تفسیر سوره بقره ۱

در فضیلت این سوره‏

 

از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله پرسیدند: «کدامیک از سوره‏هاى قرآن برتر است؟ فرمود: سوره بقره، عرض کردند کدام آیه از آیات سوره بقره افضل است؟ فرمود: «آیة الکرسى».

 برگزیده تفسیر نمونه، ج‏1، ص: 36

 بسم اللّه الرّحمن الرّحیم‏

  (آیه 1)- تحقیق در باره حروف مقطعه قرآن: «الم» (الم). در آغاز 29 سوره از قرآن با حروف مقطعه برخورد مى‏کنیم. و این حروف همیشه جزء کلمات اسرار آمیز قرآن محسوب مى‏شده، و با گذشت زمان و تحقیقات جدید دانشمندان، تفسیرهاى تازه‏اى براى آن پیدا مى‏شود. و جالب اینکه در هیچ یک از تواریخ ندیده‏ایم که عرب جاهلى و مشرکان وجود حروف مقطعه را در آغاز بسیارى از سوره‏هاى قرآن بر پیغمبر صلّى اللّه علیه و اله خرده بگیرند، و آن را وسیله‏اى براى استهزاء و سخریه قرار دهند و این مى‏رساند که گویا آنها نیز از اسرار وجود حروف مقطعه کاملا بى‏خبر نبوده‏اند. به هر حال چند تفسیر که هماهنگ با آخرین تحقیقاتى است که در این زمینه به عمل آمده، و ما آنها را به تدریج در آغاز این سوره، و سوره‏هاى «آل عمران» و «اعراف» بیان خواهیم کرد، اکنون به مهمترین آنها مى‏پردازیم:

 این حروف اشاره به این است که این کتاب آسمانى با آن عظمت و اهمیتى که تمام سخنوران عرب و غیر عرب را متحیّر ساخته، و دانشمندان را از معارضه با آن عاجز نموده است، از نمونه همین حروفى است که در اختیار همگان قرار دارد در عین اینکه قرآن از همان حروف «الف باء» و کلمات معمولى ترکیب یافته به قدرى کلمات آن موزون است و معانى بزرگى دربردارد، که در اعماق دل و جان انسان نفوذ مى‏کند، روح را مملو از اعجاب و تحسین مى‏سازد، و افکار و عقول را در برابر خود وادار به تعظیم مى‏نماید.

 درست همانطور که خداوند بزرگ از خاک، موجوداتى همچون انسان، با آن ساختمان شگفت انگیز، و انواع پرندگان زیبا، و جانداران متنوع، و گیاهان و گلهاى رنگارنگ، مى‏آفریند و ما از آن کاسه و کوزه و مانند آن مى‏سازیم، همچنین خداوند از حروف الفبا و کلمات معمولى، مطالب و معانى بلند را در قالب الفاظ زیبا و کلمات موزون ریخته و اسلوب خاصى در آن بکار برده، آرى همین حروف در اختیار انسانها نیز هست ولى توانائى ندارند که ترکیبها و جمله بندیهائى بسان قرآن ابداع کنند.                       

 برگزیده تفسیر نمونه، ج‏1، ص: 37

 عصر طلائى ادبیات عرب:

 عصر جاهلیت یک عصر طلائى از نظر ادبیات بود، همان اعراب بادیه‏نشین، همان پا برهنه‏ها با تمام محرومیتهاى اقتصادى و اجتماعى دلهائى سرشار از ذوق ادبى و سخن سنجى داشتند، عربها در زمان جاهلیت یک بازار بزرگ سال به نام «بازار عکاظ» داشتند که در عین حال یک «مجمع مهم ادبى» و کنگره سیاسى و قضائى نیز محسوب مى‏شد. در این بازار علاوه بر فعالیتهاى اقتصادى عالیترین نمونه‏هاى نظم و نثر عربى از طرف شعراء و سخنسرایان توانا در این کنگره عرضه مى‏گردید، و بهترین آنها به عنوان «شعر سال» انتخاب مى‏شد، و البته موفقیت در این مسابقه بزرگ ادبى افتخار بزرگى براى سراینده آن شعر و قبیله‏اش بود.

 

در چنین عصرى قرآن آنها را دعوت به مقابله به مثل کرد و همه از آوردن مانند آن اظهار عجز کردند، و در برابر آن زانو زدند، گواه زنده این تفسیر حدیثى است که از امام سجاد علیه السّلام رسیده آنجا که مى‏فرماید: «قریش و یهود به قرآن نسبت ناروا دادند گفتند: قرآن سحر است، آن را خودش ساخته و به خدا نسبت داده است، خداوند به آنها اعلام فرمود: «الم ذلک الکتاب» یعنى: اى محمّد! کتابى که بر تو فرو فرستادیم از همین حروف مقطعه (الف- لام- میم) و مانند آن است که همان حروف الفباى شما است.

