عشق همسر عزیز برداشت و «گفت: او مرا با اصرار و التماس به سوى خود دعوت کرد» (قالَ هِیَ راوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی).
بدیهى است در چنین ماجرا هر کس در آغاز کار به زحمت مىتواند باور کند که جوان نوخاسته بردهاى بدون همسر، بىگناه باشد، و زن شوهردار ظاهرا با شخصیتى گناهکار، بنابراین شعله اتهام بیشتر دامن یوسف را مىگیرد، تا همسر عزیز را! ولى از آنجا که خداوند حامى نیکان و پاکان است، اجازه نمىدهد، این جوان پارساى مجاهد با نفس، در شعلههاى تهمت بسوزد، لذا قرآن مىگوید: «در این هنگام شاهدى از خاندان آن زن گواهى داد، که (براى پیدا کردن مجرم اصلى، از این دلیل روشن استفاده کنید) اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده باشد، آن زن، راست مىگوید و یوسف دروغگو است» (وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْکاذِبِینَ).
(آیه 27)- «و اگر پیراهنش از پشت سر پاره شده است، آن زن دروغ مىگوید و یوسف راستگوست» (وَ إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقِینَ).
شهادت دهنده، یکى از بستگان همسر عزیز مصر بود و کلمه «مِنْ أَهْلِها» گواه بر این است، و قاعدتا مرد حکیم و دانشمند و باهوشى بوده است و مىگویند این مرد از مشاوران عزیز مصر، و در آن ساعت، همراه او بوده است.
(آیه 28)- عزیز مصر، این داورى را که بسیار حساب شده بود پسندید، و در پیراهن یوسف خیره شد، «و هنگامى که دید پیراهنش از پشت پاره شده (مخصوصا با توجه به این معنى که تا آن روز دروغى از یوسف نشنیده بود رو به همسرش کرد و) گفت: این کار از مکر و فریب شما زنان است که مکر شما زنان، عظیم است» (فَلَمَّا رَأى قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ).
(آیه 29)- در این هنگام عزیز مصر از ترس این که، این ماجراى اسف انگیز بر ملا نشود، و آبروى او در سرزمین مصر، بر باد نرود، صلاح این دید که سر و ته قضیه برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 416
را به هم آورده و بر آن سرپوش نهد، رو به یوسف کرد و گفت: «یوسف تو صرف نظر کن و دیگر از این ماجرا چیزى مگو» (یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا).
سپس رو به همسرش کرد و گفت: «تو هم از گناه خود استغفار کن که از خطاکاران بودى» (وَ اسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخاطِئِینَ).
حمایت خدا در لحظات بحرانى-
درس بزرگ دیگرى که این بخش از داستان یوسف به ما مىدهد، همان حمایت وسیع پروردگار است که در بحرانىترین حالات به یارى انسان مىشتابد و به مقتضاى «یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب» از طرقى که هیچ باور نمىکرد روزنه امید براى او پیدا مىشود و شکاف پیراهنى سند پاکى و برائت او مىگردد، همان پیراهن حادثه سازى که یک روز، برادران یوسف را در پیشگاه پدر به خاطر پاره نبودن رسوا مىکند، و روز دیگر همسر هوسران عزیز مصر را به خاطر پاره بودن، و روز دیگر نور آفرین دیدههاى بىفروغ یعقوب است، و بوى آشناى آن، همراه نسیم صبحگاهى از مصر به کنعان سفر مىکند، و پیر کنعانى را بشارت به قدوم موکب بشیر مىدهد! به هر حال خداوند الطاف خفیهاى دارد که هیچ کس از عمق آن آگاه نیست، و به هنگامى که نسیم این لطف مىوزد، صحنهها چنان دگرگون مىشود که براى هیچ کس حتى هوشمندترین افراد قابل پیش بینى نیست.
(آیه 30)- توطئه دیگر همسر عزیز مصر: هر چند مسأله اظهار عشق همسر عزیز، با آن داستانى که گذشت یک مسأله خصوصى بود که «عزیز» هم تأکید بر کتمانش داشت، اما از آنجا که این گونه رازها نهفته نمىماند، مخصوصا در قصر شاهان و صاحبان زر و زور، که دیوارهاى آنها گوشهاى شنوایى دارد، سر انجام این راز از درون قصر به بیرون افتاد، و چنانکه قرآن مىگوید: «گروهى از زنان شهر، این سخن را در میان خود گفتگو مىکردند و نشر مىدادند که همسر عزیز با غلامش سر و سرّى پیدا کرده و او را به سوى خود دعوت مىکند» (وَ قالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ امْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ).
«و آنچنان عشق غلام بر او چیره شده که اعماق قلبش را تسخیر کرده است» برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 417
(قَدْ شَغَفَها حُبًّا).
و سپس او را با این جمله مورد سرزنش قرار دادند «ما او را در گمراهى آشکار مىبینیم»! (إِنَّا لَنَراها فِی ضَلالٍ مُبِینٍ).
آنها که این سخن را مىگفتند دستهاى از زنان اشرافى مصر بودند که در هوسرانى چیزى از همسر عزیز کم نداشتند، چون دستشان به یوسف نرسیده بود به اصطلاح جانماز آب مىکشیدند و همسر عزیز را به خاطر این عشق در گمراهى آشکار مىدیدند!
یه 31)- «هنگامى که همسر عزیز، از مکر زنان حیلهگر مصر، آگاه شد (نخست ناراحت گشت، سپس چارهاى اندیشید و آن این بود که) به سراغشان فرستاد و از آنها دعوت کرد و براى آنها پشتى (گرانبها و مجلس باشکوهى) فراهم ساخت و به دست هر کدام چاقویى براى بریدن میوه داد» اما چاقوهاى تیز، تیزتر از نیاز بریدن میوهها! (فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَ آتَتْ کُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً).
و این کار خود دلیل بر این است که او از شوهر خود، حساب نمىبرد، و از رسوایى گذشتهاش درسى نگرفته بود.
«در این موقع (به یوسف) گفت: وارد مجلس آنان شو»! تا زنان سرزنش گر، با دیدن جمال او، وى را در این عشقش ملامت نکنند (وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ).
زنان مصر که طبق بعضى از روایات ده نفر و یا بیشتر از آن بودند، هنگامى که آن قامت زیبا و چهره نورانى را دیدند، و چشمشان به صورت دلرباى یوسف افتاد، صورتى همچون خورشید که از پشت ابر ناگهان ظاهر شود و چشمها را خیره کند، در آن مجلس طلوع کرد چنان واله و حیران شدند که دست از پا و ترنج از دست، نمىشناختند «هنگامى که چشمشان به او افتاد، او را بسیار بزرگ و زیبا شمردند» (فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ).
و آنچنان از خود بىخود شدند که به جاى ترنج «دستهایشان را بریدند» (وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ). برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 418
و هنگامى که دیدند، برق حیا و عفت از چشمان جذاب او مىدرخشد و رخسار معصومش از شدت حیا و شرم گلگون شده، «همگى فریاد برآوردند که نه، این جوان هرگز آلوده نیست، او اصلا بشر نیست، او یک فرشته بزرگوار آسمانى است» (وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ).
(آیه 32)- در این هنگام زنان مصر، قافیه را بکلى باختند و با دستهاى مجروح که از آن خود مىچکید و در حالى پریشان همچون مجسمهاى بىروح در جاى خود خشک شده بودند، نشان دادند که آنها نیز دست کمى از همسر عزیز ندارند.
او از این فرصت استفاده کرد و «گفت: این است آن کسى که مرا به خاطر عشقش سرزنش مىکردید» (قالَتْ فَذلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ).
همسر عزیز که از موفقیت خود در طرحى که ریخته بود، احساس غرور و خوشحالى مىکرد و عذر خود را موجه جلوه داده بود یکباره تمام پردهها را کنار زد و با صراحت تمام به گناه خود اعتراف کرد و گفت: «آرى من او را به کام گرفتن از خویش دعوت کردم ولى او خویشتن دارى کرد» (وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ).
سپس بىآنکه از این آلودگى به گناه اظهار ندامت کند، و یا لااقل در برابر میهمانان کمى حفظ ظاهر نماید، با نهایت بىپروایى با لحن جدى که حاکى از اراده قطعى او بود، صریحا اعلام داشت، «و اگر او (یوسف) آنچه را که من فرمان مىدهم انجام ندهد (و در برابر عشق سوزان من تسلیم نگردد) بطور قطع به زندان خواهد افتاد» (وَ لَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ).
نه تنها به زندانش مىافکنم بلکه در درون زندان نیز «مسلما خوار و ذلیل خواهد شد» (وَ لَیَکُوناً مِنَ الصَّاغِرِینَ).
(آیه 33)- بعضى در اینجا روایت شگفت آورى نقل کردهاند و آن این که گروهى از زنان مصر که در آن جلسه حضور داشتند به حمایت از همسر عزیز برخاستند و حق را به او دادند و دور یوسف را گرفتند، و هر یک براى تشویق یوسف برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 419
به تسلیم شدن یک نوع سخن گفتند: یکى گفت: اى جوان! این همه خویشتن دارى و ناز براى چیست؟ چرا به این عاشق دلداده، ترحم نمىکنى؟ مگر تو این جمال دل آراى خیره کننده را نمىبینى؟
دومى گفت: گیرم که از زیبایى و عشق چیزى نمىفهمى، ولى آیا نمىدانى که او همسر عزیز مصر و زن قدرتمند این سامان است؟ فکر نمىکنى که اگر قلب او را به دست آورى، هر مقامى که بخواهى براى تو آماده است؟
سومى گفت: گیرم که نه تمایل به جمال و زیبائیش دارى، و نه نیاز به مقام و مالش، ولى آیا نمىدانى که او زن انتقامجوى خطرناکى است؟
طوفان مشکلات از هر سو یوسف را احاطه کرده بود، اما او که از قبل خود را ساخته بود بىآنکه با زنان هوسباز و هوسران به گفتگو برخیزد رو به درگاه پروردگار آورد و این چنین به نیایش پرداخت: «گفت: بار الها! پروردگارا! زندان (با آن همه سختیهایش) در نظر من محبوبتر است از آنچه این زنان مرا به سوى آن مىخوانند» (قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ).
سپس از آنجا که مىدانست در همه حال، مخصوصا در مواقع بحرانى، جز به اتکاء لطف پروردگار راه نجاتى نیست، خودش را با این سخن به خدا سپرد و از او کمک خواست، پروردگارا! اگر کید و مکر و نقشههاى خطرناک این زنان آلوده را از من باز نگردانى، قلب من به آنها متمایل مىگردد و از جاهلان خواهم بود» (وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ الْجاهِلِینَ).
(آیه 34)- و از آنجا که وعده الهى همیشه این بوده که جهاد کنندگان مخلص را (چه با نفس و چه با دشمن) یارى بخشد، یوسف را در این حال تنها نگذاشت و لطف حق به یاریش شتافت، آنچنان که قرآن مىگوید: «پروردگارش این دعاى خالصانه او را اجابت کرد» (فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ).
«و مکر و نقشه آنها را از او گرداند» (فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ).
«چرا که او شنوا و داناست» (إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ). برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 420
هم نیایشهاى بندگان را مىشنود و هم از اسرار درون آنها آگاه است، و هم راه حل مشکل آنها را مىداند.
(آیه 35)- زندان به جرم بىگناهى: جلسه عجیب زنان مصر با یوسف در قصر «عزیز» با آن شور و غوغا پایان یافت. بیم رسوایى و افتضاح جنسى خاندان «عزیز» در نظر توده مردم روز به روز بیشتر مىشد، تنها چارهاى که براى این کار از طرف عزیز مصر و مشاورانش دیده شد این بود که یوسف را بکلى از صحنه خارج کنند، و بهترین راه براى این کار، فرستادنش به سیاه چال زندان بود، که هم او را به فراموشى مىسپرد و هم در میان مردم به این تفسیر مىشد که مجرم اصلى، یوسف بوده است! لذا قرآن مىگوید: «بعد از آن که آنها آیات و نشانههاى (پاکى یوسف) را دیدند تصمیم گرفتند که او را تا مدتى زندانى کنند» (ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآیاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِینٍ).
آرى! در یک محیط آلوده، آزادى از آن آلودگان است، نه فقط آزادى که همه چیز متعلق به آنهاست، و افراد پاکدامن و با ارزشى همچون یوسف باید منزوى شوند، اما تا کى، آیا براى همیشه؟ نه، مسلما نه!