 

 (آیه 2)- بعد از بیان حروف مقطعه، قرآن اشاره به عظمت این کتاب آسمانى کرده مى‏گوید: «این همان کتاب با عظمت است که هیچ گونه تردید در آن وجود ندارد» (ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ).

 

اینکه مى‏گوید هیچ گونه شکّ و تردید در آن وجود ندارد این یک ادعا نیست بلکه آنچنان آثار صدق و عظمت و انسجام و استحکام و عمق معانى و شیرینى و فصاحت لغات و تعبیرات در آن نمایان است که هر گونه وسوسه و شکّ را از خود دور مى‏کند. جالب اینکه گذشت زمان نه تنها طراوت آن را نمى‏کاهد بلکه هر قدر علم به سوى تکامل پیش مى‏رود درخشش این آیات بیشتر مى‏شود، سپس در ادامه مى‏افزاید: این کتاب «مایه هدایت پرهیزکاران است» (هُدىً لِلْمُتَّقِینَ).                       

 

برگزیده تفسیر نمونه، ج‏1، ص: 38

 

هدایت چیست؟. 

کلمه «هدایت» در قرآن به دو معنى بازگشت مى‏کند: 

1- «هدایت تکوینى»

 و منظور از آن رهبرى موجودات به وسیله پروردگار زیر پوشش نظام آفرینش و قانونمندى‏هاى حساب شده جهان هستى است.

 2- «هدایت تشریعى»

 که به وسیله پیامبران و کتابهاى آسمانى انجام مى‏گیرد و انسانها با تعلیم و تربیت آنها در مسیر تکامل پیش مى‏روند.

 چرا هدایت قرآن ویژه پرهیزکاران است؟

 مسلما قرآن براى هدایت همه جهانیان نازل شده، ولى چرا در آیه فوق هدایت قرآن مخصوص پرهیزکاران معرفى گردیده؟ علت آن این است که تا مرحله‏اى از تقوا در وجود انسان نباشد (مرحله تسلیم در مقابل حق و پذیرش آنچه هماهنگ با عقل و فطرت است) محال است انسان از هدایت کتابهاى آسمانى و دعوت انبیاء بهره بگیرد. «زمین شوره‏زار هرگز سنبل برنیارد، اگر چه هزاران مرتبه باران بر آن ببارد». سرزمین وجود انسانى نیز تا از لجاجت و عناد و تعصّب پاک نشود، بذر هدایت را نمى‏پذیرد، و لذا خداوند مى‏فرماید: «قرآن هادى و راهنماى متقیان است».

 

 (آیه 3)- آثار تقوا در روح و جسم انسان! قرآن در آغاز این سوره، مردم را در ارتباط با برنامه و آئین اسلام به سه گروه متفاوت تقسیم مى‏کند: 1- «متقین» (پرهیزکاران) که اسلام را در تمام ابعادش پذیرا گشته‏اند 2- «کافران» که در نقطه مقابل گروه اول قرار گرفته و به کفر خود معترفند. 3- «منافقان» که داراى دو چهره‏اند، با مسلمانان ظاهرا مسلمان و با گروه مخالف، مخالف اسلامند، البته چهره اصلى آنها همان چهره کفر است، بدون شکّ زیان این گروه براى اسلام بیش از گروه دوم است و به همین سبب قرآن با آنها برخورد شدیدترى دارد.

 

در این آیه سخن از گروه اوّل است، ویژگیهاى آنها را از نظر ایمان و عمل در پنج عنوان مطرح مى‏کند، 1- ایمان به غیب: نخست مى‏گوید: «آنها کسانى هستند که ایمان به غیب دارند» (الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ).

 

 «غیب و شهود» دو نقطه مقابل یکدیگرند، عالم شهود عالم محسوسات است، و جهان غیب، ماوراء حسّ، زیرا «غیب» در لغت بمعنى چیزى است که                       

 

برگزیده تفسیر نمونه، ج‏1، ص: 39

 

 پوشیده و پنهان است و چون عالم ماوراء محسوسات از حسّ ما پوشیده است به آن غیب گفته مى‏شود، ایمان به غیب درست نخستین نقطه‏اى است که مؤمنان را از غیر آنها جدا مى‏سازد و پیروان ادیان آسمانى را در برابر منکران خدا و وحى و قیامت قرار مى‏دهد و به همین دلیل نخستین ویژگى پرهیزکاران ایمان به غیب ذکر شده است.

 

 «مؤمنان به غیب» عقیده دارند، سازنده این عالم آفرینش، علم و قدرتى بى‏انتها، و عظمت و إدراکى بى‏نهایت دارد، او ازلى و ابدى است، و مرگ به معنى فنا و نابودى نیست بلکه دریچه‏اى است به جهان وسیعتر و پهناورتر، در حالى که یک فرد مادّى معتقد است جهان هستى محدود است به آنچه ما مى‏بینیم و قوانین طبیعت بدون هیچ گونه نقشه و برنامه‏اى پدید آورنده این جهان است، و پس از مرگ همه چیز پایان مى‏گیرد.

 

آیا این دو انسان با هم قابل مقایسه‏اند؟! اولى نمى‏تواند از حق و عدالت و خیر خواهى و کمک به دیگران صرف نظر کند، و دومى دلیلى براى هیچ گونه از این امور نمى‏بیند، به همین دلیل در دنیاى مؤمنان راستین برادرى است و تفاهم، پاکى است و تعاون، امّا در دنیاى مادّیگرى استعمار است و استثمار، خونریزى است و غارت و چپاول و این سیر قهقهرائى را تمدّن و پیشرفت و ترقى نام مى‏نهند! و اگر مى‏بینیم قرآن نقطه شروع تقوى را در آیه فوق، ایمان به غیب دانسته دلیلش همین است.

 

 «غیب» در این جا داراى مفهوم وسیع کلمه مى‏باشد و اگر در بعضى روایات غیب در آیه فوق تفسیر به امام غائب حضرت مهدى (عج) شده در حقیقت مى‏خواهد وسعت معنى ایمان به غیب را حتّى نسبت به امام غائب (عج) مجسّم کند بى‏آنکه به آن مصداق محدود باشد.

 

2- ارتباط با خدا: ویژگى دیگر پرهیزکاران آن است که: «نماز را برپا مى‏دارند» (وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ). «نماز» که رمز ارتباط با خداست، مؤمنانى را که به جهان ماوراء طبیعت راه یافته‏اند در یک رابطه دائمى و همیشگى با آن مبدء بزرگ                       

 

برگزیده تفسیر نمونه، ج‏1، ص: 40

 

 آفرینش نگه مى‏دارد، آنها تنها در برابر خدا سر تعظیم خم مى‏کنند، چنین انسانى احساس مى‏کند از تمام مخلوقات دیگر فراتر رفته، و ارزش آن را پیدا کرده که با خدا سخن بگوید، و این بزرگترین عامل تربیت او است.

 

3- ارتباط با انسانها: آنها علاوه بر ارتباط دائم با پروردگار رابطه نزدیک و مستمرى با خلق خدا دارند، و به همین دلیل سومین ویژگى آنها را قرآن چنین بیان مى‏کند: «و از تمام مواهبى که به آنها روزى داده‏ایم انفاق مى‏کنند» (وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ).

 

قابل توجه اینکه قرآن نمى‏گوید: من اموالهم ینفقون (از اموالشان انفاق مى‏کنند) بلکه مى‏گوید: «مِمَّا رَزَقْناهُمْ» (از آنچه به آنها روزى داده‏ایم) و به این ترتیب مسأله «انفاق» را آنچنان تعمیم مى‏دهد که تمام مواهب مادى و معنوى را در بر مى‏گیرد.

 

بنابراین مردم پرهیزگار آنها هستند که نه تنها از اموال خود، بلکه از علم و عقل و دانش و نیروهاى جسمانى و مقام و موقعیت اجتماعى خود، و خلاصه از تمام سرمایه‏هاى خویش به آنها که نیاز دارند مى‏بخشند، بى‏آنکه انتظار پاداشى داشته باشند.

 

 (آیه 4)- ویژگى چهارم پرهیزکاران ایمان به تمام پیامبران و برنامه‏هاى الهى است، قرآن مى‏گوید: «آنها کسانى هستند که به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پیش از تو نازل گردیده ایمان دارند» (وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ).

 

ویژگى پنجم: ایمان به رستاخیز، صفتى است که در این سلسله از صفات براى پرهیزکاران بیان شده است «آنها به آخرت قطعا ایمان دارند» (وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ). آنها یقین دارند که انسان عبث و بى‏هدف آفریده نشده، آفرینش براى او خط سیرى تعیین کرده است که با مرگ هرگز پایان نمى‏گیرد، او اعتراف دارد که عدالت مطلق پروردگار در انتظار همگان است و چنان نیست که اعمال ما در این جهان، بى‏حساب و پاداش باشد. این اعتقاد به او آرامش مى‏بخشد، از فشارهائى که در طریق انجام مسئولیتها بر او وارد مى‏شود نه تنها رنج نمى‏برد بلکه از آن استقبال                       

 

برگزیده تفسیر نمونه، ج‏1، ص: 41

 

 مى‏کند و مطمئن است کوچکترین عمل نیک و بد پاداش و کیفر دارد، بعد از مرگ به جهانى وسیعتر که خالى از هر گونه ظلم و ستم است انتقال مى‏یابد و از رحمت وسیع و الطاف پروردگار بزرگ بهره‏مند مى‏شود.