(آیه 36)- از جمله کسانى که با یوسف وارد زندان شدند، دو جوان بودند چنانکه آیه مىفرماید: «و دو جوان، همراه او وارد زندان شدند» (وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیانِ).
و از آنجا که وقتى انسان نتواند از طریق عادى و معمولى دسترسى به اخبار پیدا کند احساسات دیگر او به کار مىافتد، تا مسیر حوادث را جستجو و پیش بینى کند خواب و رؤیا هم براى او مطلبى مىشود.
از همین رو یک روز این دو جوان که گفته مىشود یکى از آن دو مأمور «آبدار خانه شاه» و دیگرى سرپرست غذا و آشپزخانه بود، و به علت سعایت دشمنان و اتهام به تصمیم بر مسموم نمودن شاه، به زندان افتاده بودند، نزد یوسف آمدند و هر کدام خوابى را که شب گذشته دیده بود و برایش عجیب و جالب برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 421
مىنمود بازگو کرد.
«یکى از آن دو گفت: من در عالم خواب چنین دیدم که انگور را براى شراب ساختن مىفشارم»! (قالَ أَحَدُهُما إِنِّی أَرانِی أَعْصِرُ خَمْراً).
«و دیگرى گفت: من در خواب دیدم که مقدارى نان روى سرم حمل مىکنم، و پرندگان (آسمان مىآیند و) از آن مىخورند» (وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّی أَرانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزاً تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ).
سپس اضافه کردند: «ما را از تعبیر خوابمان آگاه ساز که تو را از نیکوکاران مىبینیم» (نَبِّئْنا بِتَأْوِیلِهِ إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ).
(آیه 37)- به هر حال یوسف که هیچ فرصتى را براى ارشاد و راهنمایى زندانیان از دست نمىداد، مراجعه این دو زندانى را براى تعبیر خواب غنیمت شمرد و به بهانه آن، حقایق مهمّى را که راهگشاى آنها و همه انسانها بود بیان داشت.
نخست براى جلب اعتماد آنها در مورد آگاهى او بر تعبیر خواب که سخت مورد توجه آن دو زندانى بود چنین «گفت: من (به زودى و) قبل از آن که جیره غذایى شما فرا رسد شما را از تعبیر خوابتان آگاه خواهم ساخت» (قالَ لا یَأْتِیکُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُکُما بِتَأْوِیلِهِ قَبْلَ أَنْ یَأْتِیَکُما).
سپس یوسف با ایمان و خدا پرست که توحید با همه ابعادش در اعماق وجود او ریشه دوانده بود، براى این که روشن سازد چیزى جز به فرمان پروردگار تحقق نمىپذیرد چنین ادامه داد: «این علم و دانش و آگاهى من از تعبیر خواب از امورى است که پروردگارم به من آموخته است» (ذلِکُما مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّی).
و براى این که تصور نکنند که خداوند، بىحساب چیزى به کسى مىبخشد اضافه کرد: «من آیین جمعیتى را که ایمان به خدا ندارند و نسبت به سراى آخرت کافرند، ترک کردم» و این نور ایمان و تقوا مرا شایسته چنین موهبتى ساخته است (إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کافِرُونَ).
منظور از این قوم و جمعیت مردم بت پرست مصر یا بت پرستان کنعان است.
برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 422
(آیه 38)- من باید از این گونه عقاید جدا شوم، چرا که بر خلاف فطرت پاک انسانى است، و به علاوه من در خاندانى پرورش یافتهام که خاندان وحى و نبوت است، «و من از آیین پدران و نیاکانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروى کردم» (وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِی إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ).
بعد به عنوان تأکید اضافه مىکند: «براى ما شایسته نیست که چیزى را شریک خدا قرار دهیم» (ما کانَ لَنا أَنْ نُشْرِکَ بِاللَّهِ مِنْ شَیْءٍ). چرا که خاندان ما، خاندان توحید، خاندان ابراهیم بت شکن است.
«این از مواهب الهى بر ما و بر همه مردم است» (ذلِکَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَیْنا وَ عَلَى النَّاسِ).
«ولى (متأسفانه) اکثر مردم این مواهب الهى را شکرگزارى نمىکنند» و از راه توحید و ایمان منحرف مىشوند (وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ).
(آیه 39)- زندان یا کانون تربیت؟ هنگامى که یوسف با ذکر بحث گذشته، دلهاى آن دو زندانى را آماده پذیرش حقیقت توحید کرد رو به سوى آنها نمود و چنین گفت: «اى هم زندانهاى من! آیا خدایان پراکنده و معبودهاى متفرق بهترند یا خداوند یگانه یکتاى قهار و مسلط بر هر چیز» (یا صاحِبَیِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ).
گویى یوسف مىخواهد به آنها حالى کند که چرا شما آزادى را در خواب مىبینید چرا در بیدارى نمىبینید؟ چرا به دامن پرستش «اللّه واحد قهار» دست نمىزنید تا بتوانید این خودکامگان ستمگر را که شما را بىگناه و به مجرد اتهام به زندان مىافکنند از جامعه خود برانید.
(آیه 40)- سپس اضافه کرد: «این معبودهایى که غیر از خدا مىپرستید چیزى جز یک مشت اسمهاى بىمسمّا که شما و پدرانتان آنها را خدا نامیدهاید، نیست» (ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ).
اینها امورى است که «خداوند دلیل و مدرکى براى آن نازل نفرموده» بلکه ساخته و پرداخته مغزهاى ناتوان شماست (ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ). برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 423
بدانید «حکومت جز براى خدا نیست» (إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ) و به همین دلیل شما نباید در برابر این بتها و طاغوتها و فراعنه سر تعظیم فرود آورید.
و باز براى تأکید بیشتر اضافه مىکند: «خداوند فرمان داده جز او را نپرستید» (أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ).
«این است آیین و دین پا بر جا و مستقیم» که هیچ گونه انحرافى در آن راه ندارد (ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ).
یعنى توحید در تمام ابعادش، در عبادت، در حکومت، در فرهنگ و در همه چیز، آیین مستقیم و پا بر جاى الهى است.
«ولى (چه مىتوان کرد) بیشتر مردم آگاهى ندارند» (وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ).
و به خاطر این عدم آگاهى در بیراهههاى شرک سرگردان مىشوند و به حکومت غیر «اللّه» تن در مىدهند و چه زجرها و زندانها و بدبختیها که از این رهگذر دامنشان را مىگیرد.
(آیه 41)- سپس رو به سوى دو رفیق زندانى کرد و چنین گفت: «اى دوستان زندانى من! اما یکى از شما (آزاد مىشود، و) ساقى شراب براى صاحب خود خواهد شد» (یا صاحِبَیِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُکُما فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْراً).
«اما نفر دیگر به دار آویخته مىشود و (آنقدر مىماند که) پرندگان آسمان از سر او مىخورند»! (وَ أَمَّا الْآخَرُ فَیُصْلَبُ فَتَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْ رَأْسِهِ).
سپس براى تأکید گفتار خود اضافه کرد: «این امرى را که شما در باره آن از من سؤال کردید و استفتاء نمودید حتمى و قطعى است» (قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ).
اشاره به این که این یک تعبیر خواب ساده نیست، بلکه از یک خبر غیبى که به تعلیم الهى یافتهام مایه مىگیرد، بنابراین جاى تردید و گفتگو ندارد.
(آیه 42)- اما در این هنگام که احساس مىکرد این دو به زودى از او جدا خواهند شد، براى این که روزنهاى به آزادى پیدا کند، و خود را از گناهى که به او برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 424
نسبت داده بودند تبرئه نماید «به یکى از آن دو رفیق زندانى که مىدانست آزاد خواهد شد سفارش کرد که نزد مالک و صاحب اختیار خود (شاه) از من سخن بگو» تا تحقیق کند و بىگناهى من ثابت گردد (وَ قالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ).
اما این «غلام فراموشکار» آنچنان که راه و رسم افراد کم ظرفیت است که چون به نعمتى برسند صاحب نعمت را به دست فراموشى مىسپارند بکلى مسأله یوسف را فراموش کرد قرآن مىگوید: «شیطان یادآورى از یوسف را نزد صاحبش از خاطر او برد» (فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ).
و به این ترتیب، یوسف به دست فراموشى سپرده شد «و چند سال در زندان باقى ماند» (فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ).
در باره سالهاى زندان یوسف گفتگوست ولى مشهور این است که مجموع زندان یوسف 7 سال بوده، ولى بعضى گفتهاند قبل از ماجراى خواب زندانیان 5 سال در زندان بود و بعد از آن هم هفت سال ادامه یافت. سالهایى پررنج و زحمت اما از نظر ارشاد و سازندگى پربار و پربرکت.
(آیه 43)- ماجراى خواب سلطان مصر! یوسف سالها در تنگناى زندان به صورت یک انسان فراموش شده باقى ماند، تنها کار او خودسازى، و ارشاد و راهنمایى زندانیان بود.
تا این که یک حادثه به ظاهر کوچک سرنوشت او را تغییر داد، نه تنها سرنوشت او که سرنوشت تمام ملت مصر و اطراف آن را دگرگون ساخت.
پادشاه مصر که مىگویند نامش «ولید بن ریّان» بود- و عزیز مصر وزیر او محسوب مىشد- خواب ظاهرا پریشانى دید، و صبحگاهان تعبیر کنندگان خواب و اطرافیان خود را حاضر ساخت و چنین «گفت: من در خواب دیدم که هفت گاو لاغر به هفت گاو چاق حمله کرد و آنها را مىخورند، و نیز هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشکیده را دیدم» که خشکیدهها بر گرد سبزها پیچیدند و آنها را از میان بردند (وَ قالَ الْمَلِکُ إِنِّی أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 425
خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ)
.
سپس رو به آنها کرد و گفت: «اى جمعیت اشراف! در باره خواب من نظر دهید اگر قادر به تعبیر خواب هستید» (یا أَیُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی رُءْیایَ إِنْ کُنْتُمْ لِلرُّءْیا تَعْبُرُونَ).
(آیه 44)- ولى حواشى سلطان بلافاصله «اظهار داشتند که: اینها خوابهاى پریشان است و ما به تعبیر این گونه خوابهاى پریشان آشنا نیستیم»! (قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ وَ ما نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الْأَحْلامِ بِعالِمِینَ).
(آیه 45)- در اینجا ساقى شاه که سالها قبل از زندان آزاد شده بود به یاد خاطره زندان و تعبیر خواب یوسف افتاد.
همچنان که آیه مىگوید: «و یکى از آن دو که نجات یافته بود- و بعد از مدتى به خاطرش آمد- گفت: من شما را از تعبیر این خواب خبر مىدهم، مرا (به سراغ استاد ماهر این کار که در گوشه زندان است) بفرستید» تا خبر صحیح دست اول را براى شما بیاورم (وَ قالَ الَّذِی نَجا مِنْهُما وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْوِیلِهِ فَأَرْسِلُونِ).
این سخن وضع مجلس را دگرگون ساخت و همگى چشمها را به ساقى دوختند سر انجام به او اجازه داده شد که هر چه زودتر دنبال این مأموریت برود.
(آیه 46)- ساقى به زندان و به سراغ دوست قدیمى خود یوسف آمد، همان دوستى که در حق او بىوفایى فراوان کرده بود اما شاید مىدانست بزرگوارى یوسف مانع از آن خواهد شد که سر گله باز کند.
رو به یوسف کرد و چنین گفت: «یوسف! اى مرد بسیار راستگو! در باره این خواب اظهار نظر کن که کسى در خواب دیده است که هفت گاو لاغر، هفت گاو چاق را مىخورند، و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشکیده» که دومى بر اولى پیچیده و آن را نابوده کرده است (یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنا فِی سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ).
«شاید من به سوى این مردم باز گردم، باشد که آنها از اسرار این خواب آگاه شوند» (لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ).
برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 426
(آیه 47)- به هر حال یوسف بىآنکه هیچ قید و شرطى قائل شود و یا پاداشى بخواهد فورا خواب را به عالىترین صورتى تعبیر کرد، تعبیرى گویا و خالى از هرگونه پرده پوشى، و توأم با راهنمایى و برنامهریزى براى آینده تاریکى که در پیش داشتند، «او چنین گفت: هفت سال پىدرپى باید با جدیت زراعت کنید (چرا که در این هفت سال بارندگى فراوان است) ولى آنچه را درو مىکنید به صورت همان خوشه در انبارها ذخیره کنید، جز به مقدار کم و جیرهبندى که براى خوردن نیاز دارید» (قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِیلًا مِمَّا تَأْکُلُونَ).
(آیه 48)- «پس از آن، هفت سال سخت (و خشکى و قحطى) مىآید، که آنچه را براى آن سالها ذخیره کردهاید، مىخورند» (ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ سَبْعٌ شِدادٌ یَأْکُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ).
ولى مراقب باشید در آن هفت سال خشک و قحطى نباید تمام موجودى انبارها را صرف تغذیه کنید، بلکه باید «مقدار کمى که (براى بذر) ذخیره خواهید کرد» براى زراعت سال بعد که سال خوبى خواهد بود نگهدارى نمایید (إِلَّا قَلِیلًا مِمَّا تُحْصِنُونَ).
(آیه 49)- اگر با برنامه و نقشه حساب شده این هفت سال خشک و سخت را پشت سر بگذارید دیگر خطرى شما را تهدید نمىکند، «سپس سالى فرا مىرسد که باران فراوان نصیب مردم مىشود» (ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عامٌ فِیهِ یُغاثُ النَّاسُ).
«و در آن سال (نه تنها کار زراعت خوب مىشود بلکه) مردم عصاره (میوهها و دانههاى روغنى را) مىگیرند» و سال پربرکتى است (وَ فِیهِ یَعْصِرُونَ).
تعبیرى که یوسف براى این خواب کرد چقدر حساب شده بود! در حقیقت یوسف یک معبر ساده خواب نبود، بلکه یک رهبر بود که از گوشه زندان براى آینده یک کشور برنامهریزى مىکرد و یک طرح چند مادهاى حد اقل پانزده ساله به آنها ارائه داد و این تعبیر و طراحى براى آینده موجب شد که هم مردم مصر از قحطى کشنده نجات یابند و هم یوسف از زندان و هم حکومت از دست خودکامگان!
برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 427
(آیه 50)- تبرئه یوسف از هرگونه اتهام! تعبیرى که یوسف براى خواب شاه مصر کرد اجمالا به او فهماند که این مرد یک غلام زندانى نیست بلکه شخص فوق العادهاى است که طى ماجراى مرموزى به زندان افتاده است لذا مشتاق دیدار او شد اما نه آنچنان که غرور و کبر سلطنت را کنار بگذارد و خود به دیدار یوسف بشتابد بلکه «پادشاه گفت: او را نزد من آورید!» (وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ).
«ولى هنگامى که فرستاده او نزد یوسف آمد (به جاى این که دست و پاى خود را گم کند که بعد از سالها در سیاه چال زندان بودن اکنون نسیم آزادى مىوزد به فرستاده شاه جواب منفى داد و) گفت: (من از زندان بیرون نمىآیم) به سوى صاحبت بازگرد و از او بپرس آن زنانى که (در قصر عزیز مصر وزیر تو) دستهاى خود را بریدند به چه دلیل بود»؟ (فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلى رَبِّکَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ).
او نمىخواست ننگ عفو شاه را بپذیرد و پس از آزادى به صورت یک مجرم یا لااقل یک متهم که مشمول عفو شاه شده است زندگى کند. او مىخواست نخست بىگناهى و پاکدامنیش کاملا به ثبوت رسد، و سر بلند آزاد گردد.
سپس اضافه نمود اگر توده مردم مصر و حتى دستگاه سلطنت ندانند نقشه زندانى شدن من چگونه و به وسیله چه کسانى طرح شد «اما پروردگار من از نیرنگ و نقشه آن زنان آگاه است» (إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ).
(آیه 51)- فرستاده مخصوص به نزد شاه برگشت و پیشنهاد یوسف را بیان داشت، این پیشنهاد که با مناعت طبع و علوّ همت همراه بود او را بیشتر تحت تأثیر عظمت و بزرگى یوسف قرار داد لذا فورا به سراغ زنانى که در این ماجرا شرکت داشتند فرستاد و آنها را احضار کرد، رو به سوى آنها کرد و «گفت: بگویید ببینم در آن هنگام که شما تقاضاى کامجویى از یوسف کردید جریان کار شما چه بود»؟! (قالَ ما خَطْبُکُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ یُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ).
در اینجا وجدانهاى خفته آنها یک مرتبه در برابر این سؤال بیدار شد و همگى متفقا به پاکى یوسف گواهى دادند و «گفتند: منزه است خداوند ما هیچ عیب برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 428
و گناهى در یوسف سراغ نداریم» (قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ).
همسر عزیز مصر که در اینجا حاضر بود احساس کرد موقع آن فرا رسیده است که سالها شرمندگى وجدان را با شهادت قاطعش به پاکى یوسف و گنهکارى خویش جبران کند، بخصوص این که او بزرگوارى بىنظیر یوسف را از پیامى که براى شاه فرستاده بود درک کرد چرا که در پیامش کمترین سخنى از وى به میان نیاورده و تنها از زنان مصر بطور سر بسته سخن گفته است.
یک مرتبه، گویى انفجارى در درونش رخ داد. قرآن مىگوید: «همسر عزیز مصر فریاد زد: الآن حق آشکار شد، من پیشنهاد کامجویى به او کردم او راستگو است» و من اگر سخنى در باره او گفتهام دروغ بوده است دروغ! (قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ).
(آیه 52)- همسر عزیز در ادامه سخنان خود چنین گفت: «من این اعتراف صریح را به خاطر آن کردم که (یوسف) بداند در غیابش نسبت به او خیانت نکردم» (ذلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ).
چرا که من بعد از گذشتن این مدت و تجربیاتى که داشتهام فهمیدهام «خداوند نیرنگ و کید خائنان را هدایت نمىکند» (وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخائِنِینَ).
آغاز جزء سیزدهم قرآن مجید
ادامه سوره یوسف
(آیه 53)- باز ادامه داد: «من هرگز نفس سرکش خویش را تبرئه نمىکنم چرا که (مىدانم) این نفس اماره ما را به بدیها فرمان مىدهد» (وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ).
«مگر آنچه پروردگارم رحم کند» و با حفظ و کمک او مصون بمانیم (إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی).
و در هر حال در برابر این گناه از او امید عفو و بخشش دارم «چرا که پروردگارم غفور و رحیم است» (إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ).
شکست همسر عزیز مصر که نامش «زلیخا» یا «راعیل» بود در مسیر گناه برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 429
باعث تنبه او گردید، و از کردار ناهنجار خود پشیمان گشت و روى به درگاه خدا آورد.
و خوشبخت کسانى که از شکستها، پیروزى مىسازند و از ناکامیها کامیابى، و از اشتباهات خود راههاى صحیح زندگى را مىیابند و در میان تیره بختیها نیکبختى خود را پیدا مىکنند.
(آیه 54)- یوسف خزانهدار کشور مصر مىشود! در شرح زندگى پرماجراى یوسف، این پیامبر بزرگ الهى به اینجا رسیدیم که سر انجام پاکدامنى او بر همه ثابت شد و حتى دشمنانش به پاکیش شهادت دادند، و ثابت شد که تنها گناه او که به خاطر آن، وى را به زندان افکندند چیزى جز پاکدامنى و تقوا و پرهیزکارى نبوده است.
در ضمن معلوم شد این زندانى بىگناه کانونى است از علم و آگاهى و هوشیارى، و استعداد مدیریت در یک سطح بسیار عالى.
در دنبال این ماجرا، قرآن مىگوید: «و ملک دستور داد او را نزد من آورید، تا او را مشاور و نماینده مخصوص خود سازم» و از علم و دانش و مدیریت او براى حل مشکلاتم کمک گیرم (وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی).
نماینده ویژه «ملک» وارد زندان شد و به دیدار یوسف شتافت و اظهار داشت که او علاقه شدیدى به تو پیدا کرده است برخیز تا نزد او برویم.
یوسف به نزد ملک آمد و با او به گفتگو نشست «هنگامى که ملک با وى گفتگو کرد (و سخنان پرمغز و پرمایه یوسف را که از علم و هوش و درایت فوق العادهاى حکایت مىکرد شنید، بیش از پیش شیفته و دلباخته او شد و) گفت:
تو امروز نزد ما داراى منزلت عالى و اختیارات وسیع هستى و مورد اعتماد و وثوق ما خواهى بود» (فَلَمَّا کَلَّمَهُ قالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَکِینٌ أَمِینٌ).
(آیه 55)- تو باید امروز در این کشور، مصدر کارهاى مهم باشى و بر اصلاح امور همت کنى، یوسف پیشنهاد کرد، خزانهدار کشور مصر باشد و «گفت: مرا در رأس خزانهدارى این سرزمین قرار ده چرا که من هم حافظ و نگهدار خوبى هستم برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 430
و هم به اسرار این کار واقفم» (قالَ اجْعَلْنِی عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ).
یوسف مىدانست یک ریشه مهم نابسامانیهاى آن جامعه مملو از ظلم و ستم در مسائل اقتصادیش نهفته است، اکنون که آنها به حکم اجبار به سراغ او آمدهاند، چه بهتر که نبض اقتصاد کشور مصر، مخصوصا مسائل کشاورزى را در دست گیرد و به یارى مستضعفان بشتابد، از تبعیضها تا آنجا که قدرت دارد بکاهد، حق مظلومان را از ظالمان بگیرد، و به وضع بىسر و سامان آن کشور پهناور سامان بخشد.
ضمنا تعبیر «إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ» دلیل بر اهمیت «مدیریت» در کنار «امانت» است و نشان مىدهد که پاکى و امانت به تنهایى براى پذیرش یک پست حساس اجتماعى کافى نیست بلکه علاوه بر آن آگاهى و تخصص و مدیریت نیز لازم است.
(آیه 56)- به هر حال حال، خداوند در اینجا مىگوید: «و این چنین ما یوسف را بر سرزمین مصر، مسلط ساختیم که هرگونه مىخواست در آن تصرف مىکرد» (وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْها حَیْثُ یَشاءُ).
آرى «ما رحمت خویش و نعمتهاى مادى و معنوى را به هر کس بخواهیم و شایسته بدانیم مىبخشیم» (نُصِیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ).
«و ما هرگز پاداش نیکوکاران را ضایع نخواهیم کرد» (وَ لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ).
و اگر هم به طول انجامد سر انجام آنچه را شایسته آن بودهاند به آنها خواهیم داد که در پیشگاه ما هیچ کار نیکى به دست فراموشى سپرده نمىشود.
(آیه 57)- ولى مهم این است که تنها به پاداش دنیا قناعت نخواهیم کرد «و پاداشى که در آخرت به آنها خواهد رسید بهتر و شایستهتر است براى کسانى که ایمان آوردند و تقوا پیشه کردند» (وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ).
(آیه 58)- پیشنهاد تازه یوسف به برادران: سر انجام همان گونه که پیش بینى مىشد، هفت سال پىدرپى وضع کشاورزى مصر بر اثر بارانهاى پربرکت و فراوانى آب نیل کاملا رضایت بخش بود، و یوسف دستور داد مردم مقدار مورد نیاز خود را برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 431
از محصول بردارند و بقیه را به حکومت بفروشند و به این ترتیب، انبارها و مخازن از آذوقه پر شد.
این هفت سال پربرکت و وفور نعمت گذشت، و قحطى و خشکسالى چهره عبوس خود را نشان داد، و آنچنان آسمان بر زمین بخیل شد که زرع و نخیل لب تر نکردند، و مردم از نظر آذوقه در مضیقه افتادند و یوسف نیز تحت برنامه و نظم خاصى که توأم با آینده نگرى بود غلّه به آنها مىفروخت و نیازشان را به صورت عادلانهاى تأمین مىکرد.
این خشکسالى منحصر به سرزمین مصر نبود، به کشورهاى اطراف نیز سرایت کرد، و مردم «فلسطین» و سرزمین «کنعان» را که در شمال شرقى مصر قرار داشتند فرا گرفت، و «خاندان یعقوب» که در این سرزمین زندگى مىکردند نیز به مشکل کمبود آذوقه گرفتار شدند، و به همین دلیل یعقوب تصمیم گرفت، فرزندان خود را به استثناى «بنیامین» که به جاى یوسف نزد پدر ماند راهى مصر کند.