 

ایمان به رستاخیز اثر عمیقى در تربیت انسانها دارد، به آنها شهامت و شجاعت مى‏بخشد زیرا بر اساس آن، اوج افتخار در زندگى این جهان، «شهادت» در راه یک هدف مقدس الهى است که آغازى است براى یک زندگى ابدى و جاودانى. و ایمان به قیامت انسان را در برابر گناه کنترل مى‏کند، و به هر نسبت که ایمان قویتر باشد گناه کمتر است.

 

 (آیه 5)- این آیه، اشاره‏اى است به نتیجه و پایان کار مؤمنانى که صفات پنجگانه فوق را در خود جمع کرده‏اند، مى‏گوید: «اینها بر مسیر هدایت پروردگارشان هستند» (أُولئِکَ عَلى‏ هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ). «و اینها رستگارانند» (أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ). در حقیقت هدایت آنها و همچنین رستگاریشان از سوى خدا تضمین شده است. جالب اینکه مى‏گوید: «عَلى‏ هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ» اشاره به اینکه هدایت الهى همچون مرکب راهوارى است که آنها بر آن سوارند، و به کمک این مرکب به سوى رستگارى و سعادت پیش مى‏روند.

 

حقیقت تقوا چیست؟

  «تقوا» در اصل بمعنى نگهدارى یا خویشتن دارى است و به تعبیر دیگر یک نیروى کنترل درونى است که انسان را در برابر طغیان شهوات حفظ مى‏کند، و در واقع نقش ترمز نیرومندى را دارد که ماشین وجود انسان را در پرتگاهها حفظ و از تندرویهاى خطرناک، باز مى‏دارد. و معیار فضیلت و افتخار انسان و مقیاس سنجش شخصیت او در اسلام محسوب مى‏شود تا آنجا که جمله «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» به صورت یک شعار جاودانى اسلام در آمده است.

 

ضمنا باید توجه داشت که تقوا داراى شاخه‏ها و شعبى است، تقواى مالى و اقتصادى، تقواى جنسى، و اجتماعى، و تقواى سیاسى و مانند اینها.

 

 (آیه 6)- گروه دوم، کافران لجوج و سرسخت! این گروه درست در نقطه مقابل متقین و پرهیزکاران قرار دارند و صفات آنها در این آیه و آیه بعد بطور فشرده                       

 

برگزیده تفسیر نمونه، ج‏1، ص: 42

 

 بیان شده است. در این آیه مى‏گوید «آنها که کافر شدند (و در کفر و بى‏ایمانى سخت و لجوجند) براى آنها تفاوت نمى‏کند که آنان را از عذاب الهى بترسانى یا نترسانى ایمان نخواهند آورد» (إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ). این دسته چنان در گمراهى خود سرسختند که هر چند حق بر آنان روشن شود حاضر به پذیرش نیستند و اصولا آمادگى روحى براى پیروى از حق و تسلیم شدن در برابر آن را ندارند.

 

 (آیه 7)- این آیه اشاره به دلیل این تعصب و لجاجت مى‏کند و مى‏گوید: آنها چنان در کفر و عناد فرو رفته‏اند که حسّ تشخیص را از دست داده‏اند «خدا بر دلها و گوشهایشان مهر نهاده و بر چشمهاشان پرده افکنده شده» (خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ) به همین دلیل نتیجه کارشان این شده است که «براى آنها عذاب بزرگى است» (وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ). مسلما انسان تا به این مرحله نرسیده باشد قابل هدایت است، هر چند گمراه باشد، امّا به هنگامى که حس تشخیص را بر اثر اعمال زشت خود از دست داد دیگر راه نجاتى براى او نیست، چرا که ابزار شناخت ندارد و طبیعى است که عذاب عظیم در انتظار او باشد.

 

نکته‏ ها:

 - آیا سلب قدرت تشخیص، دلیل بر جبر نیست؟

 

اگر طبق آیه فوق خداوند بر دلها و گوشهاى این گروه مهر نهاده، و بر چشمهایشان پرده افکنده، آنها مجبورند در کفر باقى بمانند، آیا این جبر نیست؟ پاسخ این سؤال را خود قرآن در اینجا و آیات دیگر داده است و آن اینکه: اصرار و لجاجت آنها در برابر حق، تکبر و ادامه به ظلم و ستم و بیدادگرى و کفر و پیروى از هوسهاى سرکش سبب مى‏شود که پرده‏اى بر حسّ تشخیص آنها بیفتد، که در واقع این حالت عکس العمل و بازتاب اعمال خود انسان است نه چیز دیگر.