آنها با کاروانى که به مصر مىرفت به سوى این سرزمین حرکت کردند و به گفته بعضى پس از 18 روز راهپیمایى وارد مصر شدند.
طبق تواریخ، افراد خارجى به هنگام ورود به مصر باید خود را معرفى مىکردند تا مأمورین به اطلاع یوسف برسانند، هنگامى که مأمورین گزارش کاروان فلسطین را دادند، یوسف در میان درخواست کنندگان غلات نام برادران خود را دید، و آنها را شناخت و دستور داد، بدون آن که کسى بفهمد آنان برادر وى هستند احضار شوند و آن چنانکه قرآن مىگوید: «و برادران یوسف آمدند و بر او وارد شدند او آنها را شناخت، ولى آنها وى را نشناختند» (وَ جاءَ إِخْوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ).
آنها حق داشتند یوسف را نشناسند، زیرا از یک سو سى تا چهل سال از روزى که او را در چاه انداخته بودند تا روزى که به مصر آمدند گذشته بود، و از سویى دیگر، آنها هرگز چنین احتمالى را نمىدادند که برادرشان عزیز مصر شده باشد. اصلا احتمال حیات یوسف پس از آن ماجرا در نظر آنها بسیار بعید بود. برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 432
به هر حال آنها غلّه مورد نیاز خود را خریدارى کردند.
(آیه 59)- یوسف برادران را مورد لطف و محبت فراوان قرار داد، و در گفتگو را با آنها باز کرد، برادران گفتند: ما، ده برادر از فرزندان یعقوب هستیم، و او نیز فرزند زاده ابراهیم خلیل پیامبر بزرگ خداست، اگر پدر ما را مىشناختى احترام بیشترى مىکردى، ما پدر پیرى داریم که از پیامبران الهى است، ولى اندوه عمیقى سراسر وجود او را در بر گرفته! یوسف فورا پرسید: این همه اندوه چرا؟
گفتند: او پسرى داشت، که بسیار مورد علاقهاش بود و از نظر سن از ما کوچکتر بود، روزى همراه ما براى شکار و تفریح به صحرا آمد، و ما از او غافل ماندیم و گرگ او را درید! و از آن روز تاکنون، پدر براى او گریان و غمگین است.
بعضى از مفسران چنین نقل کردهاند که عادت یوسف این بود که به هر کس یک بار شتر غلّه بیشتر نمىفروخت، و چون برادران یوسف، ده نفر بودند، ده بار غلّه به آنها داد، آنها گفتند: ما پدر پیرى داریم که به خاطر شدت اندوه نمىتواند مسافرت کند و برادر کوچکى که براى خدمت و انس، نزد او مانده است، سهمیهاى هم براى آن دو به ما مرحمت کن.
یوسف دستور داد و بار دیگر بر آن افزودند، سپس رو کرد به آنها و گفت: در سفر آینده برادر کوچک را به عنوان نشانه همراه خود بیاورید.
در اینجا قرآن مىگوید: «و هنگامى که (یوسف) بارهاى آنها را آماده ساخت به آنها گفت: آن برادرى را که از پدر دارید نزد من بیاورید» (وَ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ قالَ ائْتُونِی بِأَخٍ لَکُمْ مِنْ أَبِیکُمْ).
سپس اضافه کرد: «آیا نمىبینید، حق پیمانه را ادا مىکنم، و من بهترین میزبانها هستم»؟ (أَ لا تَرَوْنَ أَنِّی أُوفِی الْکَیْلَ وَ أَنَا خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ).
(آیه 60)- و به دنبال این تشویق و اظهار محبت، آنها را با این سخن تهدید کرد که «اگر آن برادر را نزد من نیاورید، نه کیل و غلّهاى نزد من خواهید داشت، و نه اصلا به من نزدیک شوید» (فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِی بِهِ فَلا کَیْلَ لَکُمْ عِنْدِی وَ لا تَقْرَبُونِ). برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 433
یوسف مىخواست به هر ترتیبى شده «بنیامین» را نزد خود آورد، گاهى از طریق اظهار محبت و گاهى از طریق تهدید وارد مىشد، ضمنا از این تعبیرات روشن مىشود که خرید و فروش غلات در مصر از طریق وزن نبود بلکه به وسیله پیمانه بود و نیز روشن مىشود که یوسف به تمام معنى میهمان نواز بود.
(آیه 61)- برادران در پاسخ او «گفتند: ما با پدرش گفتگو مىکنیم (و سعى خواهیم کرد موافقت او را جلب کنیم) و ما این کار را خواهیم کرد» (قالُوا سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ وَ إِنَّا لَفاعِلُونَ).
آنها یقین داشتند، مىتوانند از این نظر در پدر نفوذ کنند و موافقتش را جلب نمایند و باید چنین باشد، جایى که آنها توانستند یوسف را با اصرار و الحاح از دست پدر در آورند چگونه نمىتوانند بنیامین را از او جدا سازند؟
(آیه 62)- در اینجا یوسف براى این که عواطف آنها را به سوى خود بیشتر جلب کند و اطمینان کافى به آنها بدهد، «به کارگزارانش گفت: وجوهى را که آنها (برادران) در برابر غلّه پرداختهاند (دور از چشم آنها) دربارهایشان بگذارید، تا به هنگامى که به خانواده خود بازگشتند (و بارها را گشودند) آن را بشناسند تا شاید بار دیگر به مصر بازگردند» (وَ قالَ لِفِتْیانِهِ اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فِی رِحالِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَعْرِفُونَها إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ).
چرا یوسف خود را به برادران معرفى نکرد؟
نخستین سؤالى که در ارتباط با آیات فوق پیش مىآید این است که چگونه یوسف خود را به برادران معرفى نکرد، تا زودتر او را بشناسد و به سوى پدر بازگردند، و او را از غم و اندوه جانکاه فراق یوسف درآورند؟
بسیارى از مفسران به پاسخ این سؤال پرداختهاند و جوابهایى ذکر کردهاند که به نظر مىرسد بهترین آنها این است که یوسف چنین اجازهاى را از طرف پروردگار نداشت، زیرا ماجراى فراق یوسف گذشته از جهات دیگر صحنه آزمایش و میدان امتحانى بود براى یعقوب و مىبایست دوران این آزمایش به فرمان پروردگار به آخر برسد، و قبل از آن یوسف مجاز نبود خبر دهد. برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 434
به علاوه اگر یوسف بلافاصله خود را به برادران معرفى مىکرد، ممکن بود عکس العملهاى نامطلوبى داشته باشد از جمله این که آنها چنان گرفتار وحشت شوند که دیگر به سوى او بازنگردند، به خاطر این که احتمال مىدادند یوسف انتقام گذشته را از آنها بگیرد.
(آیه 63)- سر انجام موافقت پدر جلب شد! برادران یوسف با دست پر و خوشحالى فراوان به کنعان بازگشتند، ولى در فکر آینده بودند که اگر پدر با فرستادن برادر کوچک (بنیامین) موافقت نکند، عزیز مصر آنها را نخواهد پذیرفت و سهمیهاى به آنها نخواهد داد.
لذا قرآن مىگوید: «هنگامى که آنها به سوى پدر بازگشتند گفتند: پدر! دستور داده شده است که در آینده (سهمیهاى به ما ندهند و) کیل و پیمانهاى براى ما نکنند» (فَلَمَّا رَجَعُوا إِلى أَبِیهِمْ قالُوا یا أَبانا مُنِعَ مِنَّا الْکَیْلُ).
«اکنون که چنین است برادرمان را با ما بفرست تا بتوانیم کیل و پیمانهاى دریافت داریم» (فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا نَکْتَلْ).
«و مطمئن باش که او را حفظ خواهیم کرد» (وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ).
(آیه 64)- پدر که هرگز خاطره یوسف را فراموش نمىکرد از شنیدن این سخن ناراحت و نگران شد، رو به آنها کرده «گفت: آیا من نسبت به این (برادر) به شما اطمینان کنم همان گونه که نسبت به برادرش (یوسف) در گذشته به شما اطمینان کردم» (قالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلَّا کَما أَمِنْتُکُمْ عَلى أَخِیهِ مِنْ قَبْلُ).
سپس اضافه کرد: «در هر حال خداوند بهترین حافظ و ارحم الراحمین است» (فَاللَّهُ خَیْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ).
(آیه 65)- سپس برادرها «هنگامى که متاع خود را گشودند دیدند سرمایه آنها، به آنها بازگردانده شده»! و تمام آنچه را به عنوان بهاى غلّه، به عزیز مصر پرداخته بودند، در درون بارهاست! (وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَیْهِمْ).
آنها که این موضوع را سندى قاطع بر گفتار خود مىیافتند، نزد پدر آمدند برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 435
«گفتند: پدر جان! ما دیگر بیش از این چه مىخواهیم؟ این سرمایه ماست که به ما باز پس گردانده شده است» (قالُوا یا أَبانا ما نَبْغِی هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَیْنا).
پدر جان! دیگر جاى درنگ نیست، برادرمان را با ما بفرست «ما براى خانواده خود مواد غذایى خواهیم آورد» (وَ نَمِیرُ أَهْلَنا).
«و در حفظ برادر خواهیم کوشید» (وَ نَحْفَظُ أَخانا).
«و یک بار شتر هم (به خاطر او) خواهیم افزود» (وَ نَزْدادُ کَیْلَ بَعِیرٍ).
«و این کار (براى عزیز مصر، این مرد بزرگوار و سخاوتمندى که ما دیدیم) کار ساده و آسانى است» (ذلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ).
(آیه 66)- ولى یعقوب با تمام این احوال، راضى به فرستادن فرزندش بنیامین با آنها نبود، و از طرفى اصرار آنها که با منطق روشنى همراه بود، او را وادار مىکرد که در برابر این پیشنهاد تسلیم شود، سر انجام راه چاره را در این دید که نسبت به فرستادن فرزند، موافقت مشروط کند، لذا به آنها چنین «گفت: من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا پیمان مؤکد الهى بدهید که او را حتما نزد من خواهید آورد مگر این که (بر اثر مرگ و یا عوامل دیگر) قدرت از شما سلب شود» (قالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِی بِهِ إِلَّا أَنْ یُحاطَ بِکُمْ).
منظور از «مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ» (وثیقه الهى) همان عهد و پیمان و سوگندى بوده که با نام خداوند همراه است.
به هر حال برادران یوسف پیشنهاد پدر را پذیرفتند، «و هنگامى که عهد و پیمان خود را در اختیار پدر گذاشتند (یعقوب) گفت: خداوند شاهد و ناظر و حافظ آن است که ما مىگوییم» (فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قالَ اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَکِیلٌ).
(آیه 67)- سر انجام برادران یوسف پس از جلب موافقت پدر، برادر کوچک را با خود همراه کردند و براى دومین بار آماده حرکت به سوى مصر شدند، در اینجا پدر، نصیحت و سفارشى به آنها کرد «و گفت: فرزندانم! شما از یک در وارد نشوید، بلکه از درهاى مختلف وارد شوید» (وَ قالَ یا بَنِیَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ). تا مورد حسد و سعایت حسودان قرار نگیرید. برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 436
و اضافه کرد «من با این دستور نمىتوانم حادثهاى را که از سوى خدا حتمى است از شما برطرف سازم» (وَ ما أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ).
و در پایان گفت: «حکم و فرمان از آن خداست» (إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ).
«بر او توکل کردهام» (عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ).
و «همه متوکلان باید بر او توکل کنند» و از او استمداد بجویند و کار خود را به او واگذارند (وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ).
(آیه 68)- برادران حرکت کردند و پس از پیمودن راه طولانى میان کنعان و مصر، وارد سرزمین مصر شدند «و هنگامى که طبق آنچه پدر به آنها امر کرده بود (از راههاى مختلف) وارد مصر شدند این کار هیچ حادثه الهى را نمىتوانست از آنها دور سازد» (وَ لَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ ما کانَ یُغْنِی عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ).
بلکه تنها فایدهاش این بود «که حاجتى در دل یعقوب بود که از این طریق انجام مىشد» (إِلَّا حاجَةً فِی نَفْسِ یَعْقُوبَ قَضاها).