 

2- مهر نهادن بر دلها!

 

در آیات فوق و بسیارى دیگر از آیات قرآن براى بیان سلب حسّ تشخیص و درک واقعى از افراد، تعبیر به «ختم» شده است، و احیانا تعبیر به «طبع» و «رین». این معنى از آنجا گرفته شده است که در میان مردم رسم بر این بوده هنگامى که اشیائى را در کیسه‏ها یا ظرفهاى مخصوصى قرار مى‏دادند، و یا         

 

برگزیده تفسیر نمونه، ج‏1، ص: 43

 

 نامه‏هاى مهمى را در پاکت مى‏گذاردند، براى آنکه کسى سر آن را نگشاید و دست به آن نزند آن را مى‏بستند و گره مى‏کردند و بر گره مهر مى‏نهادند، امروز نیز معمول است کیسه‏هاى پستى را لاک و مهر مى‏کنند. در لغت عرب براى این معنى کلمه «ختم» به کار مى‏رود، البّته این تعبیر در باره افراد بى‏ایمان و لجوجى است که بر اثر گناهان بسیار در برابر عوامل هدایت نفوذ ناپذیر شده‏اند، و لجاجت و عناد در برابر مردان حق در دل آنان چنان رسوخ کرده که درست همانند همان بسته و کیسه سر به مهر هستند که دیگر هیچ گونه تصرّفى در آن نمى‏توان کرد، و به اصطلاح قلب آنها لاک و مهر شده است. «طبع» نیز در لغت به همین معنى آمده است امّا «رین» به معنى زنگار یا غبار یا لایه کثیفى است که بر اشیاء گرانقیمت مى‏نشیند این تعبیر در قرآن نیز براى کسانى که بر اثر خیره‏سرى و گناه زیاد قلبشان نفوذ ناپذیر شده بکار رفته است. و مهم آن است که انسان مراقب باشد اگر خداى ناکرده گناهى از او سر مى‏زند در فاصله نزدیک آن را با آب توبه و عمل صالح بشوید، تا مبادا به صورت رنگ ثابتى براى قلب در آید و بر آن مهر نهد.

 

3- مقصود از «قلب» در قرآن:

 

 «قلب» در قرآن به معانى گوناگونى آمده است. از جمله: 1- به معنى عقل و درک چنانکه در آیه 37 سوره «ق» مى‏خوانیم:

 

إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى‏ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ: «در این مطالب تذکر و یادآورى است براى آنان که نیروى عقل و درک داشته باشند». 2- به معنى روح و جان چنانکه در سوره احزاب آیه 10 آمده است: «هنگامى که چشمها از وحشت فرو مانده و جانها به لب رسیده بود» 3- به معنى مرکز عواطف، آیه 12 سوره انفال شاهد این معنى است:

 

 «بزودى در دل کافران ترس ایجاد مى‏کنم».

 

توضیح اینکه: در وجود انسان دو مرکز نیرومند به چشم مى‏خورد: 1- مرکز ادراکات که همان «مغز و دستگاه اعصاب است» 2- مرکز عواطف که عبارت است از همان قلب صنوبرى که در بخش چپ سینه قرار دارد و مسائل عاطفى در مرحله اول روى همین مرکز اثر مى‏گذارد، ما بالوجدان هنگامى که با مصیبتى رو برو مى‏شویم فشار آن را روى همین قلب صنوبرى احساس مى‏کنیم، و همچنان وقتى که                       

 

برگزیده تفسیر نمونه، ج‏1، ص: 44

 

 به مطلب سرورانگیزى بر مى‏خوریم فرح و انبساط را در همین مرکز احساس مى‏کنیم، نتیجه اینکه اگر در قرآن مسائل عاطفى به قلب (همین عضو مخصوص) و مسائل عقلى به قلب (به معنى عقل یا مغز) نسبت داده شده، دلیل آن همان است که گفته شد و سخنى به گزاف نرفته است.