اشاره به این که تنها اثرش تسکین خاطر پدر و آرامش قلب او بود، چرا که او از همه فرزندان خود دور بود، و شب و روز در فکر آنها و یوسف بود، و از گزند حوادث و حسد حسودان و بدخواهان بر آنها مىترسید، و همین اندازه که اطمینان داشت آنها دستوراتش را به کار مىبندند دلخوش بود.
سپس قرآن یعقوب را با این جمله مدح و توصیف مىکند که: «او از طریق تعلیمى که ما به او دادیم، علم و آگاهى داشت، در حالى که اکثر مردم نمىدانند» (وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ).
(آیه 69)- طرحى براى نگهدارى برادر: سر انجام برادران بر یوسف وارد شدند، و به او اعلام داشتند که دستور تو را به کار بستیم و با این که پدر در آغاز موافق فرستادن برادر کوچک، با ما نبود با اصرار او را راضى ساختیم، تا بدانى ما به گفته و عهد خود وفاداریم.
یوسف، آنها را با احترام و اکرام تمام پذیرفت، و به میهمانى خویش دعوت کرد، دستور داد هر دو نفر در کنار سفره یا طبق غذا قرار گیرند، آنها چنین برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 437
کردند، در این هنگام «بنیامین» که تنها مانده بود گریه را سر داد و گفت: اگر برادرم یوسف زنده بود، مرا با خود بر سر یک سفره مىنشاند، چرا که از یک پدر و مادر بودیم.
یوسف رو به آنها کرد و گفت: مثل این که برادر کوچکتان تنها مانده است؟
من براى رفع تنهائیش او را با خودم بر سر یک سفره مىنشانم! سپس دستور داد براى هر دو نفر یک اتاق خواب مهیا کردند، باز «بنیامین» تنها ماند، یوسف گفت: او را نزد من بفرستید، در این هنگام یوسف برادرش را نزد خود جاى داد، اما دید او بسیار ناراحت و نگران است و دائما به یاد برادر از دسته رفتهاش یوسف مىباشد، در اینجا پیمانه صبر یوسف لبریز شد و پرده از روى حقیقت برداشت، چنانکه قرآن مىگوید: «هنگامى که وارد بر یوسف شدند او برادرش را نزد خود جاى داد و گفت: من همان برادرت یوسفم، غم مخور و اندوه به خویش راه مده و از کارهایى که اینها مىکنند نگران مباش»! (وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلى یُوسُفَ آوى إِلَیْهِ أَخاهُ قالَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ).
منظور از کارهاى برادران که «بنیامین» را ناراحت مىکرده است، بىمهرىهایى است که نسبت به او و یوسف داشتند، و نقشههایى که براى طرد آنها از خانواده کشیدند.
(آیه 70)- در این هنگام طبق بعضى از روایات، یوسف به برادرش بنیامین گفت: آیا دوست دارى نزد من بمانى؟ او گفت آرى ولى برادرانم هرگز راضى نخواهند شد. یوسف گفت: غصه مخور من نقشهاى مىکشم که آنها ناچار شوند تو را نزد من بگذارند، «سپس هنگامى که بارهاى غلات را براى برادران آماده ساخت پیمانه گران قیمت مخصوص را، درون بار برادرش بنیامین گذاشت چون براى هر کدام بارى از غلّه مىداد (فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقایَةَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ).
البته این کار در خفا انجام گرفت، و شاید تنها یک نفر از مأموران، بیشتر از آن آگاه نشد، در این هنگام مأموران کیل مواد غذایى مشاهده کردند که اثرى از پیمانه مخصوص و گران قیمت نیست، در حالى که قبلا در دست آنها بود: لذا همین که برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 438
قافله آماده حرکت شد، «ندا دهندهاى فریاد زد: اى اهل قافله! شما سارق هستید»! (ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ).
برادران یوسف که این جمله را شنیدند، سخت تکان خوردند و وحشت کردند، چرا که هرگز چنین احتمالى به ذهنشان راه نمىیافت که بعد از این همه احترام و اکرام، متهم به سرقت شوند!
(آیه 71)- لذا «رو به آنها کردند و گفتند: مگر چه چیز گم کردهاید»؟ (قالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَیْهِمْ ما ذا تَفْقِدُونَ).
(آیه 72)- «گفتند: ما پیمانه سلطان را گم کردهایم» و نسبت به شما ظنین هستیم (قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِکِ).
و از آنجا که پیمانه، گران قیمت و مورد علاقه ملک بوده است، «هر کس آن را بیابد و بیاورد، یک بار شتر به او جایزه خواهیم داد» (وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِیرٍ).
سپس گوینده این سخن براى تأکید بیشتر گفت: «و من شخصا این جایزه را تضمین مىکنم» (وَ أَنَا بِهِ زَعِیمٌ).
(آیه 73)- برادران که سخت از شنیدن این سخن نگران و دستپاچه شدند، و نمىدانستند جریان چیست؟ رو به آنها کرده «گفتند: به خدا سوگند شما مىدانید ما نیامدهایم در اینجا فساد کنیم و ما هیچ گاه سارق نبودهایم» (قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِی الْأَرْضِ وَ ما کُنَّا سارِقِینَ).
(آیه 74)- در این هنگام مأموران رو به آنها کرده «گفتند: اگر شما دروغ بگویید جزایش چیست؟» (قالُوا فَما جَزاؤُهُ إِنْ کُنْتُمْ کاذِبِینَ).
(آیه 75)- و آنها در پاسخ «گفتند: جزایش این است که هر کس پیمانه ملک، در بار او پیدا شود خودش را، توقیف کنید و به جاى آن بردارید» (قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ).
«آرى ما این چنین ستمکاران را کیفر مىدهیم» (کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ).
(آیه 76)- در این هنگام یوسف دستور داد که بارهاى آنها را بگشایند و یک یک بازرسى کنند، منتها براى این که طرح و نقشه اصلى یوسف معلوم نشود، برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 439
«نخست بارهاى دیگران را قبل از بار برادرش (بنیامین) بازرسى کرد و سپس پیمانه مخصوص را از بار برادرش بیرون آورد» (فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخِیهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخِیهِ).
همین که پیمانه در بار بنیامین پیدا شد، دهان برادران از تعجب باز ماند، گویى کوهى از غم و اندوه بر آنان فرود آمد. از یک سو برادر آنها ظاهرا مرتکب چنین سرقتى شده و مایه سرشکستگى آنهاست، و از سوى دیگر موقعیت آنها را نزد عزیز مصر به خطر مىاندازد، و از همه اینها گذشته پاسخ پدر را چه بگویند؟
چگونه او باور مىکند که برادران تقصیرى در این زمینه نداشتهاند؟
سپس قرآن چنین اضافه مىکند که: «ما این گونه براى یوسف، طرح ریختیم» (کَذلِکَ کِدْنا لِیُوسُفَ). تا برادر خود را به گونهاى که برادران دیگر نتوانند مقاومت کنند نزد خود نگاه دارد.
مسأله مهم اینجاست که اگر یوسف مىخواست طبق قوانین مصر با برادرش بنیامین رفتار کند مىبایست او را مضروب سازد و به زندان بیفکند. لذا قبلا از برادران اعتراف گرفت که اگر شما دست به سرقت زده باشید، کیفرش نزد شما چیست؟ آنها هم طبق سنتى که داشتند پاسخ دادند که در محیط ما شخص سارق را در برابر سرقتى که کرده بر مىدارند، و یوسف طبق همین برنامه با آنها رفتار کرد، چرا که یکى از طرق کیفر مجرم آن است که او را طبق قانون و سنت خودش کیفر دهند.
به همین جهت قرآن مىگوید: «یوسف نمىتوانست برادرش را طبق آیین ملک مصر بر دارد» و نزد خود نگهدارد (ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ).
سپس به عنوان یک استثناء مىفرماید: «مگر این که خداوند بخواهد: (إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ).
اشاره به این که: این کارى که یوسف انجام داد و با برادران همانند سنت خودشان رفتار کرد طبق فرمان الهى بود، و نقشهاى بود براى حفظ برادر، و تکمیل آزمایش پدرش یعقوب، و آزمایش برادران دیگر! برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 440
و در پایان اضافه مىکند: «ما درجات هر کس را بخواهیم بالا مىبریم» (نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ). درجات کسانى که شایسته باشند و همچون یوسف از بوته امتحانات، سالم به در آیند.
«و در هر حال برتر از هر صاحب علمى عالمى است» یعنى خدا، (وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ).
و هم او بود که طرح این نقشه را به یوسف الهام کرده بود.
(آیه 77)- برادران سر انجام باور کردند که برادرشان «بنیامین» دست به سرقت زشت و شومى زده است، و سابقه آنها را نزد عزیز مصر بکلى خراب کرده است و لذا براى این که خود را تبرئه کنند «گفتند: اگر او [بنیامین] دزدى کند (چیز عجیبى نیست، چرا که) برادرش (یوسف) نیز قبلا مرتکب دزدى شده است» که هر دو از یک پدر و مادرند و حساب آنها از ما که از مادر دیگرى هستیم جدا است! (قالُوا إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ).
یوسف از شنیدن این سخن سخت ناراحت شد و «آن را در دل مکتوم داشت، و براى آنها آشکار نساخت» (فَأَسَرَّها یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ وَ لَمْ یُبْدِها لَهُمْ).
چرا که او مىدانست آنها با این سخن، مرتکب تهمت بزرگى شدهاند، ولى با پاسخ آنها نپرداخت، همین اندازه سر بسته به آنها «گفت: «شما (از دیدگاه من،) از نظر منزلت بدترین مردمید» (قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَکاناً).
سپس افزود: «و خداوند از آنچه توصیف مىکنید، آگاهتر است» (وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ). ط
(آیه 78)- هنگامى که برادران دیدند برادر کوچکشان بنیامین طبق قانونى که خودشان آن را پذیرفتهاند مىبایست نزد عزیز مصر بماند و از سوى دیگر با پدر پیمان بستهاند که حدّ اکثر کوشش خود را در حفظ و بازگرداندن بنیامین به خرج دهند، رو به سوى یوسف که هنوز براى آنها ناشناخته بود کردند و «گفتند: اى عزیز مصر! و اى زمامدار بزرگوار، او پدرى دارد پیر و سالخورده (که قدرت بر تحمل فراق او را ندارد ما طبق اصرار تو او را از پدر جدا کردیم و او از ما پیمان مؤکد گرفته برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 441
که به هر قیمتى هست، او را بازگردانیم، بیا بزرگوارى کن) و یکى از ما را به جاى او بگیر» (قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبِیراً فَخُذْ أَحَدَنا مَکانَهُ).
«چرا که ما تو را از نیکوکاران مىبینیم» (إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ). و این اولین بار نیست که نسبت به ما محبت فرمودى بیا و محبت خود را با این کار تکمیل فرما.
(آیه 79)- یوسف این پیشنهاد را شدیدا نفى کرد و «گفت: پناه بر خدا (چگونه ممکن است) ما کسى را جز آن کس که متاع خود را نزد او یافتهایم بگیریم» هرگز شنیدهاید آدم با انصافى، بىگناهى را به جرم دیگرى مجازات کند؟ (قالَ مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ).
«اگر چنین کنیم مسلما ظالم خواهیم بود» (إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ).
قابل توجه این که یوسف در این گفتار خود هیچ گونه نسبت سرقت به برادر نمىدهد بلکه از او تعبیر مىکند به کسى که متاع خود را نزد او یافتهایم، و این دلیل بر آن است که او دقیقا توجه داشت که در زندگى هرگز خلاف نگوید.
(آیه 80)- برادران سر افکنده به سوى پدر بازگشتند: برادران آخرین تلاش و کوشش خود را براى نجات بنیامین کردند، ولى تمام راهها را به روى خود بسته دیدند.
لذا مأیوس شدند و تصمیم به مراجعت به کنعان و گفتن ماجرا براى پدر را گرفتند، قرآن مىگوید: «هنگامى که آنها (از عزیز مصر یا از نجات برادر) مأیوس شدند به گوشهاى آمدند و خود را از دگران جدا ساختند و به نجوا و سخنان در گوشى پرداختند» (فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا).
به هر حال، «برادر بزرگتر (در آن جلسه خصوصى به آنها) گفت: مگر نمىدانید که پدرتان از شما پیمان الهى گرفته است» که بنیامین را به هر قیمتى که ممکن است بازگردانید (قالَ کَبِیرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباکُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ).
و شما همان کسانى هستید که: «پیش از این نیز در باره یوسف، کوتاهى برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 442
کردید» و سابقه خود را نزد پدر بد نمودید (وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُفَ).
«حال که چنین است، من از جاى خود- یا از سرزمین مصر- حرکت نمىکنم (و به اصطلاح در اینجا متحصن مىشوم) مگر این که پدرم به من اجازه دهد، و یا خداوند فرمانى در باره من صادر کند که او بهترین حاکمان است» (فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى یَأْذَنَ لِی أَبِی أَوْ یَحْکُمَ اللَّهُ لِی وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ).
منظور از این فرمان، یا فرمان مرگ است و یا راه چارهاى است که خداوند پیش بیاورد و یا عذر موجهى که نزد پدر بطور قطع پذیرفته باشد.
(آیه 81)- سپس برادر بزرگتر به سایر برادران دستور داد که «شما به سوى پدر بازگردید و بگویید: پدر! فرزندت دست به دزدى زد»! (ارْجِعُوا إِلى أَبِیکُمْ فَقُولُوا یا أَبانا إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ).
«و این شهادتى را که ما مىدهیم به همان مقدارى است که ما آگاه شدیم» (وَ ما شَهِدْنا إِلَّا بِما عَلِمْنا).
همین اندازه ما دیدیم پیمانه ملک را از بار برادرمان خارج ساختند، که نشان مىداد او مرتکب سرقت شده است، و اما باطن امر با خداست.
«و ما از غیب خبر نداشتیم» (وَ ما کُنَّا لِلْغَیْبِ حافِظِینَ).
(آیه 82)- سپس براى اینکه هرگونه سوء ظن را از پدر دور سازند و او را مطمئن کنند که جریان امر همین بوده، نه کم و نه زیاد، گفتند: «براى تحقیق بیشتر از شهرى که ما در آن بودیم سؤال کن» (وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ الَّتِی کُنَّا فِیها).
«و همچنین از قافلهاى که با آن قافله به سوى تو آمدیم» و طبعا افرادى از سرزمین کنعان و از کسانى که تو بشناسى در آن وجود دارد، مىتوانى حقیقت حال را بپرس (وَ الْعِیرَ الَّتِی أَقْبَلْنا فِیها).
و به هر حال «مطمئن باش که ما در گفتار خود صادقیم و جز حقیقت چیزى نمىگوییم» (وَ إِنَّا لَصادِقُونَ).
از مجموع این سخن استفاده مىشود که مسأله سرقت بنیامین در مصر پیچیده بوده که کاروانى از کنعان به آن سرزمین آمده و از میان آنها یک نفر قصد برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 443
داشته است پیمانه ملک را با خود ببرد که مأموران ملک به موقع رسیدهاند و پیمانه را گرفته و شخص او را بازداشت کردهاند.
(آیه 83)- برادران از مصر حرکت کردند در حالى که برادر بزرگتر و کوچکتر را در آنجا گذاردند، و با حال پریشان و نزار به کنعان بازگشتند و به خدمت پدر شتافتند، پدر که آثار غم و اندوه را در بازگشت از این سفر- به عکس سفر سابق- بر چهرههاى آنها مشاهده کرد فهمید آنها حامل خبر ناگوارى هستند، بخصوص این که اثرى از «بن یامین» و برادر بزرگتر در میان آنها نبود، و هنگامى که برادران جریان حادثه را بىکم و کاست، شرح دادند یعقوب برآشفت، رو به سوى آنها کرده «گفت:
هوسهاى نفسانى شما، مسأله را در نظرتان چنین منعکس ساخته و تزیین داده است»! (قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً).
سپس یعقوب به خویشتن بازگشت و گفت: من زمام صبر را از دست نمىدهم و «شکیبایى نیکو خالى از کفران مىکنم» (فَصَبْرٌ جَمِیلٌ).
«امیدوارم خداوند همه آنها (یوسف و بن یامین و فرزند بزرگم) را به من بازگرداند» (عَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعاً).
«چرا که او دانا و حکیم است» (إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ).
از درون دل همه آگاه است و از همه حوادثى که گذشته و مىگذرد با خبر به علاوه او حکیم است و هیچ کارى را بدون حساب نمىکند.
(آیه 84)- در این حال غم و اندوهى سراسر وجود یعقوب را فرا گرفت و جاى خالى بن یامین همان فرزندى که مایه تسلى خاطر او بود، وى را به یاد یوسف عزیزش افکند، به یاد دورانى که این فرزند برومند با ایمان باهوش زیبا در آغوشش بود و استشمام بوى او هر لحظه زندگى و حیات تازهاى به پدر مىبخشید، اما امروز نه تنها اثرى از او نیست بلکه جانشین او بن یامین نیز به سرنوشت دردناک و مبهمى همانند او گرفتار شده است، «در این هنگام روى از فرزندان برتافت و گفت: وا اسفا بر یوسف»! (وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ یا أَسَفى عَلى یُوسُفَ).
این حزن و اندوه مضاعف، سیلاب اشک را، بىاختیار از چشم یعقوب برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 444
جارى مىساخت تا آن حد که «چشمان او از این اندوه سفید و نابینا شد» (وَ ابْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ الْحُزْنِ).
و اما با این حال سعى مىکرد، خود را کنترل کند و خشم را فرو بنشاند و سخنى برخلاف رضاى حق نگوید «او مرد با حوصله و بر خشم خویش مسلّط بود» (فَهُوَ کَظِیمٌ).
(آیه 85)- برادران که از مجموع این جریانها، سخت ناراحت شده بودند، از یک سو وجدانشان به خاطر داستان یوسف معذب بود، و از سوى دیگر به خاطر بن یامین خود را در آستانه امتحان جدیدى مىدیدند، و از سوى سوم نگرانى مضاعف پدر بر آنها، سخت و سنگین بود، با ناراحتى و بىحوصلگى، به پدر «گفتند: به خدا سوگند تو آنقدر یاد یوسف مىکنى تا در آستانه مرگ قرار گیرى یا هلاک گردى» (قالُوا تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتَّى تَکُونَ حَرَضاً أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهالِکِینَ).
(آیه 86)- اما پیر کنعان آن پیامبر روشن ضمیر در پاسخ آنها «گفت: (من شکایتم را به شما نیاوردم که چنین مىگویید) من غم و اندوهم را نزد خدا مىبرم و به او شکایت مىآورم»الَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اللَّهِ)
.
«و از خدایم (لطفها و کرامتها و) چیزهایى سراغ دارم که شما نمىدانید»َ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ)
.
(آیه 87)- بکوشید و مأیوس نشوید که یأس نشانه کفر است» قحطى در مصر و اطرافش از جمله کنعان بیداد مىکرد، دگر بار یعقوب فرزندان را دستور به حرکت کردن به سوى مصر و تأمین مواد غذایى مىدهد، ولى این بار در سرلوحه خواستههایش جستجو از یوسف و برادرش بن یامین را قرار مىدهد و مىگوید:
«فرزندانم بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید» (یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ).
و از آنجا که فرزندان تقریبا اطمینان داشتند که یوسفى در کار نمانده، و از این توصیه و تأکید پدر تعجب مىکردند، یعقوب به آنها گوشزد مىکند: «از رحمت برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 445
الهى هیچ گاه مأیوس نشوید» که قدرت او مافوق همه مشکلات و سختیهاست (وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ).
«چرا که جز کافران بىایمان (که از قدرت خدا بىخبرند) از رحمتش مأیوس نمىشوند» (إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُونَ).
(آیه 88)- به هر حال فرزندان یعقوب بارها را بستند و روانه مصر شدند و این سومین مرتبه است که آنها به این سرزمین پرحادثه وارد مىشوند.
در این سفر بر خلاف سفرهاى گذشته یک نوع احساس شرمندگى روح آنها را آزار مىدهد، چرا که سابقه آنها در مصر و نزد عزیز، سخت آسیب دیده، و شاید بعضى آنها را به عنوان «گروه سارقان کنعان» بشناسند، تنها چیزى که در میان انبوه این مشکلات و ناراحتیهاى جانفرسا مایه تسلى خاطر آنهاست، همان جمله اخیر پدر است که مىفرمود: از رحمت خدا مأیوس نباشید که هر مشکلى براى او سهل و آسان است.
«پس هنگامى که آنها وارد بر یوسف شدند، (با نهایت ناراحتى رو به سوى او کردند و) گفتند: اى عزیز! ما و خاندان ما را قحطى و ناراحتى و بلا فراگرفته است» (فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ).
«و تنها متاع کم و بىارزشى همراه آوردهایم» (وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ).
اما با این حال به کرم و بزرگوارى تو تکیه کردهایم «و انتظار داریم که پیمانه ما را بطور کامل وفا کنى» (فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ).
و در این کار «بر ما منت گذار و تصدق کن» (وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا).
و پاداش خود را از ما مگیر، بلکه از خدایت بگیر «چرا که خداوند کریمان و متصدقان را پاداش خیر مىدهد» (إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ).
جالب این که برادران یوسف، با این که پدر تأکید داشت در باره یوسف و برادرش به جستجو برخیزید به این گفتار چندان توجه نکردند، و نخست از عزیز مصر تقاضاى مواد غذایى نمودند، شاید چندان امیدى به پیدا شدن یوسف نداشتند، و یا فکر کردند تقاضاى آزاد ساختن برادر را تحت الشعاع نمایند تا تأثیر برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 446
بیشترى در عزیز مصر داشته باشد.
در روایات مىخوانیم که برادران حامل نامهاى از طرف پدر براى عزیز مصر بودند که در آن نامه، یعقوب، ضمن تمجید از عدالت و دادگرى و محبتهاى عزیز مصر، نسبت به خاندانش، و سپس معرفى خویش و خاندان نبوتش، ناراحتیهاى خود را به خاطر از دست دادن فرزندش یوسف و فرزند دیگرش بن یامین و گرفتاریهاى ناشى از خشکسالى را براى عزیز مصر شرح داده بود.
و در پایان نامه از او خواسته بود که بن یامین را آزاد کند. چرا که هرگز سرقت و مانند آن در خاندان ما نبوده و نخواهد بود.
هنگامى که برادرها نامه پدر را به دست عزیز مىدهند، نامه را گرفته و مىبوسد و بر چشمان خویش مىگذارد، و گریه مىکند، آنچنان که قطرات اشک بر پیراهنش مىریزد.
(آیه 89)- در این هنگام که دوران آزمایش به سر رسیده بود و یوسف نیز سخت، بىتاب و ناراحت به نظر مىرسید، براى معرفى خویش از اینجا سخن را آغاز نمود، رو به سوى برادران کرد «گفت: هیچ مىدانید شما در آن هنگام که جاهل و نادان بودید به یوسف و برادرش چه کردید» (قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ).
عزیز مصر، گفتارش را با تبسمى پایان داد، این تبسم سبب شد دندانهاى زیباى یوسف در برابر برادران کاملا آشکار شود، خوب که دقت کردند دیدند عجب شباهتى با دندانهاى برادرشان یوسف دارد.
(آیه 90)- مجموع این جهات، دست به دست هم داد، از یک سو مىبینند عزیز مصر، از یوسف و بلاهایى که برادران بر سر او آوردند و هیچ کس جز آنها و یوسف از آن خبر نداشت سخن مىگوید.
از سوى دیگر نامه یعقوب، آنچنان او را هیجان زده مىکند که گویى نزدیکترین رابطه را با او دارد.
و از سوى سوم، هر چه در قیافه و چهره او بیشتر دقت مىکنند شباهت او را برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 447
با برادرشان یوسف بیشتر مىبینند، اما در عین حال نمىتوانند باور کنند که یوسف بر مسند عزیز مصر تکیه زده است، او کجا و اینجا کجا؟! لذا با لحنى آمیخته با تردید «گفتند: آیا تو خود یوسف هستى»؟ (قالُوا أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ).
لحظهها با سرعت مىگذشت، ولى یوسف نگذارد این زمان، زیاد طولانى شود به ناگاه پرده از چهره حقیقت برداشت، «گفت: آرى منم یوسف! و این برادرم بن یامین است»! (قالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخِی).