 

 (آیه 8)- گروه سوم (منافقان). اسلام در یک مقطع خاص تاریخى خود با گروهى رو برو شد که نه اخلاص و شهامت براى ایمان آوردن داشتند و نه قدرت و جرأت بر مخالفت صریح، این گروه که قرآن از آنها به عنوان «منافقین» «1» یاد مى‏کند و ما در فارسى از آن تعبیر به «دورو» یا «دو چهره» مى‏کنیم، در صفوف مسلمانان واقعى نفوذ کرده بودند، و از آنجا که ظاهر اسلامى داشتند، غالبا شناخت آنها مشکل بود ولى قرآن نشانه‏هاى دقیق و زنده‏اى براى آنها بیان مى‏کند که خط باطنى آنها را مشخص مى‏سازد و الگوئى در این زمینه به دست مسلمانان براى همه قرون و اعصار مى‏دهد. نخست تفسیرى از خود نفاق دارد مى‏گوید: «بعضى از مردم هستند که مى‏گویند به خدا و روز قیامت ایمان آورده‏ایم در حالى که ایمان ندارند» (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِینَ).

 

 (آیه 9)- آنها این عمل را یک نوع زرنگى و به اصطلاح تاکتیک جالب، حساب مى‏کنند: «آنها با این عمل مى‏خواهند خدا و مؤمنان را بفریبند» (یُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا). «در حالى که تنها خودشان را فریب مى‏دهند، امّا نمى‏فهمند» (وَ ما یَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُونَ).

 

 (آیه 10)- سپس قرآن به این واقعیت اشاره مى‏کند که نفاق در واقع یک نوع بیمارى است مى‏گوید: «در دلهاى آنها بیمارى خاصى است» (فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ). امّا از آنجا که در نظام آفرینش، هر کس در مسیرى قرار گرفت و وسائل آن را فراهم ساخت در همان مسیر، رو به جلو مى‏رود قرآن اضافه مى‏کند: «خداوند هم بر بیمارى آنها مى‏افزاید» (فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً).

 

__________________________________________________

 

 (1) «منافق» از ماده «نفق» به معنى کانالها و نقب‏هائى است که زیر زمین مى‏زنند تا براى استتار یا فرار از آن استفاده کنند.

 

برگزیده تفسیر نمونه، ج‏1، ص: 45

 

و از آنجا که سرمایه اصلى منافقان دروغ است، تا بتوانند تناقضها را که در زندگیشان دیده مى‏شود با آن توجیه کنند، در پایان آیه مى‏فرماید: «براى آنها عذاب الیمى است بخاطر دروغهائى که مى‏گفتند» (وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ).

 

 (آیه 11)- سپس به ویژگیهاى آنها اشاره مى‏کند که نخستین آنها داعیه اصلاح طلبى است در حالى که مفسد واقعى همانها هستند: «هنگامى که به آنها گفته شود در روى زمین فساد نکنید مى‏گویند: ما فقط اصلاح‏کننده‏ایم»! (وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ). ما برنامه‏اى جز اصلاح در تمام زندگى خود نداشته‏ایم و نداریم!

 

 (آیه 12)- قرآن اضافه مى‏کند: «بدانید اینها همان مفسدانند و برنامه‏اى جز فساد ندارند ولى خودشان هم نمى‏فهمند»! (أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لکِنْ لا یَشْعُرُونَ). بلکه اصرار و پافشارى آنها در راه نفاق و خو گرفتن با این برنامه‏هاى زشت و ننگین سبب شده که تدریجا گمان کنند این برنامه‏ها مفید و سازنده و اصلاح طلبانه است.

 

 (آیه 13)- نشانه دیگر اینکه: آنها خود را عاقل و هوشیار و مؤمنان را سفیه و ساده‏لوح و خوش باور مى‏پندارند، آن چنانکه قرآن مى‏گوید: «هنگامى که به آنها گفته مى‏شود ایمان بیاورید آنگونه که توده‏هاى مردم ایمان آورده‏اند، مى‏گویند: آیا ما همچون این سفیهان ایمان بیاوریم»؟! (وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ کَما آمَنَ السُّفَهاءُ). و به این ترتیب افراد پاکدل و حق طلب و حقیقت جو را که با مشاهده آثار حقانیت در دعوت پیامبر صلّى اللّه علیه و اله و محتواى تعلیمات او، سر تعظیم فرو آورده‏اند به سفاهت متهم مى‏کنند لذا قرآن در پاسخ آنها مى‏گوید: «بدانید سفیهان واقعى اینها هستند امّا نمى‏دانند» (أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لکِنْ لا یَعْلَمُونَ).

 

آیا این سفاهت نیست که انسان خط زندگى خود را مشخص نکند و در میان هر گروهى به رنگ آن گروه درآید، استعداد و نیروى خود را در طریق شیطنت و توطئه و تخریب به کار گیرد، و در عین حال خود را عاقل بشمرد؟!

 

 (آیه 14)- سومین نشانه آنها آن است که هر روز به رنگى در مى‏آیند و در

 

برگزیده تفسیر نمونه، ج‏1، ص: 46

 

 میان هر جمعیتى با آنها هم صدا مى‏شوند، آنچنانکه قرآن مى‏گوید: «هنگامى که افراد با ایمان را ملاقات کنند مى‏گویند ایمان آوردیم» (وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا).

 

ما از شما هستیم و پیرو یک مکتبیم، از جان و دل اسلام را پذیرا گشتیم و با شما هیچ فرقى نداریم! «امّا هنگامى که با دوستان شیطان صفت خود به خلوتگاه مى‏روند مى‏گویند ما با شمائیم»! (وَ إِذا خَلَوْا إِلى‏ شَیاطِینِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَکُمْ). «و اگر مى‏بینید ما در برابر مؤمنان اظهار ایمان مى‏کنیم ما مسخره‏شان مى‏کنیم»! (إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ).

 

 (آیه 15)- سپس قرآن با یک لحن کوبنده و قاطع مى‏گوید: «خدا آنها را مسخره مى‏کند» (اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ). «و خدا آنها را در طغیانشان نگه مى‏دارد تا به کلى سرگردان شوند» (وَ یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ).

 

(آیه 16)- این آیه، سرنوشت نهائى آنها را که سرنوشتى است بسیار غم انگیز و شوم و تاریک چنین بیان مى‏کند: «آنها کسانى هستند که در تجارتخانه این جهان، هدایت را با گمراهى معاوضه کرده‏اند» (أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى‏). و به همین دلیل «تجارت آنها سودى نداشته» بلکه سرمایه را نیز از کف داده‏اند (فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ). «و هرگز روى هدایت را ندیده‏اند» (وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ).

خلاصه دوگانگى شخصیت و تضاد برون و درون که صفت بارز منافقان است پدیده‏هاى گوناگونى در عمل و گفتار و رفتار فردى و اجتماعى آنها دارد که به خوبى مى‏توان آن را شناخت.

وسعت معنى نفاق-

گرچه نفاق به مفهوم خاصش، صفت افراد بى‏ایمانى است که ظاهرا در صف مسلمانانند، امّا باطنا دل در گرو کفر دارند، ولى نفاق معنى وسیعى دارد که هر گونه دوگانگى ظاهر و باطن، گفتار و عمل را شامل مى‏شود هر چند در افراد مؤمن باشد که ما از آن به عنوان «رگه‏هاى نفاق» نام مى‏بریم مثلا در حدیثى مى‏خوانیم: سه صفت است که در هر کس باشد منافق است هر چند روزه بگیرد و نماز بخواند و خود را مسلمان بداند: کسى که در امانت خیانت مى‏کند، و کسى که                        برگزیده تفسیر نمونه، ج‏1، ص: 47

 به هنگام سخن گفتن دروغ مى‏گوید، و کسى که وعده مى‏دهد و خلف وعده مى‏کند». مسلما این گونه افراد رگه‏هائى از نفاق در وجود آنها هست، مخصوصا در باره ریاکاران از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم که فرمود: «ریا و ظاهر سازى، درخت (شوم و تلخى) است که میوه‏اى جز شرک خفى ندارد و اصل و ریشه آن نفاق است».

فریب دادن وجدان-

آیه فوق، اشاره روشنى به مسأله فریب وجدان دارد و اینکه بسیار مى‏شود که انسان منحرف و آلوده، براى رهائى از سرزنش و مجازات وجدان، کم کم براى خود این باور را به وجود مى‏آورد که این عمل من نه تنها زشت و انحرافى نیست بلکه اصلاح است و مبارزه با فساد (إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ). تا با فریب وجدان آسوده خاطر به اعمال خلاف خود ادامه دهد.

 (آیه 17)- دو مثال جالب براى ترسیم حال منافقان.

1- در مثال اول مى‏گوید: «آنها مانند کسى هستند که آتشى (در شب ظلمانى) افروخته» تا در پرتو نور آن راه را از بیراهه بشناسد و به منزل مقصود برسد» (مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً) «ولى همین که این شعله آتش اطراف آنها را روشن ساخت، خداوند آن را خاموش مى‏سازد، و در ظلمات رهاشان مى‏کند، به گونه‏اى که چیزى را نبینند» (فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُونَ).

آنها فکر مى‏کردند با این آتش مختصر و نور آن مى‏توانند با ظلمتها به پیکار برخیزند، امّا ناگهان بادى سخت بر مى‏خیزد و یا باران درشتى فرو مى‏ریزد، و یا بر اثر پایان گرفتن مواد آتش افروز، آتش به سردى و خاموشى مى‏گراید و بار دیگر در تاریکى وحشتزا سرگردان مى‏شوند. این نور مختصر، یا اشاره به فروغ وجدان و فطرت توحیدى است و یا اشاره به ایمان نخستین آنهاست که بعدا بر اثر تقلیدهاى کورکورانه و تعصبهاى غلط و لجاجتها و عداوتها پرده‏هاى ظلمانى و تاریک بر آن مى‏افتد.