ولى براى این که شکر نعمت خدا را که این همه موهبت به او ارزانى داشته به جا آورده باشد و ضمنا درس بزرگى به برداران بدهد اضافه کرد: «خداوند بر ما منت گذارده هر کس تقوا پیشه کند و شکیبایى داشته باشد (خداوند پاداش او را خواهد داد) چرا که خدا اجر نیکوکاران را ضایع نمىکند» (قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ).
(آیه 91)- در این لحظات حساس برادران که خود را سخت شرمنده مىبینند نمىتوانند درست به صورت یوسف نگاه کنند، آنها در انتظار این هستند که ببینند آیا گناه بزرگشان قابل اغماض و بخشش است یا نه، لذا رو به سوى برادر کرده «گفتند: به خدا سوگند خداوند تو را بر ما مقدم داشته است» و از نظر علم و حلم و عقل و حکومت، فضیلت بخشیده (قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنا).
«هر چند ما خطاکار و گنهکار بودیم» (وَ إِنْ کُنَّا لَخاطِئِینَ).
(آیه 92)- اما یوسف که حاضر نبود این حال شرمندگى برادران مخصوصا به هنگام پیروزیش ادامه یابد، بلافاصله با این جمله به آنها امنیت و آرامش خاطر داد و «گفت: امروز هیچ گونه سرزنش و توبیخى بر شما نخواهد بود» (قالَ لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ).
فکرتان آسوده، و وجدانتان راحت باشد، و غم و اندوهى از گذشته به خود راه ندهید، سپس براى این که به آنها خاطر نشان کند که نه تنها حق او بخشوده شده است، بلکه حق الهى نیز در این زمینه با این ندامت و پشیمانى قابل بخشش است، برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 448
افزود: «خداوند شما را مىبخشد، چرا که او ارحم الراحمین است» (یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ).
و این دلیل بر نهایت بزرگوارى یوسف است که نه تنها از حق خود گذشت، بلکه از نظر حق اللّه نیز به آنها اطمینان داد که خداوند غفور و بخشنده است.
(آیه 93)- در اینجا غم و اندوه دیگرى بر دل برادران سنگینى مىکرد و آن این که پدر بر اثر فراق فرزندانش نابینا شده و ادامه این حالت، رنجى است جانکاه براى همه خانواده، به علاوه دلیل و شاهد مستمرى است بر جنایت آنها، یوسف براى حل این مشکل بزرگ نیز چنین گفت: «این پیراهن مرا ببرید و بر صورت پدرم بیفکنید تا بینا شود» (اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیراً).
«و سپس با تمام خانواده به سوى من بیایید» (وَ أْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ).
در پارهاى از روایات آمده که یوسف گفت: آن کسى که پیراهن شفا بخش من را نزد پدر مىبرد باید همان باشد که پیراهن خون آلود را نزد او برده بود لذا این کار به «یهودا» سپرده شد، زیرا او گفت من آن کسى بودم که پیراهن خونین را نزد پدر بردم و گفتم فرزندت را گرگ خورده.
ضمنا آیات فوق این درس مهم اخلاقى و دستور اسلامى را به روشنترین وجهى به ما مىآموزد که به هنگام پیروزى بر دشمن، انتقامجو و کینهتوز نباشید.
همانطور که پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله بعد از فتح مکّه به مخالفان گفت: من در باره شما همان مىگویم که برادرم یوسف در باره برادرانش به هنگام پیروزى گفت: لا تثریب علیکم الیوم: «امروز روز سرزنش و ملامت و توبیخ نیست»!
(آیه 94)- سر انجام لطف خدا کار خود را کرد! فرزندان یعقوب در حالى که از خوشحالى در پوست نمىگنجیدند، پیراهن یوسف را با خود برداشته، همراه قافله از مصر حرکت کردند «هنگامى که کاروان (از سرزمین مصر) جدا شد، پدرشان (یعقوب) گفت: من بوى یوسف را احساس مىکنم، اگر مرا به نادانى و کم عقلى نسبت ندهید» اما گمان نمىکنم شما این سخنان را باور کنید (وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ قالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ).
برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 449
(آیه 95)- اطرافیان یعقوب که قاعدتا نوهها و همسران فرزندان او و مانند آنان بودند با کمال تعجب و گستاخى رو به سوى او کردند و با قاطعیت «گفتند:
به خدا سوگند تو در همان گمراهى قدیمت هستى»! (قالُوا تَاللَّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ).
مصر کجا، شام و کنعان کجا؟ آیا این دلیل بر آن نیست که تو همواره در عالم خیالات غوطهورى، و پندارهایت را واقعیت مىپندارى، این چه حرف عجیبى است! اما این گمراهى تازگى ندارد، قبلا هم به فرزندانت گفتى بروید به مصر و از یوسفم جستجو کنید! و از اینجا روشن مىشود که منظور از ضلالت، گمراهى در عقیده نبوده، بلکه گمراهى در تشخیص مسائل مربوط به یوسف بوده است.
(آیه 96)- بعد از چندین شبانه روز که معلوم نیست بر یعقوب چه اندازه گذشت، یک روز صدا بلند شد بیایید که کاروان کنعان از مصر آمده است، فرزندان یعقوب برخلاف گذشته شاد و خندان وارد شهر شدند، و با سرعت به سراغ خانه پدر رفتند و قبل از همه «بشیر»- همان بشارت دهنده وصال و حامل پیراهن یوسف- نزد یعقوب پیر آمد و پیراهن را بر صورت او افکند، یعقوب که چشمان بىفروغش توانایى دیدن پیراهن را نداشت، همین اندازه احساس کرد که بوى آشنایى از آن به مشام جانش مىرسد.
هیجان عجیبى سر تا پاى پیرمرد را فراگرفته است، ناگهان احساس کرد، چشمش روشن شد، همه جا را مىبیند و دنیا با زیبائیهایش بار دیگر در برابر چشم او قرار گرفتهاند چنانکه قرآن مىگوید: «هنگامى که بشارت دهنده آمد آن (پیراهن) را بر صورت او افکند ناگهان بینا شد»! (فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِیرُ أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیراً).
برادران و اطرافیان، اشک شوق و شادى ریختند، و یعقوب با لحن قاطعى به آنها «گفت: آیا نگفتم من از خدا چیزهایى سراغ دارم که شما نمىدانید»؟! (قالَ أَ لَمْ برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 450
أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ)
.
(آیه 97)- این معجزه شگفت انگیز برادران را سخت در فکر فرو برد، لحظهاى به گذشته تاریک خود اندیشیدند، و چه خوب است که انسان هنگامى که به اشتباه خود پى برد فورا به فکر اصلاح و جبران بیفتد، همان گونه که فرزندان یعقوب دست به دامن پدر زدند و «گفتند پدر جان از خدا بخواه که گناهان و خطاهاى ما را ببخشد» (قالُوا یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا).
«چرا که ما گناهکار و خطاکار بودیم» (إِنَّا کُنَّا خاطِئِینَ).
(آیه 98)- پیرمرد بزرگوار که روحى همچون اقیانوس وسیع و پرظرفیت داشت بىآنکه آنها را ملامت و سرزنش کند «به آنها وعده داد و «گفت: من به زودى براى شما از پروردگار مغفرت مىطلبم» (قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی).
در روایات وارد شده که هدفش این بوده است که انجام این تقاضا را به سحرگاهان شب جمعه که وقت مناسبترى براى اجابت دعا و پذیرش توبه است، به تأخیر اندازد.
و امیدوارم او توبه شما را بپذیرد و از گناهانتان صرف نظر کند «چرا که او غفور و رحیم است» (إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ).
از این دو آیه استفاده مىشود که توسّل و تقاضاى استغفار از دیگرى نه تنها منافات با توحید ندارد، بلکه راهى است براى رسیدن به لطف پروردگار، و گر نه چگونه ممکن بود یعقوب پیامبر، تقاضاى فرزندان را دائر به استغفار براى آنان بپذیرد، و به توسل آنها پاسخ مثبت دهد.
پایان شب سیه ...
درس بزرگى که آیات فوق به ما مىدهد این است که مشکلات و حوادث هر قدر سخت و دردناک باشد و اسباب و علل ظاهرى هر قدر، محدود و نارسا گردد و پیروزى و گشایش و فرج هر اندازه به تأخیر افتد، هیچ کدام از اینها نمىتوانند مانع از امید به لطف پروردگار شوند، همان خداوندى که چشم نابینا را با پیراهنى روشن مىسازد و بوى پیراهنى را از فاصله دور به نقاط دیگر منتقل مىکند، و عزیز گمشدهاى را پس از سالیان دراز باز مىگرداند، دلهاى مجروح از برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 451
فراق را مرهم مىنهد، و دردهاى جانکاه را شفا مىبخشد.
آرى! در این تاریخ و سرگذشت این درس بزرگ توحید و خداشناسى نهفته شده است که هیچ چیز در برابر اراده خدا مشکل و پیچیده نیست.
(آیه 99)- سر انجام کار یوسف و یعقوب و برادران: با فرا رسیدن کاروان حامل بزرگترین بشارت از مصر به کنعان طبق توصیه یوسف باید این خانواده به سوى مصر حرکت کند، مقدمات سفر از هر نظر فراهم گشت، یعقوب را بر مرکب سوار کردند، در حالى که لبهاى او به ذکر و شکر خدا مشغول بود.
این سفر- برخلاف سفرهاى گذشته- خالى از هرگونه دغدغه بود، و حتى اگر خود سفر رنجى مىداشت، این رنج در برابر آنچه در مقصد در انتظارشان بود قابل توجه نبود که:
وصال کعبه چنان مىدواندم بشتاب که خارهاى مغیلان حریر مىآید! هر چه بود گذشت، و آبادیهاى مصر از دور نمایان گشت.
اما همان گونه که روش قرآن است، این مقدمات را که با کمى اندیشه و تفکر روشن مىشود، حذف کرده و در این مرحله چنین مىگوید: «هنگامى که وارد بر یوسف شدند، یوسف پدر و مادرش را در آغوش فشرد» (فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى یُوسُفَ آوى إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ).
سر انجام شیرینترین لحظه زندگى یعقوب، تحقق یافت و در این دیدار و وصال که بعد از سالها فراق، دست داده بود لحظاتى بر یعقوب و یوسف گذشت که جز خدا هیچ کس نمىداند آن دو چه احساساتى در این لحظات شیرین داشتند.
سپس یوسف «به همگى گفت: در سرزمین مصر قدم بگذارید که به خواست خدا همه، در امنیت کامل خواهید بود» (وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ).
چرا که مصر در حکومت یوسف امن و امان شده بود.
از این جمله استفاده مىشود که یوسف به استقبال پدر و مادر تا بیرون دروازه شهر آمده بود، و شاید از جمله «دخلوا على یوسف» استفاده شود که دستور برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 452
داده بود در آنجا خیمهها برپا کنند و از پدر و مادر و برادران پذیرایى مقدماتى به عمل آورند.
(آیه 100)- هنگامى که وارد بارگاه یوسف شدند، «او پدر و مادرش را بر تخت نشاند» (وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ).
عظمت این نعمت الهى و عمق این موهبت و لطف پروردگار، آنچنان برادران و پدر و مادر را تحت تأثیر قرار داد که «همگى در برابر او به سجده افتادند» (وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً).
البته سجده به معنى پرستش و عبادت، مخصوص خداست لذا در بعضى از احادیث مىخوانیم که: «سجود آنها به عنوان اطاعت و عبادت پروردگار و تحیت و احترام به یوسف بوده است».
در این هنگام یوسف، رو به سوى پدر کرد «و عرض کرد: پدر جان! این همان تأویل خوابى است که از قبل (در آن هنگام که کودک خردسالى بیش نبودم) دیدم» (وَ قالَ یا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ).
مگر نه این است که در خواب دیده بودم خورشید و ماه، و یازده ستاره در برابر من سجده کردند.
ببین همان گونه که تو پیش بینى مىکردى «خداوند این خواب را به واقعیت مبدل ساخت» (قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا).
«و (پروردگار) به من لطف و نیکى کرد، آن زمانى که مرا از زندان خارج ساخت» (وَ قَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ).
جالب این که در باره مشکلات زندگى خود فقط سخن از زندان مصر مىگوید اما به خاطر برادران، سخنى از چاه کنعان نگفت! سپس اضافه کرد: خداوند چقدر به من لطف کرد که «شما را از آن بیابان کنعان به اینجا آورد بعد از آن که شیطان در میان من و برادرانم فساد انگیزى نمود» (وَ جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ بَیْنِی وَ بَیْنَ إِخْوَتِی).
سر انجام مىگوید: همه این مواهب از ناحیه خداست، «چرا که پروردگارم برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 453
کانون لطف است و هر چیز را بخواهد لطف مىکند» (إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِما یَشاءُ).
کارهاى بندگانش را تدبیر و مشکلاتشان را سهل و آسان مىسازد.
او مىداند چه کسانى نیازمندند، و نیز چه کسانى شایستهاند، «چرا که او علیم و حکیم است» (إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ).
(آیه 101)- سپس رو به درگاه مالک الملک حقیقى و ولى نعمت همیشگى نموده، به عنوان شکر و تقاضا مىگوید: «پروردگارا! بخشى از یک حکومت وسیع به من مرحمت فرمودى» (رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ).
«و از علم تعبیر خواب به من آموختى» (وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ).
و همین علم ظاهرا ساده چه دگرگونى در زندگانى من و جمع کثیرى از بندگانت ایجاد کرد، و چه پربرکت است علم! «تویى که آسمانها و زمین را ابداع و ایجاد فرمودى» (فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
و به همین دلیل، همه چیز در برابر قدرت تو خاضع و تسلیم است.
پروردگارا! «تو ولى و ناصر و مدبر و حافظ من در دنیا و آخرتى» (أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ).
«مرا مسلمان و تسلیم در برابر فرمانت از این جهان ببر» (تَوَفَّنِی مُسْلِماً).
«و مرا به صالحان ملحق کن» (وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ).
یعنى من دوام ملک و بقاء حکومت و زندگى مادیم را از تو تقاضا نمىکنم که اینها همه فانیند و فقط دورنماى دل انگیزى دارند، بلکه از تو مىخواهم که عاقبت و پایان کارم به خیر باشد، و با ایمان و تسلیم و براى تو جان دهم، و در صف صالحان و شایستگان قرار گیرم.
(آیه 102)- با پایان گرفتن داستان یوسف با آن همه درسهاى عبرت و آموزنده، و آن نتائج گرانبها و پربارش آن هم خالى از هرگونه گزافهگویى و خرافات تاریخى، قرآن روى سخن را به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کرده و مىگوید: «اینها از خبرهاى غیبى است که به تو وحى مىفرستیم» (ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ). برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 454
«تو هیچ گاه نزد آنها نبودى در آن هنگام که تصمیم گرفتند و نقشه مىکشیدند» که چگونه آن را اجرا کنند (وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ یَمْکُرُونَ).
بنابراین تنها وحى الهى است که این گونه خبرها را در اختیار تو گذارده است.
(آیه 103)- با این حال مردم با دیدن این همه نشانههاى وحى و شنیدن این اندرزهاى الهى مىبایست ایمان بیاورند و از راه خطا بازگردند، ولى اى پیامبر «هر چند تو اصرار داشته باشى (بر این که آنها ایمان بیاورند) اکثرشان ایمان نمىآورند»! (وَ ما أَکْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ).
(آیه 104)- سپس اضافه مىکند: اینها در واقع هیچ گونه عذر و بهانهاى براى عدم پذیرش دعوت تو ندارند زیرا علاوه بر این که نشانههاى حق در آن روشن است، «تو هرگز از آنها اجر و پاداشى در برابر آن نخواستهاى» که آن را بهانه مخالفت نمایند (وَ ما تَسْئَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ).
«این دعوتى است عمومى و همگانى و تذکرى است براى جهانیان» و سفره گستردهاى است براى عام و خاص و تمام انسانها! (إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ).
(آیه 105)- آنها در واقع به این خاطر گمراه شدند که چشم باز و بینا و گوش شنوا ندارند به همین جهت «بسیارى از آیات خدا در آسمانها و زمین وجود دارد که آنها از کنار آن مىگذرند و از آن روى مىگردانند» (وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ).
همین حوادثى را که همه روز با چشم خود مىنگرند: اسرار این نظام شگرف، این طلوع و غروب خورشید، این غوغاى حیات و زندگى در گیاهان، پرندگان، حشرات و انسانها، و این زمزمه جویباران، این همهمه نسیم و این همه نقش عجب که بر در و دیوار وجود است، به اندازهاى آشکار مىباشد که هر کس در آنها و خالقش نیندیشد، همچنان نقش بود بر دیوار!
(آیه 106)- در این آیه اضافه مىکند: «و بیشتر آنها که مدعى ایمان به خدا هستند، مشرکند» و ایمانشان خالص نیست، بلکه آمیخته با شرک است» (وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ). برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 455
ممکن است خودشان چنین تصور کنند که مؤمنان خالصى هستند، ولى رگههاى شرک در افکار و کردارشان غالبا وجود دارد و لذا در روایتى از امام صادق علیه السّلام مىخوانیم: «شرک در اعمال انسان مخفىتر است از حرکت مورچه».
یک موحد خالص کسى است که غیر از خدا، معبودى به هیچ صورت در دل و جان او نباشد، گفتارش براى خدا، اعمالش براى خدا، و هر کارش براى او انجام پذیرد، قانونى جز قانون خدا را به رسمیت نشناسد.
(آیه 107)- در این آیه به آنها که ایمان نیاوردهاند و از کنار آیات روشن الهى بىخبر مىگذرند و در اعمال خود مشرکند، هشدار مىدهد که: «آیا اینها خود را از این موضوع ایمن مىدانند که عذاب فراگیر الهى (ناگهان و بدون مقدمه بر آنها نازل شود» و همه آنها را در بر گیرد (أَ فَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِیَهُمْ غاشِیَةٌ مِنْ عَذابِ اللَّهِ).
و «یا این که قیامت ناگهان فرا رسد (و دادگاه بزرگ الهى تشکیل گردد و به حساب آنها برسند) در حالى که آنها بىخبر و غافلند» (أَوْ تَأْتِیَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ).
(آیه 108)- در این آیه پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله مأموریت پیدا مىکند که آیین و روش و خط خود را مشخص کند، مىفرماید: «بگو: راه و طریقه من این است که همگان را به سوى اللّه (خداوند واحد یکتا) دعوت کنم» (قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ).
سپس اضافه مىکند: من این راه را بىاطلاع یا از روى تقلید نمىپیمایم، بلکه «از روى آگاهى و بصیرت، خود و پیروانم» همه مردم جهان را به سوى این طریقه مىخوانیم (عَلى بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی).
این جمله نشان مىدهد که هر مسلمانى که پیرو پیامبر صلّى اللّه علیه و آله است باید با سخن و عملش دیگران را به راه «اللّه» دعوت کند.
سپس براى تأکید، مىگوید: «خداوند (یعنى همان کسى که من به سوى او دعوت مىکنم) پاک و منزه است از هرگونه عیب و نقص و شبیه و شریک» (وَ سُبْحانَ اللَّهِ).
باز هم براى تأکید بیشتر مىگوید: و من از مشرکان نیستم» و هیچ گونه شریک برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 456
و شبیهى براى او قائل نخواهم بود (وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ).
در واقع این از وظایف یک رهبر راستین است که با صراحت برنامهها و اهداف خود را اعلام کند.
قرار گرفتن این آیه به دنبال آیات «یوسف» اشارهاى است به این که راه و رسم من از راه و رسم یوسف پیامبر بزرگ الهى نیز جدا نیست، او هم همواره حتى در کنج زندان دعوت به «اللّه الواحد القهّار» مىکرد، و غیر او را اسمهاى بىمسمایى مىشمرد که از روى تقلید از جاهلانى به جاهلان دیگر رسیده است، آرى! روش من و روش همه پیامبران نیز همین است.
(آیه 109)- و از آنجا که یک اشکال همیشگى اقوام گمراه و نادان به پیامبران این بوده است که چرا آنها انسانند! قرآن مجید یک بار دیگر به این ایراد پاسخ مىگوید: «ما هیچ پیامبرى را قبل از تو نفرستادیم مگر این که آنها مردانى بودند که وحى به آنها مىفرستادیم، مردانى که از شهرهاى آباد و مراکز جمعیت برخاستند» (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ إِلَّا رِجالًا نُوحِی إِلَیْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرى).
آنها نیز در همین شهرها و آبادیها همچون سایر انسانها زندگى مىکردند، و در میان مردم رفت و آمد داشتند و از دردها و نیازها و مشکلاتشان به خوبى آگاه بودند.
سپس اضافه مىکند: براى این که اینها بدانند سر انجام مخالفتهایشان با دعوت تو که دعوت به سوى توحید است چه خواهد بود، خوب است بروند و آثار پیشینیان را بنگرند «آیا آنها سیر در زمین نکردند تا ببینند عاقبت اقوام گذشته چگونه بود؟» (أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ).
که این «سیر در ارض» و گردش در روى زمین، مشاهده آثار گذشتگان، ویرانى قصرها و آبادیهایى که در زیر ضربات عذاب الهى درهم کوبیده شد بهترین درس را به آنها مىدهد، درسى زنده، و محسوس، و براى همگان قابل لمس! و در پایان آیه مىفرماید: «و سراى آخرت براى پرهیزکاران مسلما بهتر است» (وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا). برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 457
«آیا تعقل نمىکنید و فکر و اندیشه خویش را به کار نمىاندازید» (أَ فَلا تَعْقِلُونَ).
چرا که اینجا سرایى است ناپایدار و آمیخته با انواع مصائب و آلام و دردها، اما آنجا سرایى است جاودانى و خالى از هرگونه رنج و ناراحتى.
(آیه 110)- در این آیه اشاره به یکى از حساسترین و بحرانىترین لحظات زندگى پیامبران کرده، مىگوید: پیامبران الهى در راه دعوت به سوى حق، همچنان پافشارى داشتند و اقوام گمراه و سرکش همچنان به مخالفت خود ادامه مىدادند «تا آنجا که پیامبران از آنها مأیوس شدند، و (مردم) گمان بردند که به آنها دروغ گفته شده است، در این هنگام یارى ما به سراغ آنها آمد، آنان را که خواستیم نجات یافتند» (حَتَّى إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّیَ مَنْ نَشاءُ).
و در پایان آیه مىفرماید: «عذاب و مجازات ما از قوم گنهکار و مجرم، بازگردانده نمىشود» (وَ لا یُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ).
این یک سنت الهى است، که مجرمان پس از اصرار بر کار خود و بستن تمام درهاى هدایت به روى خویشتن و خلاصه پس از اتمام حجت، مجازاتهاى الهى به سراغشان مىآید و هیچ قدرتى قادر بر دفع آن نیست.
(آیه 111)- آخرین آیه این سوره محتواى بسیار جامعى دارد، که تمام بحثهایى که در این سوره گذشت بطور فشرده در آن جمع است و آن این که «در سرگذشت آنها (یوسف و برادرانش و انبیاء و رسولان گذشته و اقوام مؤمن و بىایمان) درسهاى بزرگ عبرت براى همه اندیشمندان است» (لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ).
آیینهاى است که مىتوانند در آن، عوامل پیروزى و شکست، کامیابى و ناکامى، خوشبختى و بدبختى، سر بلندى و ذلت و خلاصه آنچه در زندگى انسان ارزش دارد و آنچه بىارزش است، در آن ببیند.
ولى تنها «اولى الالباب» و صاحبان مغز و اندیشه هستند که توانایى مشاهده برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 458
این نقوش عبرت را بر صفحه این آیینه عجیب دارند.
و به دنبال آن اضافه مىکند: «آنچه گفته شد یک افسانه ساختگى و داستان خیالى و دروغین نبود» (ما کانَ حَدِیثاً یُفْتَرى).
این آیات که بر تو نازل شده و پرده از روى تاریخ صحیح گذشتگان برداشته، ساخته مغز و اندیشه تو نیست، «بلکه (یک وحى بزرگ آسمانى است، که) کتب اصیل انبیاى پیشین را نیز تصدیق و گواهى مىکند» (وَ لکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ).
به علاوه هر آنچه انسان به آن نیاز دارد، «و شرح هر چیزى» که پایه سعادت انسان است در این آیات آمده است (وَ تَفْصِیلَ کُلِّ شَیْءٍ).
و به همین دلیل «مایه هدایت (جستجوگران) و مایه رحمت براى همه کسانى است که ایمان مىآورند» (وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ).
«پایان سوره یوسف»