 (آیه 18)- سپس اضافه مى‏کند: «آنها کر هستند و گنگ و نابینا، و چون هیچ یک از وسائل اصلى درک حقایق را ندارند از راهشان باز نمى‏گردند» (صُمٌّ بُکْمٌ                        برگزیده تفسیر نمونه، ج‏1، ص: 48

 عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ)

. به هر حال این تشبیه در حقیقت، یک واقعیت را در زمینه نفاق روشن مى‏سازد، و آن اینکه نفاق و دوروئى براى مدت طولانى نمى‏تواند مؤثر واقع شود و این امر همچون شعله ضعیف و کم دوامى که در یک بیابان تاریک و ظلمانى در معرض وزش طوفانهاست دیرى نمى‏پاید، و سر انجام چهره واقعى آنها آشکار مى‏گردد.

 (آیه 19)- در مثال دوم قرآن صحنه زندگى آنها را به شکل دیگرى ترسیم مى‏نماید: شبى است تاریک و ظلمانى پرخوف و خطر، باران به شدت مى‏بارد، از کرانه‏هاى افق برق پر نورى مى‏جهد، صداى غرش وحشتزا و مهیب رعد، نزدیک است پرده‏هاى گوش را پاره کند، انسانى بى‏پناه در دل این دشت وسیع و ظلمانى، حیران و سرگردان مانده است، باران پرپشت، بدان او را مرطوب ساخته، نه پناهگاه مورد اطمینانى وجود دارد که به آن پناه برد و نه ظلمت اجازه مى‏دهد گامى به سوى مقصد بردارد. قرآن در یک عبارت کوتاه، حال چنین مسافر سرگردانى را بازگو مى‏کند: «یا همانند بارانى که در شب تاریک، توأم با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذرانى) ببارد» (أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّماءِ فِیهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ).

سپس اضافه مى‏کند: «آنها از ترس مرگ انگشتها را در گوش خود مى‏گذارند تا صداى وحشت انگیز صاعقه‏ها را نشنوند» (یَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ). و در پایان آیه مى‏فرماید: «و خداوند به کافران احاطه دارد» و آنها هر کجا بروند در قبضه قدرت او هستند (وَ اللَّهُ مُحِیطٌ بِالْکافِرِینَ).

 (آیه 20)- برقها پى‏درپى بر صفحه آسمان تاریک جستن مى‏کند: «نور برق آنچنان خیره کننده است که نزدیک است چشمهاى آنها را برباید» (یَکادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ).

 «هر زمان که برق مى‏زند و صفحه بیابان تاریک، روشن مى‏شود، چند گامى در پرتو آن راه مى‏روند، ولى بلافاصله ظلمت بر آنها مسلط مى‏شود و آنها در جاى خود متوقف مى‏گردند» (کُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قامُوا).

آنها هر لحظه خطر را در برابر خود احساس مى‏کنند، چرا که در دل این بیابان                        برگزیده تفسیر نمونه، ج‏1، ص: 49

 نه کوهى به چشم مى‏خورد، و نه درختى تا از خطر رعد و برق و صاعقه جلوگیرى کند، هر آن ممکن است هدف صاعقه‏اى قرار گیرند و در یک لحظه خاکستر شوند! حتّى این خطر وجود دارد که غرش رعد، گوش آنها را پاره و نور خیره‏کننده برق چشمشان را نابینا کند، آرى «اگر خدا بخواهد گوش و چشم آنها را از میان مى‏برد چرا که خدا به هر چیزى توانا است» (وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ).

افسوس که به پناهگاه مطمئن ایمان پناه نبرده‏اند تا از شرّ صاعقه‏هاى مرگبار مجازات الهى و جهاد مسلحانه مسلمین نجات یابند.

لزوم شناخت منافقین در هر جامعه:

اگر چه شأن نزول این آیات، منافقان عصر پیامبر صلّى اللّه علیه و اله است اما با توجه به اینکه خط نفاق در هر عصر و زمانى، در برابر خط انقلابهاى راستین وجود داشته و دارد به منافقان همه اعصار و قرون گسترش مى‏یابد، و ما با چشم خود تمام این نشانه‏ها را یک به یک و مو به مو در مورد منافقان عصر خویش مى‏یابیم، سرگردانى آنها، وحشت و اضطرابشان و خلاصه بى‏پناهى و بدبختى و سیه روزى و رسوائى آنها را درست همانند همان مسافرى که قرآن به روشنترین وجهى حال او را ترسیم کرده است مشاهده مى‏کنیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد